جدول جو
جدول جو

معنی زبنیه - جستجوی لغت در جدول جو

زبنیه
(زِ یَ)
دوزخبان. ج، زبانیه. یا واحد آن زبان یا زابن است یا زبنی. (منتهی الارب). واحد زبانیه است که در اصل شرطگان را گویند و برخی از ملائکه رانیز زبانیه نام دادند. زیرا دوزخیان را در آتش می افکنند. (تاج العروس) (محیط المحیط). اخفش گوید: بمعنی واحد زبانیه را زبانی و بعضی زبنیه مثل عفریه گفته اند اما عرب این دو ماده را نمیشناسد و زبانیه را جمعبدون واحد میداند مانند: ابابیل و عبادید. (از لسان العرب) ، دیو سرکش. (منتهی الارب). متمرد جن یا انس، واحد زبانیه، یا واحد زبانیه زبنی است. (اقرب الموارد) (محیط المحیط) (البستان) ، مردم سخت. (منتهی الارب). شدید. (قطر المحیط). واحد زبانیه است بمعنی مردم سخت یا واحد زبانیه، زبنی است. (اقرب الموارد) ، سرهنگ سلطان. (منتهی الارب). شرطی جمع واژۀ زبانیه. (قطر المحیط). زبنیه، شرطی واحد زبانیه. یا واحد زبانیه، زبنی است. (اقرب الموارد). زبنیه واحد زبانیه است و در صحاح است که زبانیه در اصل شرطگانند. (تاج العروس) (محیط المحیط) ، زشت روی. منکر. (متن اللغه) ، درشت هیکل و زشت از پری و آدمی است. (شرح قاموس)
لغت نامه دهخدا
زبنیه
دیو، سرکش نافرمان، دوزخیان، گماشته شاه، پاسبان
تصویری از زبنیه
تصویر زبنیه
فرهنگ لغت هوشیار
زبنیه
((زِ یَ یا یِ))
سرکش، متمرد، سخت، شدید، سرهنگ سلطان، هر یک از فرشتگان شکنجه، جمع زبانیه
تصویری از زبنیه
تصویر زبنیه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بنیه
تصویر بنیه
فطرت، وجود، نهاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زبانیه
تصویر زبانیه
مالک دوزخ، دوزخبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابنیه
تصویر ابنیه
عمارت ها، ساختمان ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زانیه
تصویر زانیه
زنی که به حرام با مردی هم بستر شود، زناکار
فرهنگ فارسی عمید
(لَ بَ نی یَ)
تأنیث لبنی. منسوب به لبن. شیری. ج، لبنیات.
- بثور لبنیه، نوعی از بثره بر ظاهر تن آدمی
لغت نامه دهخدا
(مَ نی یَ)
مؤنث مبنی
لغت نامه دهخدا
(زَ یَ)
از قراء مرو است واقع در دوفرسخی آن، و جد ما قاضی ابومنصور محمد بن عبدالجبار سمعانی در آن ضیعه ای داشت. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(زُ دی یَ)
مؤنث زبدی، ظرف چینی کرمی رنگ، یک نوع ظرف چینی از نوع چینی کرمی، فنجان، کاسۀ چینی که با آن پیمانه گیری شود. نوعی پیمانۀ چینی، نوعی از کاسۀ گلین، نوعی ظرف گلی. (از دزی ج 1 ص 578)
لغت نامه دهخدا
(زِ یَ)
نوعی بشقاب سفالین است. ج، زبادی. (تاج العروس). بشقاب. (از دزی ج 1 ص 5)
لغت نامه دهخدا
(زَ یَ)
جمع واژۀ زبنیه و زبنی، کسانی که مردم را میرانند. (از لسان العرب). جمع واژۀ زبنیه. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ زبانیه و زبان و زابن و زبنی است. (فرهنگ نظام). جمع واژۀ زبنیه. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 54) ، مردم سخت. (آنندراج). مردان سخت. (قطر المحیط) (تاج العروس). مردم سخت و درشت. (آنندراج). مردمان سخت و درشت. (فرهنگ نظام). جمع واژۀ زبنیه، دیو سرکش. واحد آن زبانی یا زابن است یا زبنی ّ. (از منتهی الارب). جمع واژۀ زبنیه، متمرد از آدمی و پری. (تاج العروس) (قطر المحیط). دیو سرکش. (آنندراج). دیوان سرکش. (فرهنگ نظام) ، سرهنگان سلطان. (منتهی الارب). شرطی. (قطر المحیط) (تاج العروس). سرهنگ. (آنندراج). سرهنگان سلطان. (فرهنگ نظام) ، دوزخبان. (منتهی الارب). فریشتگان دوزخ. (دهار). زبنیه، فریشتۀ عذاب. الزبانیه جماعه. (دهار). دوزخ بانان. واحده زبان و زابنه و زبنی و جمله از زبن اند بمعنی دفع. (مهذب الاسماء). جمع واژۀ زبنیه. دوزخ بانان. (مجمل اللغه) (آنندراج). موکلان دوزخ. جمع واژۀ زبنی است. (غیاث اللغات). برخی از ملائکه از آنروی زبانیه نام یافته اند که دوزخیان را در آتش می افکنند. قتاده در تفسیر آیت ’فلیدع نادیه، سندع الزبانیه’ گوید: زبانیه در زبان عرب شرطگان اند. فراء گوید زبانیه (یعنی دوزخبانان) با دست و پا کار میکنند و از این روی نیرومندترند. زجاج گوید زبانیه غلاظ و شداداند، یعنی همان فریشتگانی که در آیت دیگر بدین گونه یاد شده اند: ’علیها ملائکه غلاظ شداد’. (از لسان العرب) :
ای اعتقادنه زن و ده یار مصطفات
از نوزده زبانیه حرز امان شده.
