جدول جو
جدول جو

معنی زبدالقمر - جستجوی لغت در جدول جو

زبدالقمر
(زَ بَ دُلْ قَ مَ)
حجرالقمراست و آن سنگی است شفاف و سبک که نقره را جذب میکند. (منتهی الارب) (آنندراج). ضریر انطاکی آرد: سنگی است که نقره را بسوی خود میرباید و چون قلیل الوجود است برخلاف مغناطیس شهرتی نیافته است. این سنگ که بصاق القمر نیز نام دارد بهترین اقسامش نوعی است سبک، رقیق، شفاف و سفید، بتجربت رسیده است که خوردن و انفیه ساختن آن بیماری صرع را درمان میکند. مؤلف اختیارات بدیعی در حجرالقمر آرد:
آنرا بزاق القمر و زبدالبحر خوانند و افروسالین نیز خوانند یعنی زبدالقمر، و بیونانی سالنیطس خوانند. و افروسالین از بهر آن گویند که بشب در افزونی ماه یابند در بلاد عرب. سنگی سفید و شفاف بود و چون بسایند و بمصروع دهند سودمند بود و اگر از درختی بیاویزند که بر ندهد، بر آورد و اگر بر مصروع بندند شفا یابد و زنان با خود عوض تعویذ نگاه دارند. (اختیارات بدیعی). حجرالقمر. (فهرست مخزن الادویه). بصاق القمر. (تذکرۀ ضریر انطاکی) (جامع ابن بیطار). بزاق القمر. (اختیارات بدیعی). زبدالبحر. (اختیارات بدیعی). رجوع به جامعابن بیطار ذیل حجرالقمر و زبدالقمر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زبدالبحر
تصویر زبدالبحر
کف دریا، اذارافیون
فرهنگ فارسی عمید
(غُبْ بِ)
موضعی است میان ظفار و شحر. (منتهی الارب). و انما نسب الی القمر لاستداره شکله و دوران الماء فیه بتعاقب المد و الجزر و الغب موضع یدخل فیه البحر الی البر یتحاماه المراکب. (ص 47 الجماهر بیرونی)
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ دُلْ قَ صَ)
رطوبتی که در بیخ نی جمع میگردد. (تذکرۀ ضریر انطاکی) (فهرست مخزن الادویه). رجوع به زبدالقصبه شود
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ دُلْ بَ)
کف دریا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (مهذب الاسماء). جسمی است مستطیل، بیضی، سست دارای سوراخهایی ریز که بر سطح آب دریاها یافت میشود و در معالجۀ بیماریها به کار میرود. زبدالبحر را لسان البحر نیز میگویند، زیرا شبیه به زبان است. (قاموس بنقل بستانی دردائره المعارف). در ترجمه صیدنۀ بیرونی آمده: کفک دریا را به رومی اقرابونیا گویند و اقرون نیز گویندو به سریانی کفرادیما و به هندویی سمندربین گویند واو پوست نوعی است از حیوان دریائی و معدن او بحر عدن و نهایت به اندازۀ دستی باشد و در تن او یک استخوان بیش نبود و آن استخوان در پشت او باشد و زبدالبحرآن استخوان باشد. و طریق تحصیل او چنان است که چون او را بگیرند آن استخوان از او جدا کنند، تا چون او بمیرد و آب دریا بر سواحل اندازد آن استخوان از وی جدا شود و باقی جرم او چنان نماید که گویا زبدهاست برهمدیگر پیچیده و مداد اهل جزایر و سواحل دریای عدن زهرۀ این حیوان بود و هر چه بدو نویسند در غایه براقت و سیاهی بود. دیسقوریدس و جالینوس گویند که پنج نوع است یکی آن است که جرم او درشت باشد و از وی کرب بمشام برسد بر مثال آنکه پوست حیوانی کنده شده باشد و شکل او به اسفنج مشابه بود. و نوع دوم بمقدار از این درازتر بود و جرم او سبک بود و در میان او چیزی تنگ باشد به لون ارغوانی و جرم او نرم باشد. دیسقوریدس گوید: نوع سوم آن است که از جملۀ انواع لطیف تر است و این نوع بکرم ماند بصورت، و لون او فرفیری بود ونوع چهارم آن است که جرم او سبک بود و بصدف مشابه بود که جرم او را پاکیزه نکرده باشند و جالینوس گوید. نوع پنجم از او آن است که پشت او هموار باشد و جوف او درشت بود و در طعم او تیزی و سوزش بهم آمیخته بودو این نوع از جمله انواع او تیزتر باشد و دیسقوریدس آنرا بقیسور تشبیه کرده است و او را بوی نباشد یونس او را خزف السیفا گوید و یوحنا در علاج داءالثعلب گفته انواع او پنج است و نیکوترین انواع وی آن است که او را ملسیون گویند و او چنان است که جرم او به پشم مشابه بود ’ص اونی’ ارجانی گوید: جمله انواع آن گرم و خشک اند، جراحات را بزداید و جرب و بهق را سود داردو چون او را بسوزند و با شراب بیامیزند منافع او بیش بود. (ترجمه صیدنه).
