محمد بن عبدالله بن زیاد بغدادی، مکنی به ابواحمد. از محمد بن غالب تمتام و ابوبکر عبدالله بن ابی الدنیا و جعفر بن محمد... و احمد بن موسی النجار سماع دارد. ابوعمرو بن سماک و حسین بن محمد بن عبید عسکری و ابوالحسن علی بن عمر الدارقطنی از او روایت دارند. زبوری در جمادی الاّخره بسال 330 هجری قمری درگذشت. (از لباب الانساب سمعانی)
محمد بن عبدالله بن زیاد بغدادی، مکنی به ابواحمد. از محمد بن غالب تمتام و ابوبکر عبدالله بن ابی الدنیا و جعفر بن محمد... و احمد بن موسی النجار سماع دارد. ابوعمرو بن سماک و حسین بن محمد بن عبید عسکری و ابوالحسن علی بن عمر الدارقطنی از او روایت دارند. زبوری در جمادی الاَّخره بسال 330 هجری قمری درگذشت. (از لباب الانساب سمعانی)
محمد مکنی به ابوعلی بن احمد بن محمد فرزند از نوۀ دوم محمد معروف به ’زباره’ است. او در عصر خویش بزرگ طالبیین نیشابور بلکه همه خراسان بود. در 260 هجری قمری متولد شد و صد سال بزیست و در 360 هجری قمری درگذشت. ابوعلی از حسین بن فضل بجلی روایت دارد و برادرزاده اش ابومحمد بن ابی الحسن بن زباره از او نقل حدیث کرده است. (از انساب سمعانی). رجوع به ’زباره’ شود
محمد مکنی به ابوعلی بن احمد بن محمد فرزند از نوۀ دوم محمد معروف به ’زباره’ است. او در عصر خویش بزرگ طالبیین نیشابور بلکه همه خراسان بود. در 260 هجری قمری متولد شد و صد سال بزیست و در 360 هجری قمری درگذشت. ابوعلی از حسین بن فضل بجلی روایت دارد و برادرزاده اش ابومحمد بن ابی الحسن بن زباره از او نقل حدیث کرده است. (از انساب سمعانی). رجوع به ’زباره’ شود
بدخو. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بدخلق. (شرح قاموس). باب الخلق و دشوارخوی را گویند و بهمین معنی شاعر معروف را ابن الزبعری خوانند. (تاج العروس) ، مرد انبوه ابرو و ریش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مردی است که موی بسیار بر رو و بر هر دو ابرو و بر دو جانب دهن داشته باشد. (شرح قاموس). در صحاح است که زبعری آن است که موی فراوان بر روی و ابروان و لحیتین داشته باشد. و این سخن ابوعبیده است، شتر موی انبوه را نیز زبعری گویند. (تاج العروس). آنکه موی روی، ابروان و لحیتین او فراوان باشد. مؤنث آن زبعراه است. (از متن اللغه) ، شتر کوتاه بالای پرموی که بر گوشها موی فراوان داشته باشد. (تاج العروس) ، (بگفتۀ ازهری) : گوش اسب که ستبر و پرموی باشد. (تاج العروس)
بدخو. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بدخلق. (شرح قاموس). باب الخلق و دشوارخوی را گویند و بهمین معنی شاعر معروف را ابن الزبعری خوانند. (تاج العروس) ، مرد انبوه ابرو و ریش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مردی است که موی بسیار بر رو و بر هر دو ابرو و بر دو جانب دهن داشته باشد. (شرح قاموس). در صحاح است که زبعری آن است که موی فراوان بر روی و ابروان و لحیتین داشته باشد. و این سخن ابوعبیده است، شتر موی انبوه را نیز زبعری گویند. (تاج العروس). آنکه موی روی، ابروان و لحیتین او فراوان باشد. مؤنث آن زبعراه است. (از متن اللغه) ، شتر کوتاه بالای پرموی که بر گوشها موی فراوان داشته باشد. (تاج العروس) ، (بگفتۀ ازهری) : گوش اسب که ستبر و پرموی باشد. (تاج العروس)
نام پدر عبداﷲ، قرشی صحابی شاعر. (منتهی الارب). زبعری بن قیس بن عدی پدر عبدالله صحابی قرشی سهمی. شاعر است. مادر این عبدالله حاتکۀ جمحی است. (تاج العروس). مفهوم صحابی یکی از مفاهیم کلیدی در علم حدیث است، چراکه بسیاری از احادیث پیامبر از طریق صحابه نقل شده اند. شناخت دقیق صحابه به ما کمک می کند تا درک عمیق تری از منابع دینی و تحولات اجتماعی صدر اسلام داشته باشیم. آنان حافظان زنده سنت و قرآن بودند.
