- زبرج(زِ رِ)
آرایش ازنگار و جواهر و جز آن: زبرج. مزبرج، مزین. (منتهی الارب). زینت و آرایش از قماش و جواهر. (غیاث اللغات). آرایش. (مهذب الاسماء) (بحر الجواهر). زینت از وشی یا گوهر و مانند آن. (اقرب الموارد). زینت، از وشی یاگوهر و مانند آن. و این سخن از جوهری است. (تاج العروس). زینت از وشی و جز آن. (متن اللغه). آرایش از نگار و جواهر و جز آن. (ناظم الاطباء) ، زبرج دنیا زینت دنیا است. (از دهار). زبرج دنیا در فریب و آرایش دنیا است: در حدیث از علی (ع) آمده: دنیادر چشمان ایشان جلوه کرده و ’زبرج دنیا’ آنان را فریفته. (از تاج العروس) ، زینت سلاح. (دهار) (تاج العروس) (متن اللغه تألیف احمدرضا) ، نگار. (دهار). نقش و نگار. (تاج العروس). نقش. (متن اللغه) ، زبرج از هرچیز. (نوع) نیکوی آن چیز است. و هر چیز نیکویی را زبرج گویند. (از تاج العروس). هرچیز نیکو. (متن اللغه) (ذیل اقرب الموارد) ، زر. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (بحر الجواهر) (اقرب الموارد) (غیاث اللغات) (قاموس) (متن اللغه). زبرج در این شعر بمعنی طلا است:
ایغلی لدماغ به کغلی الزبرج. (از تاج العروس).
زر و طلا. (ناظم الاطباء) ، ابر تنک با اندکی سرخی. (منتهی الارب). ابرتنک بی آب. (دهار). ابر تنک. (مهذب الاسماء). ابر رفیق سرخ رنگ. ج، زبارج. (قاموس) (اقرب الموارد) (متن اللغه). این سخن فراء است و برخی گفته اند ابر آمیخته بسرخی و سیاهی است و نیز گفته اند: ابری تنک است که باد آنرا میروبد. و برخی گویند زبرج ابرسرخ است و بدین معنی است ’سحاب مزبرج’. ارموی قول نخست را صواب داند و گوید: آن ابر را احتمال باران میرود اما ابر تنگ باران ندارد. (تاج العروس). در امالی قالی آمده: زبرج بگفتۀ اصمعی ابری است که با باد متفرق میگردد. ابن درید گوید: چنین ابری را زبرج نخوانند مگر آنکه سرخی داشته باشد. (از المزهرسیوطی چ 4 ج 1 ص 428). ابر تنک با اندک سرخی. (ناظم الاطباء). زبرج مزبرج ابر آراسته به سرخی است. عجاج گوید: ’سفر الشمال الزبرج المزبرجا’، یعنی همانگونه که باد شمال ابرتنک زینت یافته از سرخی را میروبد. (اقرب الموارد). و در صحاح است که زبرج مزبرج، یعنی (ابر) زینت شده. (تاج العروس) ، زبرج در مفردات ابن بیطار، از الوان زرنیخ آمده. ابن بیطار گوید: زرنیخ راالوان بسیار است از آن جمله است: اصفر، احمر، زبرج و اخضر. (مفردات ابن بیطار جزء2 ص 160)
ایغلی لدماغ به کغلی الزبرج. (از تاج العروس).
زر و طلا. (ناظم الاطباء) ، ابر تنک با اندکی سرخی. (منتهی الارب). ابرتنک بی آب. (دهار). ابر تنک. (مهذب الاسماء). ابر رفیق سرخ رنگ. ج، زبارج. (قاموس) (اقرب الموارد) (متن اللغه). این سخن فراء است و برخی گفته اند ابر آمیخته بسرخی و سیاهی است و نیز گفته اند: ابری تنک است که باد آنرا میروبد. و برخی گویند زبرج ابرسرخ است و بدین معنی است ’سحاب مزبرج’. ارموی قول نخست را صواب داند و گوید: آن ابر را احتمال باران میرود اما ابر تنگ باران ندارد. (تاج العروس). در امالی قالی آمده: زبرج بگفتۀ اصمعی ابری است که با باد متفرق میگردد. ابن درید گوید: چنین ابری را زبرج نخوانند مگر آنکه سرخی داشته باشد. (از المزهرسیوطی چ 4 ج 1 ص 428). ابر تنک با اندک سرخی. (ناظم الاطباء). زبرج مزبرج ابر آراسته به سرخی است. عجاج گوید: ’سفر الشمال الزبرج المزبرجا’، یعنی همانگونه که باد شمال ابرتنک زینت یافته از سرخی را میروبد. (اقرب الموارد). و در صحاح است که زبرج مزبرج، یعنی (ابر) زینت شده. (تاج العروس) ، زبرج در مفردات ابن بیطار، از الوان زرنیخ آمده. ابن بیطار گوید: زرنیخ راالوان بسیار است از آن جمله است: اصفر، احمر، زبرج و اخضر. (مفردات ابن بیطار جزء2 ص 160)
