جدول جو
جدول جو

معنی زبیرتان - جستجوی لغت در جدول جو

زبیرتان
(زَ رَ)
دو آبست مر طهیه را. (منتهی الارب). دو آبست طهیّه را در اطراف اخارم خفاف آنجا که به جلگۀ مسطح فرع میرسد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیستان
تصویر بیستان
(دخترانه)
جالیز (نگارش کردی: بستان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زبرقان
تصویر زبرقان
هلال ماه
فرهنگ فارسی عمید
مدرسه ای که شاگردان پس از تمام کردن دورۀ راهنمایی در آنجا به تحصیل ادامه می دهند، مدرسۀ متوسطه
فرهنگ فارسی عمید
نام محلی کنار راه کرمانشاه به نوسود میان لفطه و درونه در 43000گزی کرمانشاه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
مرکّب از: بی + روان، بی جان. بی روح. رجوع به روان شود
لغت نامه دهخدا
نام دهستان بخش شوراب شهرستان شهرکرد است و دارای 9 آبادی و 1670 تن سکنه است، (از دایره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
از دیه های جبل به قم، (تاریخ قم ص 136)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان دره صیدی بخش اشترینان است که در شهرستان بروجرد واقع است و 486 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(بَ ضَ)
تثنیۀ بیضه (در حالت رفعی). رجوع به بیضه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ ضَ / بی ضَ)
محلی است میان شام و مکه در راه طریف. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
اهل چاهها، اسم خانواده ای است. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(زُ بَ)
موضعی است. (از جمهرۀ ابن درید ج 1 ص 144) (لسان العرب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی است به بغداد، (منتهی الارب). قریه ای میان حله و بغداد در غربی ایوان کسری ̍ که فرات مغرب و دجله مشرق آن را آبیاری کند. رجوع به یادگار زریران شود. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). رجوع به مزدیسنا شود
لغت نامه دهخدا
(زُ وَ)
دهی از دهستان سرشیو است که در بخش مریوان شهرستان سنندج واقع است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(زیرْ)
دهی از دهستان قره طقان است که در بخش بهشهر شهرستان ساری واقع است و 250 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی از دهستان اوجان است که در بخش بستان آباد شهرستان تبریز واقع است و 206 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
تثنیۀ حیره. حیره و کوفه. (منتهی الارب). تثنیۀ حیره و کوفه، با تغلیب. زیرا پایتخت ملوک عرب بوده است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مکانی بر راه بلخ به غزنین: پس لشکر از راه درۀ زیرقان و غوروند بکشیدند و بیرون آمدند و سه روز مقام کردند با نشاط شراب و شکار به دشت حورانه، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 246 و چ فیاض ص 247)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
بصره و کوفه که این هر دو مقام مرکز علوم اند. (آنندراج). بصیغۀ تثنیه، نام شهر بصره و کوفه. (ناظم الاطباء). بصره و کوفه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ بی بَ)
کفک دو کنج دهن. (منتهی الارب) (آنندراج). آب خشک شدۀ دهان که بر محل بهم رسیدن دو لب نزدیک زبان جمع میگردد. گویند: ’زبب فمه’، هرگاه در دو کنج لبانش زبیبه (آب خشک شده) دیده شود. (از تاج العروس). آب خشک شده در دو طرف لب را زبیبتان گویند، و در حدیث بعضی از قرشیان آمده: حتی عرقت و زبب صماغاک، یعنی تا عرق کنی و کف دهانت بیرون آید و در دو طرف لبت ظاهر شود. و نیز گویند: تکلم فلان حتی زبب شدقاه، یعنی آنقدر سخن گفت که کف از دهانش در دو طرف لبانش پدید آمد. و بهمین معنی مار خشمناک را ذوالزبیبتین نامند و برخی گویند ذوالزبیبتین ماری است که دو نقطۀ سیاه بالای دو چشمش دیده شود. (از لسان العرب) ، آب دهن بسیارگو. (منتهی