نام پدر عبداﷲ، قرشی صحابی شاعر. (منتهی الارب). زبعری بن قیس بن عدی پدر عبدالله صحابی قرشی سهمی. شاعر است. مادر این عبدالله حاتکۀ جمحی است. (تاج العروس). مفهوم صحابی یکی از مفاهیم کلیدی در علم حدیث است، چراکه بسیاری از احادیث پیامبر از طریق صحابه نقل شده اند. شناخت دقیق صحابه به ما کمک می کند تا درک عمیق تری از منابع دینی و تحولات اجتماعی صدر اسلام داشته باشیم. آنان حافظان زنده سنت و قرآن بودند.
درشت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). درشت و کلان و تناور. (ناظم الاطباء). ستبر. (شرح قاموس). زبعری را بدین معنی با کسر و فتح زا هر دو خوانند و در صورت فتح و با در حساب آوردن الف (مقصوره) این اسم ملحق به سفرجل (یعنی به اسماء خماسی) میگردد. (تاج العروس). تناورکه دارای موی فراوان بر روی و پشت است. (ابن درید، الجمهره ج 3 ص 407)
درشت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). درشت و کلان و تناور. (ناظم الاطباء). ستبر. (شرح قاموس). زبعری را بدین معنی با کسر و فتح زا هر دو خوانند و در صورت فتح و با در حساب آوردن الف (مقصوره) این اسم ملحق به سفرجل (یعنی به اسماء خماسی) میگردد. (تاج العروس). تناورکه دارای موی فراوان بر روی و پشت است. (ابن درید، الجمهره ج 3 ص 407)
درختی است خوشبوی که در حجاز میروید و آن را زبعره نیز گویند. (تاج العروس). زبعر. زبعر و زبعری نام درختی است خوشبوی از درختان حجاز. (متن اللغه) گیاهی خوشبوی. (منتهی الارب) (آنندراج) نوعی از مرو. (محیط المحیط) (البستان) حیوانی است که فیل را با شاخ برمیدارد و گویند کرگدن است. (از متن اللغه). حیوانی بزرگ که پیل را به شاخ خود برمیدارد. (ناظم الاطباء) درختی است حجازی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (قاموس) (ناظم الاطباء) (البستان)
درختی است خوشبوی که در حجاز میروید و آن را زَبعَره نیز گویند. (تاج العروس). زِبعَر. زَبعَر و زبعری نام درختی است خوشبوی از درختان حجاز. (متن اللغه) گیاهی خوشبوی. (منتهی الارب) (آنندراج) نوعی از مرو. (محیط المحیط) (البستان) حیوانی است که فیل را با شاخ برمیدارد و گویند کرگدن است. (از متن اللغه). حیوانی بزرگ که پیل را به شاخ خود برمیدارد. (ناظم الاطباء) درختی است حجازی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (قاموس) (ناظم الاطباء) (البستان)
تمساح ماده یا حیوانی است دیگر که پیل را بر شاخ خود بردارد. (منتهی الارب) (آنندراج). تمساح ماده است و برخی گویند: حیوانی است که پیل را بر شاخ خود حمل میکند. (اقرب الموارد). انثی نهنگها یا دابه ای است که برمیداردپیل را به شاخ که او را کرگدن میگویند. (شرخ قاموس). برخی آنرا کرگدن و برخی دیگر حیوانی مانند کرگدن دانسته اند. (تاج العروس). تمساح ماده. (متن اللغه) نام حیوانی است که آنرا حریش و هرمس گویند. وحیذ نام دیگر آن است. (از مجلۀ لغهالعرب). رجوع به حریش در این لغتنامه شود
