- زبنیه
- دیو، سرکش نافرمان، دوزخیان، گماشته شاه، پاسبان
معنی زبنیه - جستجوی لغت در جدول جو
- زبنیه ((زِ یَ یا یِ))
- سرکش، متمرد، سخت، شدید، سرهنگ سلطان، هر یک از فرشتگان شکنجه، جمع زبانیه
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جمع بنا، ساخته ها، پایه ها، جمع بنا، ساخته ها، پایه ها، جمع بنا. ساخته ها ساختمانها بناها، پایه ها بنیانها اصلها قواعد، صیغه ها بنیانها اصلها تاریخی. بناهای عتیق ساختمانهای تاریخی
ساختمان ها، خانه ها
زنی که به حرام با مردی همبستر شود
جمع زبنیه، دیوان دیوها، سرکشان، دوزخبانان، گماشتگان شاه، بد رفتاران سرکشان متمردان، مردم سخت و درشت، سرهنگان سلطانان، بعضی از ملائکه را بدین نام خوانده اند بسبب آنکه دوزخیان را به دوزخ رانند: فرشتگان شکنجه نگاهبانان دوزخ
سرکش متمرد، سخت شدید، سرهنگ سلطان، هریک از فرشتگان شکنجه جمع زبانیه
گل آهار تازی گشته
عمارت ها، ساختمان ها
زنی که به حرام با مردی هم بستر شود، زناکار
مونث لبنی شیری جمع لبنیات، خوراکی است مرکب از گوشت و نمک که در آب پزند و در آن پیاز و تره و بادنجان که آنرا صلیب وار بریده باشند ریزند ونیز در آن گشنیز خشک و زیره کوبیده و مصطکی و چوبهای دارچینی و نعنا داخل کنند و جوش دهند و آنگاه شیری که در آن سیر کوبیده ریخته باشند وارد کنند و در بالای دیگ نعنای خشک پاشند و اطراف دیگ را با پارچه ای نظیف بپوشانند و ساعتی روی آتش نهند و آنگاه بردارند. بثور لبینه. قسمی دانه و جوش که روی پوست ظاهر شود
مبنیه در فارسی مونث مبنی بنیافته سازیده، اورتش مونث مبنی: کلمات مبنیه جمع مبنیات
((زَ یَ یا یِ))
فرهنگ فارسی معین
جمع زبنیه، سرکشان، مردم سخت و درشت، سرهنگان، بعضی از ملائکه را بدین نام خوانده اند به سبب آن که دوزخیان را به دوزخ رانند
مالک دوزخ، دوزخبان
شالوده
فطرت، نهاد، وجود
پشته
ته تغاری واپسین فرزند جهزادگی
فطرت، وجود، نهاد