بپارسی کف دریا خوانند و آن پنج نوع است یکنوع بشکل اسفنجۀ فربه بود و سبک تر و بوی وی مانند بوی ماهی بود و در ساحل دریا بسیار باشد. نوع دویم بشکل ناخنۀ چشم بود و یا اسفنجه و بسیار تجویف بود و بوی وی مانند بوی طحلب بحری بود. سیم بشکل کرم بود وی را ملسیون خوانند و به شیرازی کرم ایوب خوانند. نوع چهارم بصوف چرکین ماند بسیار تجویف، سبک، مؤلف گوید آن اسفنج است و گفته شد. نوع پنجم مانند قطر مانند کلاه دیو بود وی را هیچ بوی نبود و باطن وی خشن بود مانند قیسور و ظاهراً ملس. بهترین آن دردی بود که بزردی مایل بود و طبیعت آن گرم و خشک بود در سیم و گویند تر بود، داء الثعلب را نافع بود، چون بسوزانند با شراب سرخ رنگ که قوام آن رقیق بود بر داءالثعلب طلا کنند موی برویاند و خنازیر و جرب و قوبا و بهق و هر علتی که در جلد پیدا شود جهه آن نافعبود. چون با موم و روغن گل استعمال کنند بشره را صافی گرداند و کلف سیاه و اثر که در روی و همه اعضاء پیدا شود زایل گرداند. و نوع سیم که گفته شد عسرالبول و سنگ گرده و رمل که در مثانه بود و درد گرده و استسقاء و درد سر را نافع بود و حیض براند و باقی انواع آن منفعتهای دیگر که گفته شود در ایشان باشد و جلاء دندان بدهد و موی بر داءالثعلب برویاند و چون با نمک یا شراب طلا کنند انواع زبدالبحر موی بسترند و برویاند و یکنوع هست که سپید بود و طبیعت وی گرم و تیز بود و خشک بود در دویم و جلاء چشم بدهد و با ادویه که مناسب بود سپیدی که در چشم بود زایل گرداند البته قلعآن بکند و مقدار مستعمل از زبد البحر از دانگی تا دو دانگ بود. مضر بود به سر، مصلح وی کتیرا بود و گویند مضر بود بحواس و سر و مصلح وی روغن کدو بود و بدل وی بوزن وی حجرالقیسور بود و اگر خواهند که وی را بسوزانند در دیک گلی ناپخته نهند و در سر وی ظرفی نهند و شکاف وی بگیرند و در تون میان آتش نهند پس چون پخته گردد بیرون آورند و بردارند از دیک و بوقت حاجت استعمال کنند و اگر خواهند که غسل آن کنند مانند اقلیمو مغسول کنند. (اختیارات بدیعی). بستانی آرد:
اکنون عامه آن را به نام لسان البحر میشناسند و آنرا برای درمان کردن زخمها مرهمی سودمند میدانند. و عجیب است که عرب هیچگاه در پی شناختن طرز تکون این جسم زبان شکل در ساحل دریاها برنیامده و آنرا نشناخته اند. اما اکنون مسلم است که جسمی غضروفی و عضو اساسی پیکر یک حیوان دریایی است به نام سبیدج. حیوان مذکور پس از آنکه در دریا میمیرد و گوشت بدن او متلاشی میگرددو غضروف بدون گوشت آن بر سطح آب قرار میگیرد و پس از چندی با امواج به ساحل پرتاب شده و در اثر حرارت خورشید خشک میگردد و بصورت (زبدالبحر) درمی آید. (از دائره المعارف بستانی). و رجوع به تذکرۀ ضریر انطاکی، مفردات ابن بیطار، لکلرک، مخزن الادویه و بحر الجواهر و برهان قاطع: سیبا و نیز رجوع به آذارافیون سیبیا در این لغت نامه شود
بعضی از محصولات دریایی. (از دزی ج 1 ص 578). در اصطلاح دریاداران و ساحل نشینان توده هایی است که امواج آنهارا به ساحل می افکنند. این توده ها بیشتر از گیاهان دریایی و حیوانات گیاهی آبی یا بقایای گیاهان و حیوانات دریا متشکل میگردد. (از دائره المعارف بستانی)
در اصطلاح دریاداران مغرب گیاهان مویی مفصلی و ژلاتینی را زبدالبحر نامند تا از نوع دیگر از گیاهان دریایی که دارای حجم و استحکام بیشتری است بازشناخته گردند. (از دائره المعارف بستانی)
بگفتۀ بعضی: ماده ای است معدنی که برای ساختن دخان و فضیات بکار میرود. عرب از این ماده استفاده میکرده و خواص بسیاری برای آن قائل بوده است. (از دائره المعارف بستانی)
حجر القمر. بصاق القمر. سالینطس افروسلونن. زبدالقمر. بزاق القمر. رجوع به زبدالقمر شود
یک قسم مرجان. (از دزی ج 1 ص 578)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زبد القمر
تصویر زبد القمر
سنگ ماه سنگ قمر
فرهنگ لغت هوشیار