تمساح ماده یا حیوانی است دیگر که پیل را بر شاخ خود بردارد. (منتهی الارب) (آنندراج). تمساح ماده است و برخی گویند: حیوانی است که پیل را بر شاخ خود حمل میکند. (اقرب الموارد). انثی نهنگها یا دابه ای است که برمیداردپیل را به شاخ که او را کرگدن میگویند. (شرخ قاموس). برخی آنرا کرگدن و برخی دیگر حیوانی مانند کرگدن دانسته اند. (تاج العروس). تمساح ماده. (متن اللغه) نام حیوانی است که آنرا حریش و هرمس گویند. وحیذ نام دیگر آن است. (از مجلۀ لغهالعرب). رجوع به حریش در این لغتنامه شود
نسبت است به زبطره شهر مرزی ترکیه ’روم قدیم’: لبیت صوتا زبطریا هرقت له کاس الکری و رضاب الخرد العرب. ابوتمام (از یاقوت). رجوع به معجم البلدان و ’زبطره’ شود
نسبت است به زبطره شهر مرزی ترکیه ’روم قدیم’: لبیت صوتا زبطریا هرقت له کاس الکری و رضاب الخرد العرب. ابوتمام (از یاقوت). رجوع به معجم البلدان و ’زبطره’ شود
منسوب به زنبور. (فرهنگ فارسی معین) : گرفتند گردان ایران و چین کمانهای زنبوری و چرخ کین. (گرشاسب نامه چ یغمایی ص 411). ، خانه مشبک. (غیاث) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) (آنندراج). این مأخوذ است از شان عسل از این جهت پردۀ مشبک و... را پردۀ زنبوری گویند. (آنندراج) : ابر تر از سونش گوهر شود غربال بیز از ترشح پرنیان آب زنبوری شود. محسن تأثیر (از آنندراج). - بافت زنبوری، (اصطلاح گیاه شناسی) گل گلاب آرد: در این بافت شکل یاخته ها چندان با یکدیگر اختلاف ندارد، اگر هسته ها و پرتوپلاسم تازه ساخته شده باشد بافت نوساز را تشکیل میدهند که در انتهای ریشه وساقه فراوان است و کم کم این بافت نوساز تقسیم شده یاخته های پهلو به پهلو و بهم فشرده میسازد که برش آنها بشکل شش گوشه های منظم یا نامنظم و شبیه به لانۀ زنبور است و آن را زنبوری گویند. (گیاه شناسی چ 3 ص 39). - پردۀ زنبوری، قسمی پردۀ سوراخ سوراخ که از پشت بیرون را توان دید. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). پردۀ مشبک. (ناظم الاطباء) : پردۀ زنبور گل سوری است وآن تو این پردۀ زنبوری است. نظامی. - چراغ زنبوری، چراغ توری. رجوع به چراغ زنبوری شود. ، قسمی قفل پیچ. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
منسوب به زنبور. (فرهنگ فارسی معین) : گرفتند گردان ایران و چین کمانهای زنبوری و چرخ کین. (گرشاسب نامه چ یغمایی ص 411). ، خانه مشبک. (غیاث) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) (آنندراج). این مأخوذ است از شان عسل از این جهت پردۀ مشبک و... را پردۀ زنبوری گویند. (آنندراج) : ابر تر از سونش گوهر شود غربال بیز از ترشح پرنیان آب زنبوری شود. محسن تأثیر (از آنندراج). - بافت زنبوری، (اصطلاح گیاه شناسی) گل گلاب آرد: در این بافت شکل یاخته ها چندان با یکدیگر اختلاف ندارد، اگر هسته ها و پرتوپلاسم تازه ساخته شده باشد بافت نوساز را تشکیل میدهند که در انتهای ریشه وساقه فراوان است و کم کم این بافت نوساز تقسیم شده یاخته های پهلو به پهلو و بهم فشرده میسازد که برش آنها بشکل شش گوشه های منظم یا نامنظم و شبیه به لانۀ زنبور است و آن را زنبوری گویند. (گیاه شناسی چ 3 ص 39). - پردۀ زنبوری، قسمی پردۀ سوراخ سوراخ که از پشت بیرون را توان دید. