جدول جو
جدول جو

معنی زبدالبحر

زبدالبحر
(زَ بَ دُلْ بَ)
کف دریا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (مهذب الاسماء). جسمی است مستطیل، بیضی، سست دارای سوراخهایی ریز که بر سطح آب دریاها یافت میشود و در معالجۀ بیماریها به کار میرود. زبدالبحر را لسان البحر نیز میگویند، زیرا شبیه به زبان است. (قاموس بنقل بستانی دردائره المعارف). در ترجمه صیدنۀ بیرونی آمده: کفک دریا را به رومی اقرابونیا گویند و اقرون نیز گویندو به سریانی کفرادیما و به هندویی سمندربین گویند واو پوست نوعی است از حیوان دریائی و معدن او بحر عدن و نهایت به اندازۀ دستی باشد و در تن او یک استخوان بیش نبود و آن استخوان در پشت او باشد و زبدالبحرآن استخوان باشد. و طریق تحصیل او چنان است که چون او را بگیرند آن استخوان از او جدا کنند، تا چون او بمیرد و آب دریا بر سواحل اندازد آن استخوان از وی جدا شود و باقی جرم او چنان نماید که گویا زبدهاست برهمدیگر پیچیده و مداد اهل جزایر و سواحل دریای عدن زهرۀ این حیوان بود و هر چه بدو نویسند در غایه براقت و سیاهی بود. دیسقوریدس و جالینوس گویند که پنج نوع است یکی آن است که جرم او درشت باشد و از وی کرب بمشام برسد بر مثال آنکه پوست حیوانی کنده شده باشد و شکل او به اسفنج مشابه بود. و نوع دوم بمقدار از این درازتر بود و جرم او سبک بود و در میان او چیزی تنگ باشد به لون ارغوانی و جرم او نرم باشد. دیسقوریدس گوید: نوع سوم آن است که از جملۀ انواع لطیف تر است و این نوع بکرم ماند بصورت، و لون او فرفیری بود ونوع چهارم آن است که جرم او سبک بود و بصدف مشابه بود که جرم او را پاکیزه نکرده باشند و جالینوس گوید. نوع پنجم از او آن است که پشت او هموار باشد و جوف او درشت بود و در طعم او تیزی و سوزش بهم آمیخته بودو این نوع از جمله انواع او تیزتر باشد و دیسقوریدس آنرا بقیسور تشبیه کرده است و او را بوی نباشد یونس او را خزف السیفا گوید و یوحنا در علاج داءالثعلب گفته انواع او پنج است و نیکوترین انواع وی آن است که او را ملسیون گویند و او چنان است که جرم او به پشم مشابه بود ’ص اونی’ ارجانی گوید: جمله انواع آن گرم و خشک اند، جراحات را بزداید و جرب و بهق را سود داردو چون او را بسوزند و با شراب بیامیزند منافع او بیش بود. (ترجمه صیدنه).