الارب) (آنندراج). آب دهانی که بر اطراف دهن شخص پرگو فراهم میگردد، گویند: زبب شدقاه، یعنی جمع شد آب دهان در دو گوشۀ دهان او، و اسم این آب دهان زبیبتان است. (تاج العروس) ، کفک دو کنج دهن مار. (منتهی الارب) (آنندراج). و از این رو مار خشمناک راذوالزبیبتین گویند، یا ذوالزبیبتین ماری است که دو نقطۀ سیاه بالای دو چشمش باشد. (از لسان العرب) ، دو نقطۀ سیاه اند در دو طرف دهن مار و ذوالزبیبتین مار. (منتهی الارب) ، دو نقطۀ سیاهند بالای هر دو چشم مار و سگ. (منتهی الارب). دو نقطۀ سیاه بالای دو چشم مار و از اینروست که مار را ذوالزبیبتین نامند. و در حدیث است که گنج بعضی از گنج داران را در قیامت بصورت اژدهایی اقرع آرند که دارای زبیبتان است. ابوعبید گوید: این نوع وحشی ترین و بدترین انواع مار است. ابن اثیر گوید: زبیبتان دو نقطۀسیاهند در اطراف دهان مار، و گفته اند: زبیبتان دو کفک است در دو کنج دهان مار. (از تاج العروس). در حدیث است که در روز قیامت گنج یکی از شما را می آرند بصورت ماری اقرع (که پوست سرش کنده شده باشد) ، دارای زبیبتان، ابوعبید گوید: زبیبتان، دو نقطۀ سیاهند بالای چشمان آن مار. (از لسان العرب). زبیبتان بصیغۀ تثنیه و زبیبه دو نقطۀ سیاه است بالای چشمهای مار و سگ. (شرح قاموس) ، دو نقطۀ سیاهند بالای دوچشم سگ یا دو زایده اند گوشتین در سر مانند دوشاخ. وگفته شده است که آن دو دندانند که در دهان بوجود آیند. و معانی دیگری نیز برای آن گفته شده است که مؤلفان کتب غریب اللغات، آنها را یاد کرده اند، و استاد ما آنرا در ذیل ’حیه’ آورده است. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(یِ دَ)
زائدتان. تثنیۀ زایده (زائده) در حال رفع، دو سر پستان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به زاید وحلمتی الثدی شود، الزائدتان الشبیهتان بحلمتی الثدی، دو فزونی که از پیش دماغ برآمده است. در ذخیرۀ خوارزمشاهی آمده: عصب ها که از دماغ رسته است هفت جفت است و این عصبها را گذرها است که هر یک از آن گذرها از دماغ بیرون آمده است و این گذرها را بتازی ثقبه گویند و منفذ نیز گویند... جفت نخستین ازپیش دماغ رسته است و از پیش دماغ دو فزونی بیرون آمده چون دو سر پستان و حس بوئیدن، بدیشان باشد و آن را بتازی، الزائدتان الشبیهتان بحلمتی الثدی گویند
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ / رِ)
مکتب. (زمخشری) (دهار) (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). مکتب خانه. مدرسه. دبستان. (جهانگیری). کتاب. (مهذب الاسماء) .دبستان است که مکتب خانه باشد. (برهان). مکتب خانه باشد و آن را دبستان نیز گویند. (جهانگیری). محل تعلیم. (فرهنگ فارسی معین). جای آموختن دبیری. مطلق مکتب: این پنج مهتر بدان خانه خطبه کردند و آن نامه که سلیمان نوشت بهر شهری آن نیز فصیح است... محمد بن جریر گوید که از فصیحی این نامه کودکان در دبیرستانها از بر کردند. (ترجمه طبری بلعمی). و من [خواجه عبدالغفار] سخت بزرگ بودم و به دبیرستان قرآن خواندن رفتمی. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 113). چون از دبیرستان برخاستیم و مدتی برآمد در سنۀ 406 هجری قمری ما را [امیرمسعود را] ولیعهد خویش کرد [امیر محمود] . (تاریخ بیهقی).
مردمان چون کودکان بیهشند
وین دبیرستان علم است از حساب.
ناصرخسرو.
شغل کودک در دبیرستانش نیست
جز که خواندن یا سؤال و یا جواب.
ناصرخسرو.
حجتی بپذیر برهانی ز من زیرا که نیست
آن دبیرستان کلی را جز این جزوی گدا.
ناصرخسرو.
کتاب عین مسلم تراست از همه قوم
همه صفات نبشتند در دبیرستان.
امیر معزی.
عقل را خواهی که ناگه در عقیلت نفکند
گوش گیرش در دبیرستان الرحمان درآر.
سنائی.
و من آن یاد دارم و در عهد کودکی در دبیرستان معلم بودم به نیشابور. (تاریخ بیهق).
ابجد نعت تو حاصل زان دبیرستان شود
کاوستادش علم الانسان مالم یعلم است.
انوری.