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). پردۀ مشبک. (ناظم الاطباء) : پردۀ زنبور گل سوری است وآن تو این پردۀ زنبوری است. نظامی. - چراغ زنبوری، چراغ توری. رجوع به چراغ زنبوری شود. ، قسمی قفل پیچ. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
حبیب بن زبیر بن مشکان هلالی، بصری الاصل و مقیم اصفهان بود و بگفتۀ ابن مردویه حبیب در اصفهان اولاد و احفادی دارد که آنان را زبیریه گویند. حبیب بن زبیر از شعبه و عمرو بن فروخ نقل حدیث کند. (از انساب سمعانی). رجوع به زبیر (... بن مشکان) و زبیری (... یونس بن حبیب) شود محمد بن صالح بن ابراهیم، مکنی به ابوعبدالله و ملقب به جمال الدین. از فقیهان فاضل شافعی است (1188- 1240 هجری قمری). او راست: ’فیض الملک العلام’ و ’الفتاوی’ که هر دو به بچاپ رسیده اند. (از اعلام زرکلی چ 2 ج 7 ص 33). رجوع به معجم المطبوعات ص 963 شود درهم بن مظاهر، فرزند حبیب بن زبیر بن مشکان و از زبیریان اصفهان است. (از انساب سمعانی). رجوع به زبیر (... بن مشکان) و زبیری (... محمود بن احمد) و زبیری (... حبیب بن زبیر) شود احمد بن عبدالله بن زبیر بکار. ازراویانست. رجوع به تنقیح المقال مامقانی (قسمت القاب) ، و رجال نجاشی، نقد الرجال، و ریحانه الادب شود عبدالله بن هارون. از روایانست. رجوع به ریحانه الادب، تنقیح المقال مامقانی (قسمت القاب) ، رجال نجاشی و نقد الرجال تفرشی شود عبدالله بن عبدالرحمان. از راویانست. رجوع به ریحانه الادب، تنقیح المقال مامقانی (قسمت القاب) ، رجال نجاشی و نقد الرجال شود یونس بن حبیب، نوۀ حبیب بن هودۀ زبیری و صاحب ابوداود طیالسی است. (از انساب سمعانی). رجوع به زبیری (... حبیب بن هوده) شود عبدالله بن مصعب. از راویانست. رجوع به تنقیح المقال مامقانی (قسمت القاب) ، رجال نجاشی و نقد الرجال و ریحانه الادب شود
حبیب بن زبیر بن مشکان هلالی، بصری الاصل و مقیم اصفهان بود و بگفتۀ ابن مردویه حبیب در اصفهان اولاد و احفادی دارد که آنان را زبیریه گویند. حبیب بن زبیر از شعبه و عمرو بن فروخ نقل حدیث کند. (از انساب سمعانی). رجوع به زبیر (... بن مشکان) و زبیری (... یونس بن حبیب) شود محمد بن صالح بن ابراهیم، مکنی به ابوعبدالله و ملقب به جمال الدین. از فقیهان فاضل شافعی است (1188- 1240 هجری قمری). او راست: ’فیض الملک العلام’ و ’الفتاوی’ که هر دو به بچاپ رسیده اند. (از اعلام زرکلی چ 2 ج 7 ص 33). رجوع به معجم المطبوعات ص 963 