بپارسی کف دریا خوانند و آن پنج نوع است یکنوع بشکل اسفنجۀ فربه بود و سبک تر و بوی وی مانند بوی ماهی بود و در ساحل دریا بسیار باشد. نوع دویم بشکل ناخنۀ چشم بود و یا اسفنجه و بسیار تجویف بود و بوی وی مانند بوی طحلب بحری بود. سیم بشکل کرم بود وی را ملسیون خوانند و به شیرازی کرم ایوب خوانند. نوع چهارم بصوف چرکین ماند بسیار تجویف، سبک، مؤلف گوید آن اسفنج است و گفته شد. نوع پنجم مانند قطر مانند کلاه دیو بود وی را هیچ بوی نبود و باطن وی خشن بود مانند قیسور و ظاهراً ملس. بهترین آن دردی بود که بزردی مایل بود و طبیعت آن گرم و خشک بود در سیم و گویند تر بود، داء الثعلب را نافع بود، چون بسوزانند با شراب سرخ رنگ که قوام آن رقیق بود بر داءالثعلب طلا کنند موی برویاند و خنازیر و جرب و قوبا و بهق و هر علتی که در جلد پیدا شود جهه آن نافعبود. چون با موم و روغن گل استعمال کنند بشره را صافی گرداند و کلف سیاه و اثر که در روی و همه اعضاء پیدا شود زایل گرداند. و نوع سیم که گفته شد عسرالبول و سنگ گرده و رمل که در مثانه بود و درد گرده و استسقاء و درد سر را نافع بود و حیض براند و باقی انواع آن منفعتهای دیگر که گفته شود در ایشان باشد و جلاء دندان بدهد و موی بر داءالثعلب برویاند و چون با نمک یا شراب طلا کنند انواع زبدالبحر موی بسترند و برویاند و یکنوع هست که سپید بود و طبیعت وی گرم و تیز بود و خشک بود در دویم و جلاء چشم بدهد و با ادویه که مناسب بود سپیدی که در چشم بود زایل گرداند البته قلعآن بکند و مقدار مستعمل از زبد البحر از دانگی تا دو دانگ بود. مضر بود به سر، مصلح وی کتیرا بود و گویند مضر بود بحواس و سر و مصلح وی روغن کدو بود و بدل وی بوزن وی حجرالقیسور بود و اگر خواهند که وی را بسوزانند در دیک گلی ناپخته نهند و در سر وی ظرفی نهند و شکاف وی بگیرند و در تون میان آتش نهند پس چون پخته گردد بیرون آورند و بردارند از دیک و بوقت حاجت استعمال کنند و اگر خواهند که غسل آن کنند مانند اقلیمو مغسول کنند. (اختیارات بدیعی). بستانی آرد:
اکنون عامه آن را به نام لسان البحر میشناسند و آنرا برای درمان کردن زخمها مرهمی سودمند میدانند. و عجیب است که عرب هیچگاه در پی شناختن طرز تکون این جسم زبان شکل در ساحل دریاها برنیامده و آنرا نشناخته اند. اما اکنون مسلم است که جسمی غضروفی و عضو اساسی پیکر یک حیوان دریایی است به نام سبیدج. حیوان مذکور پس از آنکه در دریا میمیرد و گوشت بدن او متلاشی میگرددو غضروف بدون گوشت آن بر سطح آب قرار میگیرد و پس از چندی با امواج به ساحل پرتاب شده و در اثر حرارت خورشید خشک میگردد و بصورت (زبدالبحر) درمی آید. (از دائره المعارف بستانی). و رجوع به تذکرۀ ضریر انطاکی، مفردات ابن بیطار، لکلرک، مخزن الادویه و بحر الجواهر و برهان قاطع: سیبا و نیز رجوع به آذارافیون سیبیا در این لغت نامه شود
بعضی از محصولات دریایی. (از دزی ج 1 ص 578). در اصطلاح دریاداران و ساحل نشینان توده هایی است که امواج آنهارا به ساحل می افکنند. این توده ها بیشتر از گیاهان دریایی و حیوانات گیاهی آبی یا بقایای گیاهان و حیوانات دریا متشکل میگردد. (از دائره المعارف بستانی)
در اصطلاح دریاداران مغرب گیاهان مویی مفصلی و ژلاتینی را زبدالبحر نامند تا از نوع دیگر از گیاهان دریایی که دارای حجم و استحکام بیشتری است بازشناخته گردند. (از دائره المعارف بستانی)
بگفتۀ بعضی: ماده ای است معدنی که برای ساختن دخان و فضیات بکار میرود. عرب از این ماده استفاده میکرده و خواص بسیاری برای آن قائل بوده است. (از دائره المعارف بستانی)
حجر القمر. بصاق القمر. سالینطس افروسلونن. زبدالقمر. بزاق القمر. رجوع به زبدالقمر شود
یک قسم مرجان. (از دزی ج 1 ص 578)
لغت نامه دهخدا