خاقانی.
سلاح کار خود اینجا ز بی زبانی ساز
که بی زبانی دفع زبانیه است آنجا.
خاقانی.
در این بودم که آن ظالم بی باک چون زبانیه از در درآمد. (سندبادنامه ص 209). فرمود تا پنج مغول دررود، گفت صحبت پنج زبانیه نمیخواهم و دو سه بیت از قصیده ای میخواند. (تاریخ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(زَ نَ)
ابن جندع بن لیث بن بکر، جدّ کلاب زبینی و ابی ّبن امیۀ زبینی است. (از انساب سمعانی). رجوع به زبینی (... ابی...) شود
ابن مالک بن سبیعه بن ربیعه بن سبیع. جد اوس ابن مالک است. (از انساب سمعانی). رجوع به زبینی (... اوس) شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
مؤنث زانی. زن زنا و فجور کننده. (اقرب الموارد). زناکار و جاف و روسپی. (ناظم الاطباء). زن زنادهنده. (فرهنگ نظام) : الزانیه و الزانی فاجلدوا کل واحد منهما مائه جلده. (قرآن 2/24) ، مرد زانی و ’تا’ برای مبالغه است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ بَ نی یَ)
ازار سیاه برای زنان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ثیاب سبنیه، منسوب است به سبنی و آن ازارهای سیاه است زنان را. (منتهی الارب). لیث گوید جامه هایی است از کتان سپید و آن سهو است. و ابوبرده گوید: ثیاب سبنیه سفید است و آن از حریر است که در آن شکلهای اترج بود. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به سبن و سبنی شود
لغت نامه دهخدا
(اِعْ)
بسیار بنا کردن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). بنا کردن. (از قطر المحیط). برآوردن خانه را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ بناء. ساخته ها. ساختمانها. بناها.
لغت نامه دهخدا
تصویری از بنیه
تصویر بنیه
فطرت، نهاد، وجود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنیه
تصویر زنیه
ته تغاری واپسین فرزند جهزادگی
فرهنگ لغت هوشیار
مبنیه در فارسی مونث مبنی بنیافته سازیده، اورتش مونث مبنی: کلمات مبنیه جمع مبنیات
فرهنگ لغت هوشیار
مونث لبنی شیری جمع لبنیات، خوراکی است مرکب از گوشت و نمک که در آب پزند و در آن پیاز و تره و بادنجان که آنرا صلیب وار بریده باشند ریزند ونیز در آن گشنیز خشک و زیره کوبیده و مصطکی و چوبهای دارچینی و نعنا داخل کنند و جوش دهند و آنگاه شیری که در آن سیر کوبیده ریخته باشند وارد کنند و در بالای دیگ نعنای خشک پاشند و اطراف دیگ را با پارچه ای نظیف بپوشانند و ساعتی روی آتش نهند و آنگاه بردارند. بثور لبینه. قسمی دانه و جوش که روی پوست ظاهر شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زینیه
تصویر زینیه
گل آهار تازی گشته
فرهنگ لغت هوشیار
سرکش متمرد، سخت شدید، سرهنگ سلطان، هریک از فرشتگان شکنجه جمع زبانیه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع زبنیه، دیوان دیوها، سرکشان، دوزخبانان، گماشتگان شاه، بد رفتاران سرکشان متمردان، مردم سخت و درشت، سرهنگان سلطانان، بعضی از ملائکه را بدین نام خوانده اند بسبب آنکه دوزخیان را به دوزخ رانند: فرشتگان شکنجه نگاهبانان دوزخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زانیه
تصویر زانیه
زنی که به حرام با مردی همبستر شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبیه
تصویر زبیه
پشته
فرهنگ لغت هوشیار
جمع بنا، ساخته ها، پایه ها، جمع بنا، ساخته ها، پایه ها، جمع بنا. ساخته ها ساختمانها بناها، پایه ها بنیانها اصلها قواعد، صیغه ها بنیانها اصلها تاریخی. بناهای عتیق ساختمانهای تاریخی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنیه
تصویر بنیه
((بُ یِّ))
توان، توانایی، ساخت، نهاد، آفرینش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زانیه
تصویر زانیه
((یِ))
مؤنث زانی. زنی که به طریق حرام با مردی آمیزش کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زبانیه
تصویر زبانیه
((زَ یَ یا یِ))
جمع زبنیه، سرکشان، مردم سخت و درشت، سرهنگان، بعضی از ملائکه را بدین نام خوانده اند به سبب آن که دوزخیان را به دوزخ رانند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابنیه
تصویر ابنیه
((اَ یِ))
جمع بناء، ساختمان ها، پایه ها، اصول، تاریخی ساختمان های قدیمی و تاریخی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بنیه
تصویر بنیه
شالوده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ابنیه
تصویر ابنیه
ساختمان ها، خانه ها
فرهنگ واژه فارسی سره
روسپی، زناکار، فاسقه، معروفه
فرهنگ واژه مترادف متضاد