شود درهم بن مظاهر، فرزند حبیب بن زبیر بن مشکان و از زبیریان اصفهان است. (از انساب سمعانی). رجوع به زبیر (... بن مشکان) و زبیری (... محمود بن احمد) و زبیری (... حبیب بن زبیر) شود احمد بن عبدالله بن زبیر بکار. ازراویانست. رجوع به تنقیح المقال مامقانی (قسمت القاب) ، و رجال نجاشی، نقد الرجال، و ریحانه الادب شود عبدالله بن هارون. از روایانست. رجوع به ریحانه الادب، تنقیح المقال مامقانی (قسمت القاب) ، رجال نجاشی و نقد الرجال تفرشی شود عبدالله بن عبدالرحمان. از راویانست. رجوع به ریحانه الادب، تنقیح المقال مامقانی (قسمت القاب) ، رجال نجاشی و نقد الرجال شود یونس بن حبیب، نوۀ حبیب بن هودۀ زبیری و صاحب ابوداود طیالسی است. (از انساب سمعانی). رجوع به زبیری (... حبیب بن هوده) شود عبدالله بن مصعب. از راویانست. رجوع به تنقیح المقال مامقانی (قسمت القاب) ، رجال نجاشی و نقد الرجال و ریحانه الادب شود
طرفدار آل زبیر عوام. پیرو عبداﷲ زبیر. طرفدار قیام عبداﷲ زبیر. کسی که برای بنی زبیر عوام (در مقابل بنی هاشم یا بنی امیه) تعصب ورزد: دخل رجل من بنی مخزوم علی عبدالملک بن مروان و کان زبیریاً. (العقد الفرید چ محمد سعید عریان ج 2 ص 66)
طرفدار آل زبیر عوام. پیرو عبداﷲ زبیر. طرفدار قیام عبداﷲ زبیر. کسی که برای بنی زبیر عوام (در مقابل بنی هاشم یا بنی امیه) تعصب ورزد: دخل رجل من بنی مخزوم علی عبدالملک بن مروان و کان زبیریاً. (العقد الفرید چ محمد سعید عریان ج 2 ص 66)
مولانا صبوری، وی از شعرای ایران است و در موسیقی مهارتی فراوان داشت و چند رساله در این باب تألیف کرده. ازوست: یابند بوی مهر صبوری سگان او جویند بعد مرگ اگر استخوان من. (قاموس الاعلام ترکی) (مولانا...، نام او محمد از شعرای ایران و از مردم تربت است. او راست: بجانم آتش افتد چون روم من در چمن بی او نماید هر گل آتشپاره ای در چشم من بی او. (قاموس الاعلام ترکی) نام وی محمدهاشم و از شعرای ایران و از مردم خونسار است. ازوست: دیده ام گوهر بدامان ریخت از پهلوی دل ابر دائم ریزش از بالا بدریا میکند. (قاموس الاعلام ترکی) وی از شعرای ایران و از مردم همدان است و بعهد اکبرشاه به هندوستان رفت. از اوست: میانش دل مردمان می برد دل مردمان از میان می برد. (قاموس الاعلام ترکی)
مولانا صبوری، وی از شعرای ایران است و در موسیقی مهارتی فراوان داشت و چند رساله در این باب تألیف کرده. ازوست: یابند بوی مهر صبوری سگان او جویند بعد مرگ اگر استخوان من. (قاموس الاعلام ترکی) (مولانا...، نام او محمد از شعرای ایران و از مردم تربت است. او راست: بجانم آتش افتد چون روم من در چمن بی او نماید هر گل آتشپاره ای در چشم من بی او. (قاموس الاعلام ترکی) نام وی محمدهاشم و از شعرای ایران و از مردم خونسار است. ازوست: دیده ام گوهر بدامان ریخت از پهلوی دل ابر دائم ریزش از بالا بدریا میکند. (قاموس الاعلام ترکی) وی از شعرای ایران و از مردم همدان است و بعهد اکبرشاه به هندوستان رفت. از اوست: میانش دل مردمان می برد دل مردمان از میان می برد. (قاموس الاعلام ترکی)
