جدول جو
جدول جو

معنی زبیب - جستجوی لغت در جدول جو

زبیب
مویز، انگور خشکیده، انگور سیاه خشک شده، کشمش، سکج، سیج، هولک
تصویری از زبیب
تصویر زبیب
فرهنگ فارسی عمید
زبیب
(زَ)
دیر زبیب، دیری است در نواحی خناصره روبروی دیر اسحاق. (از تاج العروس از تاریخ ابن العدیم)
لغت نامه دهخدا
زبیب
(زُ بَ)
پدر عبدالله بن زبیب جندی تابعی. (منتهی الارب). پدر عبدالله بن زبیب تابعی است از قریۀ جند یمن. (از تاج العروس). در میان مفاهیم اصلی تاریخ اسلام، تابعی جایگاه ویژه ای دارد. این عنوان به کسانی تعلق دارد که در زمان حیات پیامبر حضور داشتند ولی توفیق دیدار ایشان را نداشتند و از صحابه اسلام علم و معرفت دینی فرا گرفتند. تابعین با روایت هایشان پایه گذار بسیاری از منابع معتبر اسلامی شدند. نقل قول ها و آثار علمی تابعین در کتاب های حدیث و تفسیر تا امروز مرجع اهل علم است.
ابوصالح العمی. او از شهر بن حوشب روایت دارد. (از الجرح و التعدیل تألیف ابوحاتم رازی چ حیدرآباد ج 3 ص 621)
ضبابی. از شاعران اسلامی است. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
زبیب
مویز، کشمش
تصویری از زبیب
تصویر زبیب
فرهنگ لغت هوشیار
زبیب
((زَ))
انگور خشک، انجیر، خرمای خشک
تصویری از زبیب
تصویر زبیب
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حبیب
تصویر حبیب
(پسرانه)
دوست، یار، معشوق
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لبیب
تصویر لبیب
(پسرانه)
عاقل، خردمند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زبزب
تصویر زبزب
جانوری وحشی و گوشت خوار شبیه گربه، نوعی کشتی بادی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زبیل
تصویر زبیل
زباله، خار و خاشاک و خاک روبه، چیزهای دورریختنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طبیب
تصویر طبیب
پزشک، آنکه بیماران را معالجه می کند، طبیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حبیب
تصویر حبیب
یار، دوست، معشوق، محبوب
فرهنگ فارسی عمید
(زَ بَ)
بنو زبیبه، بطنی است از عرب. (از لسان العرب). عمر رضا کحاله آرد: زبیبه بطنی از تمیم اند از قبیلۀ عدنانیه. (از معجم قبائل العرب عمر رضا کحاله از نهایه الارب قلقشندی). و در ذیل همین صفحه آرد: در نهایه الارب نویری آمده: زبیبه قبیلۀ کوچکی است از صعصعه بن معاویه بن بکر بن هوازن بن منصور بن عکرمه بن خصفه بن قیس بن عیلان. و زبیدی در تاج العروس آرد: بنوزبیبه بطنی است از...
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
قریب به فروشدن گردیدن آفتاب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). میل کردن و نزدیک شدن آفتاب به غروب. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه) ، با کف شدن دهن. (تاج المصادربیهقی). کف بر دهن آوردن. (زوزنی) : تکلم فلان حتی زبب شدقاه ، یعنی کفک برآورد دو کنج دهن او. (منتهی الارب) (آنندراج). خارج شدن کف از دو گوشۀ دهان مرد ازپرحرفی. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه) ، مویز شدن و مویز کردن. (تاج المصادر بیهقی). مویز شدن انگور. (زوزنی). مویز گردانیدن انگور را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از متن اللغه) (ناظم الاطباء). خشک و مویز گردانیدن انگور. (از المنجد). مویز گردانیدن انگور و انجیر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زُ بَ بَ)
خواهر زباء، ملکۀ جزیره، دختر عمرو بن طرب. طبری آرد: زباء را خواهری بود نام او زبیبه و با عقل و تدبیر و با این خواهر سخت خوش بود و زباء کوشکی بنا کرده بود این کوشک بر لب رود زاب بود در حد مغرب و با این خواهر بزمستان در این کوشک بودی... چون زباء، ملک راست کرد و آهنگ کرد که سپاه راست کند و بحرب جذیمه رود و خون پدر طلب کند با خواهرش تدبیر کرد و خواهرش بخرد بود گفت: الحرب سجال و عثرتها لاتستقال. گفت این حرب سجال است جنگ گاه بر این بود گاه بر آن، و هرکه بسر اندرآید بحرب، برنخیزد و تو زنی و او مرد و مرد بظفر نزدیکتر باشد و اگر ظفر آنرا بود این ملک از دست تو بشود و زن طلب خون تو نتواند کرد و حرب مکن ولیکن حیلت ساز مگر او را به دست آوری. زبا را خوش آمد و تدبیر حیلت کرد. (ترجمه بلعمی نسخۀ کتاب خانه مجلس شورای ملی ص 306). و در ص 309 از نسخۀ مذکور آمده: زباء از عمرو حذر گرفت و نشست بکوشک خواهر گرفت که او را کوشک استوار بود. رجوع به متن طبری چ دخویه قسمت 1 صص 757- 759 و زباء در این لغت نامه شود