دبیرستان کنم در هیکل روم
کنم آیین مطران را مطرا.
خاقانی.
در دبیرستان خرسندی نوآموزی هنوز
کودکی کن دم مزن چون مهرداری بر زبان.
خاقانی.
ساقی برخ ریحان جان خطش دبیرستان جان
در ملک لب سلطان جان وز مشک طغرا داشته.
خاقانی.
از دبیرستان هندو آمده معنیش گیر
اخوت کفرند یکسر دور ز اخوان الصفا.
خاقانی.
نقلست که چون مادرش بدبیرستان فرستادچون بسورۀ لقمان رسید و بان آیت رسید... که. (تذکره اولالیاء عطار). نقلست که شقیق در سمرقند مجلس می گفت روی بقوم کرد و گفت ای قوم اگر مرده اید به گورستان و اگر کودکید بدبیرستان واگر دیوانه اید بتیمارستان و اگر کافرید کافرستان و اگر بنده اید داد مسلمانی ازخود بستانید ای مخلوق پرستان. (تذکره الاولیاء عطار) .شافعی شش ساله بود که بدبیرستان می رفت و مادرش زاهده بود از بنی هاشم و مردم امانت بدو سپردندی. (تذکره الاولیاء). روزی شبلی در مسجدی شد تا دو رکعت نماز بگذارد و زمانی برآساید. در مسجد کودکان دبیرستان بودند. (قابوسنامه)، در تقسیمات آموزشی کشور مدرسه ای که دانش آموزان پس از گذراندن دورۀ تحصیلات شش سالۀ ابتدایی (دبستان) آنجا دانش اندوزند. دورۀ متوسطه. محل تحصیل پس از فراغت از تحصیلات دبستانی (ابتدایی) و پیش از آغاز تحصیلات دانشگاهی (عالی). مدرسه متوسطه، دفترخانه. (برهان). جای نویسندگان. دیوان. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است جزء دهستان بشاریات بخش آبیک شهرستان قزوین. در 14000گزی جنوب باختر آبیک. دارای 114 تن سکنه. آب از قنات. محصول غلات و صیفی. شغل اهالی زراعت و راه مالرواست و از طریق باقرآبادمیتوان اتومبیل برد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(عُ مَ رَ)
همان عمیران است. رجوع به عمیران شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
خاکروبه دان و جایی که در آن خاکروبه جمع کنند، و توامره نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به زبلدان، مزبله، زبیلدانی شود
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ)
نام دو قریه است به یمین و یسار طریق یمامه
لغت نامه دهخدا
(زُ بَ)
منسوب به زبیر، طایفه ای به اصفهان از اولاد زبیر بن مسکان جد یونس بن حبیب. رجوع به انساب سمعانی و زبیر (... بن حبیب بن زبیر) و زبیر (... بن مسکان) شود، اولاد و احفاد زبیر بن عوام و مصعب بن زبیر. رجوع به تاریخ گزیده ص 846، انساب سمعانی و انساب قریش و زبیر (... بن عوام) و زبیری شود، پیروان عبداﷲ زبیر. طرفداران خاندان زبیر. رجوع به زبیری شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از زبرقان
تصویر زبرقان
ماه شب چهارده، کم ریش
فرهنگ لغت هوشیار
محل تعلیم مکتب مدرسه، مدرسه ای که دانش آموزان در آن تحصیل کنند. و آن بالاتر از دبستان و پایین تر از دانشگاه است مدرسه متوسطه
فرهنگ لغت هوشیار
دو سر پستان، دو زایده پستانی شکل که رشته های زوج اول اعصاب دماغی (عصب بویایی) از آن متفرع گردند و از سوراخ های صفحه غربالی استخوان پرویز نی وارد مخاط بینی شوند بصل شامه ای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبیتان
تصویر کبیتان
کپیتن بنگرید به کپیتن کاپیتان (قاجار یه) : (کبیتان پری دو جانشین بالیوز موقتی (بندر بوشهر)) (مراه البلدان)
فرهنگ لغت هوشیار
((دَ رِ))
مدرسه ای که دانش آموزان در آن تحصیل کنند که بالاتر از دبستان و پایین تر از دانشگاه می باشد، مدرسه متوسطه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زیرکان
تصویر زیرکان
اکیاس
فرهنگ واژه فارسی سره
آموزشگاه، دبستان، کالج، مدرسه، مدرسه متوسطه، مکتب
فرهنگ واژه مترادف متضاد