در کار تعجیل نکردن. (غیاث اللغات). بردباری. تحمل. شکیبائی: که ایزد تعالی بندگان را که راست باشند و توکل بر وی کنند و دست بصبوری زنند ضایع ننماید. (تاریخ بیهقی). حجاج پرسید که این عجوزه چه میکند؟ گفتار و صبوری وی بازنمودند. گفت سبحان اﷲ العظیم... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 189). آسیای صبوریم که مرا هم به برغول و هم بسرمه کنند. حکاک. اطراف گلستان را چون نیک بنگرد پیراهن صبوری چون غنچه بردرد. منوچهری. همی گفتم بجا آور صبوری که نزدیکی بود انجام دوری. (ویس و رامین). باخرد را ز شه صبوری به بی خرد را ز شاه دوری به. سنائی. از خلق جهان گرفته دوری درساخته با چنین صبوری. نظامی. گیرم که نداری این صبوری کز دوست کنی بصبر دوری. نظامی. چو کار از دست شد دستی برآور صبوری را بسرپائی درآور. نظامی. دلش را در صبوری بند کردند بیاد خسروش خرسند کردند. نظامی. سخن بسیار بود اندیشه کردند بکم گفتن صبوری پیشه کردند. نظامی. ما بی تو بدل برنزدیم آب صبوری چون سنگدلان دل ننهادیم بدوری. سعدی. مشتاق ترا کی بود آرام و صبوری هرگز نشنیدم که کسی صبر ز جان کرد. سعدی. چو میتوان بصبوری کشید بار عدو چرا صبور نباشم که جور یار کشم. سعدی. مشنو که مرا از تو صبوری باشد یا طاقت دوستی و دوری باشد. سعدی. دلی که عاشق و صابر بودمگر سنگ است ز عشق تا بصبوری هزار فرسنگ است. سعدی. مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا گر تو شکیب داری طاقت نماند ما را. سعدی. گفتم از ورطۀ عشقت بصبوری بدر آیم باز می بینم دریا نه پدید است کرانش. سعدی. نه دوری دلیل صبوری بود که بسیار دوری ضروری بود. سعدی. نه مرا خاطر غربت نه ترا خاطر قربت دل نهادم بصبوری که جز این چاره ندانم. سعدی. ترا سری است که با ما فرونمی آید مرا دلی که صبوری ازو نمی آید. سعدی. قرار و خواب ز حافظ طمع چه می داری ؟ قرار چیست، صبوری کدام و خواب کجا؟ حافظ
در کار تعجیل نکردن. (غیاث اللغات). بردباری. تحمل. شکیبائی: که ایزد تعالی بندگان را که راست باشند و توکل بر وی کنند و دست بصبوری زنند ضایع ننماید. (تاریخ بیهقی). حجاج پرسید که این عجوزه چه میکند؟ گفتار و صبوری وی بازنمودند. گفت سبحان اﷲ العظیم... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 189). آسیای صبوریم که مرا هم به برغول و هم بسرمه کنند. حکاک. اطراف گلستان را چون نیک بنگرد پیراهن صبوری چون غنچه بردرد. منوچهری. همی گفتم بجا آور صبوری که نزدیکی بود انجام دوری. (ویس و رامین). باخرد را ز شه صبوری به بی خرد را ز شاه دوری به. سنائی. از خلق جهان گرفته دوری درساخته با چنین صبوری. نظامی. گیرم که نداری این صبوری کز دوست کنی بصبر دوری. نظامی. چو