مادر عنترۀ عبسی و جدۀ عبدالرحمن بن سمره. (از تاج العروس)
پدر عبدالرحمن. از ثقات. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زُ بَ بَ)
مصغر زب ّ بمعنی ذکر کودک، یا مطلقاً. این لغت یمنی است. (از متن اللغه). رجوع به زب ّ شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
حسن بن محمد بن فضل طلحی. برادر اسماعیل است و از ابن منده سماع دارد. سمعانی او را یاد کرده است. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
بسوی فروخت آن (زبیب) منسوب اند ابراهیم بن عبداﷲ عسکری و عبدالله بن ابراهیم بن جعفر. (از تاج العروس) (از منتهی الارب). منسوب است به فروختن انگور و انجیر خشک، ابراهیم پسر عبداﷲ و... که اینها را محدثون زبیبیون نامیده اند. (از شرح قاموس). رجوع به زبیبی و زبیبیون شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
زبیب فروش. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). زباب و زبیبی، فروشندۀ زبیب را گویند. (از تاج العروس) (از شرح قاموس). مویز و کشمش فروش. (ناظم الاطباء). مویزفروش. (مهذب الاسماء) ، آب مویز ترنهاده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). آب مویز. (البستان). آبی که در آن مویز خیسانیده باشند. (ناظم الاطباء). نقیع زبیب، و آنرا خشاف نیز گویند. و میتوان گفت علت این که نقیع زبیب را خشاف گویند آن است که آب مویز را نقیع ساخته و خشف (برف) بر آن میافزایند. و اصح آن است که خشاف محرف خوش آب فارسی است که عربی آن ماء جید است. (از متن اللغه) ، نبیذ زبیب، و آن درامر باه بهتر از انگوری است. (منتهی الارب). شرابی که از زبیب (مویز) گیرند. (از اقرب الموارد). شرابیست که از زبیب بعمل می آورند. (از البستان) (شرح قاموس). شرابی که از زبیب گیرند، و شاعر بدین معنی گوید:
آها علی سکره لعلی
ان اخلط الهم بالزبیبی.
(از محیط المحیط).
شرابی که از خیسانیدن مویز و کشمش حاصل میگردد. (ناظم الاطباء). شراب زبیب و آن خوشمزه تر و قوی تر از انگوری باشد. (بحر الجواهر) ، برنگ زبیب. برنگ بنفش تیره. (از دزی ج 1 ص 578)
لغت نامه دهخدا
(زَ بی بی ی)
در نسبت به زبیبیه (محله ای در بغداد) زبیبی گویند. و لقب بعضی از محدثان است. رجوع به منتهی الارب و تاج العروس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از زبیر
تصویر زبیر
پتیاره (بلا)، نام کوهی است اشویی، گل سیاه گل بد بو از بر از حفظ
فرهنگ لغت هوشیار
خزیدن، نرم کوفته (با این آرش پارسی است برهان)، کهنگی جامه، هنایش می، هنایش بیماری -6 هنایش -7 آزار خزیدن بنرمی رفتن، هر چیزی که آن را نرم کوفته باشند، هوام ریز که در آب پرواز کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبیب
تصویر خبیب
شکاف زمین شکاف دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبیب
تصویر حبیب
دوست، محبوب، محب، دوستدار، احباء، کاسب حبیب خداست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبیب
تصویر سبیب
همدشنام مرد، یک دسته موی، موی دم، سوی، کرانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زعیب
تصویر زعیب
ویز آوای کبت (زنبور عسل)، غار آوای کلاغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبیل
تصویر زبیل
سرگین، انبان، خنور، کدوی کاواک که زنان در آن پنبه نهند زنبیل سبد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبیه
تصویر زبیه
پشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبزب
تصویر زبزب
دد گربه، کشتی جانوریست شبیه به گربه، نوعی کشتی است جمع زباب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زباب
تصویر زباب
مویز فروش موش سرخ موش کور
فرهنگ لغت هوشیار
پسر اندر فرزندان از شوی پیشین ناپسری، پرورده، پیمان سپرده، گوسپند خانگی، بره خانگی، پادشاه پسر زوجه شخص از شوهر سابق وی پسر زن پسر اندر، شوهر مادر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزیب
تصویر بزیب
زیبا، جمیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزبیب
تصویر تزبیب
خشک شدن انگور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبیبه
تصویر زبیبه
یک مویز یک انجیر، کف دهان از پر گویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابیب
تصویر ابیب
نام نخستین ماه سال عبری که سپس نیسان نامگذاری شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبیب
تصویر طبیب
پزشک
فرهنگ واژه فارسی سره