جدول جو
جدول جو

معنی زجلاء - جستجوی لغت در جدول جو

زجلاء(زَ)
شتر مادۀ تیزرو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اجلاء
تصویر اجلاء
دور شدن از وطن، دور شدن از خانمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجلاء
تصویر اجلاء
جلیل ها، بزرگواران، جمع واژۀ جلیل
فرهنگ فارسی عمید
(زَجْ جا)
شترمرغ مادۀ درازگام. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شترمرغ درازپا یا درازگام. (از جمهره ج 3 ص 187). مؤنث ازج ّ. (از تاج العروس) (از لسان) (از متن اللغه) (از جمهرۀ ابن درید ج 1 ص 59). رجوع به زج ّ وزجج شود، زن باریک و کشیده ابرو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زنی که دارای ابروان کشیده و باریک یا ابروانی باریک، بلند و زیبا باشد. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
زن فراخ چشم. (منتهی الارب). تأنیث انجل است. رجوع به انجل شود، عین نجلاء، چشم فراخ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). چشمی فراخ بزرگ. (مهذب الاسماء) ، طعنه نجلاء، زخم نیزۀ فراخ. (ناظم الاطباء). طعنۀ فراخ جراحت. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
آبیست مر بنی سعید بن قرط را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
سفیدپای. (دهار). مؤنث ارجل. (ناظم الاطباء). گوسپند سیاه پشت. (دهار) ، سنگستان هموار. (ناظم الاطباء). سنگستان هموار و زمین سنگ ناک. (منتهی الارب) (آنندراج) ، زمین سخت که در آن رفته شود. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). زمین سخت. (مهذب الاسماء) ، گوسپند یک پای سپید. (ناظم الاطباء) (از دهار) (از منتهی الارب) (از مهذب الاسماء) (آنندراج). گوسپند یک پای سپید. ج، رجل. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ جَ)
جمع واژۀ زجله. (از محیطالمحیط) (از البستان). رجوع به زجله شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
زنی که سرین آن بزرگ و کلان باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). المراءه العظیمهالمأکمه. (اقرب الموارد). ج، سجل، ناقه سجلاء، شتر مادۀ بزرگ پستان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ جِلْ لا)
جمع واژۀ جلیل. بزرگواران. (دستوراللغه ادیب نطنزی) ، ستمکاران
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
دور شدن.
لغت نامه دهخدا
(حَ)
نام وادی. (منتهی الارب). و گویند نام قله ای است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
گوسپندی که ساقهایش سپید باشد. (معجم البلدان) (منتهی الارب). گوسفند که لنگهای وی سفید بود. (مهذب الاسماء). ج، حجل
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
مؤنث اثجل، زنی که شکمش کلان و فراخ باشد یا زن برآمده تهی گاه، توشه دان فراخ. ج، ثجل
لغت نامه دهخدا
(تَ تُ)
آسان و استوار شدن کار. (از معجم الوسیط) (از متن اللغه). روان گردیدن کار و آسان و راست و درست شدن و پاییدن. (آنندراج). آسانی و استواری کار، و بدین معنی است زجاء در حدیث: ’لاتزجو صلاه لایقراءبفاتحه الکتاب’، یعنی استوار و درست نمیشود نماز بدون خواندن سورۀ فاتحه. (از تاج العروس). روانی کار. (ناظم الاطباء). روانی کار: زجا الامر، روان گردید کار و آسان و راست و درست شد و پایید. و بدین معنی است: عطاء قلیل یزجو خیر من کثیر لایزجوا. زجاء، زجوو زجوّ، مصدر است. (از منتهی الارب). زجا الامر زجواً بفتح اول و زجو بر وزن سمو و زجاء، یعنی آسان شد کار و راست شد. (از ترجمه قاموس). تیسر و استقامت. (از لسان العرب) ، به آسانی گرد آمدن خراج. (از لسان العرب) (از منتهی الارب) (آنندراج). زجاء خراج، آسان شدن گردآوری خراج. و در اساس آمده: زجاالخراج، یعنی آسان شد گردآوری و رسانیدن خراج به صاحب آن. (از تاج العروس). زجاء مصدر زجا الخراج، هرگاه آسان گردآوری شود. (المصادر). راغب فعل ’زجاء’ را بمعنی انسیاق، درستی، استقامت آورد، سپس گوید: به استعارت از همین معنی گویند: زجا الخراج، و خراج زاج. (از مفردات). به آسانی گرد آمدن خراج، و این خراج رازاج گویند. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). رجوع به کتاب الافعال ابن قطاع ج 2 ص 13 و کتاب افعال ثلاثی تألیف ابن قوطیه چ لیدن ص 147 شود، نفاذ در کار را گویند: هو ازجی منه بالامر، یعنی دارای نفاذ سخت تر و شدیدتر است. (از معجم الوسیط) (از تاج العروس) (از متن اللغه). هو ازجی به منه، یعنی او رساتر است در آن از او. (از منتهی الارب). زجاء گذرایی در حکمست. و هو ازجی منه بر افعل تفضیل، یعنی سخت تر است. گذرایی حکم و فرمان او. (شرح قاموس). زجاء نفاذ در کار است، و از زجاءبدین معنی است ’عطاء قلیل یزجو خیر من کثیر لانرجو’، یعنی بخش اندک که به ما برسد بهتر است از عطایی بسیار که امید به حصول آن نداریم. (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد). زجاء نفاذ است در کار... گویند ’عطاء قلیل یزجو خیر من کثیر لایزجو’ (صراح) (صحاح) ، منقطع گردیدن خنده کسی. (از المنجد) (آنندراج). گویند ’ضحک حتی زجی’، یعنی آنقدر خندید تا خندۀ او پایان یافت. (از لسان العرب) (از تاج العروس) (از متن اللغه). زجا فلان، منقطع گردید خندۀ فلان. (ناظم الاطباء). زجا فلان، یعنی بریده شد خندۀ فلان. (ترجمه قاموس). زجا فلان، منقطع گردید خندۀ او. (از منتهی الارب) ، رواج. رایج شدن. رواج یافتن. (از المعجم الوسیط). در حدیث است: لاتزجو صلوه لایقراء فیها بفاتحه الکتاب. فعل تزجو در این حدیث از زجا الشی ٔ است بمعنی رواج یافت و به آسانی فراهم گردید. و معنی آن است که صلوه بدون خواندن فاتحه الکتاب مجزی نیست. (از نهایۀ ابن اثیر) (از لسان العرب) ، زیادی: زجا المال، یعنی زیاد شد مال. (از کتاب الافعال ابن قطاع ج 2 ص 103). زیادی خراج. (از کتاب افعال ثلاثی تألیف ابن قوطیه چ لیدن ص 147)
لغت نامه دهخدا
آسان و استوار شدن، کار، باریک میان زن، کشیده ابرو زن، آسانی روانی کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلاء
تصویر جلاء
((جِ))
سرمه، کحل
فرهنگ فارسی معین