کار از دست شد دستی برآور صبوری را بسرپائی درآور. نظامی. دلش را در صبوری بند کردند بیاد خسروش خرسند کردند. نظامی. سخن بسیار بود اندیشه کردند بکم گفتن صبوری پیشه کردند. نظامی. ما بی تو بدل برنزدیم آب صبوری چون سنگدلان دل ننهادیم بدوری. سعدی. مشتاق ترا کی بود آرام و صبوری هرگز نشنیدم که کسی صبر ز جان کرد. سعدی. چو میتوان بصبوری کشید بار عدو چرا صبور نباشم که جور یار کشم. سعدی. مشنو که مرا از تو صبوری باشد یا طاقت دوستی و دوری باشد. سعدی. دلی که عاشق و صابر بودمگر سنگ است ز عشق تا بصبوری هزار فرسنگ است. سعدی. مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا گر تو شکیب داری طاقت نماند ما را. سعدی. گفتم از ورطۀ عشقت بصبوری بدر آیم باز می بینم دریا نه پدید است کرانش. سعدی. نه دوری دلیل صبوری بود که بسیار دوری ضروری بود. سعدی. نه مرا خاطر غربت نه ترا خاطر قربت دل نهادم بصبوری که جز این چاره ندانم. سعدی. ترا سری است که با ما فرونمی آید مرا دلی که صبوری ازو نمی آید. سعدی. قرار و خواب ز حافظ طمع چه می داری ؟ قرار چیست، صبوری کدام و خواب کجا؟ حافظ
سبزی فروش یا میوه فروش، ای بزرفروش. (ناظم الاطباء). نسبت است به بزور که جمع بزر است و تخم فروش را میرساند. و ابوعبداﷲ احمد بن عبدالرحمان معروف به ابن ابی عرف، بدین نسبت مشهور است. او اهل بغداد و ثقه ای جلیل بود و بسال 297هجری قمری در ماه شوال وفات یافت. (از لباب الانساب)
سبزی فروش یا میوه فروش، ای بزرفروش. (ناظم الاطباء). نسبت است به بزور که جمع بزر است و تخم فروش را میرساند. و ابوعبداﷲ احمد بن عبدالرحمان معروف به ابن ابی عرف، بدین نسبت مشهور است. او اهل بغداد و ثقه ای جلیل بود و بسال 297هجری قمری در ماه شوال وفات یافت. (از لباب الانساب)
احمد بن سرور، مکنی به ابوحامد. وی کتب و اصول بسیار نگاشته و داستانهای فراوان دارد. از ابراهیم بن حسین و اسحاق بن ابراهیم سرخسی نقل حدیث کند و ابواسحاق مذکر معروف به العبد الذلیل از او روایت دارد. ابوالعباس احمد بن سعید معدانی او را یاد کند و گوید: باکی بر او نیست. (از انساب سمعانی). یاقوت آرد: از ابراهیم بن حسین و اسحاق بن ابراهیم سرخسی نقل حدیث کرده است. همین ابواسحاق که معروف به العبد الذلیل است از او روایت دارد و عیبی بر او نبوده است. (از معجم البلدان)
احمد بن سرور، مکنی به ابوحامد. وی کتب و اصول بسیار نگاشته و داستانهای فراوان دارد. از ابراهیم بن حسین و اسحاق بن ابراهیم سرخسی نقل حدیث کند و ابواسحاق مذکر معروف به العبد الذلیل از او روایت دارد. ابوالعباس احمد بن سعید معدانی او را یاد کند و گوید: باکی بر او نیست. (از انساب سمعانی). یاقوت آرد: از ابراهیم بن حسین و اسحاق بن ابراهیم سرخسی نقل حدیث کرده است. همین ابواسحاق که معروف به العبد الذلیل است از او روایت دارد و عیبی بر او نبوده است. (از معجم البلدان)