جدول جو
جدول جو

معنی زبادی - جستجوی لغت در جدول جو

زبادی
(زُبْ با دا)
گیاهی که نام دیگر آن زباد است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس) (ناظم الاطباء). رجوع به زبّاد شود
لغت نامه دهخدا
زبادی
(زُ دا)
لغتی است در زبّادی ̍. گیاهی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (تاج العروس) (آنندراج). رجوع به زبادی و زبّاد شود
لغت نامه دهخدا
زبادی
(زَ)
مالک بن خیر اسکندرانی. از زباد مغرب است. (تاج العروس). مالک بن خبر زیادی اسکندرانی. محدث است از ابوفیل معافری و دیگران روایت دارد و حیوه بن شریح و ابوحاتم بن حیان از او نقل حدیث کرده اند. وی منسوب به زباد (موضعی در افریقیه) است و حازمی او را منسوب به ذوالکلاع دانسته است. (از معجم البلدان چ وستنفلد). در لسان المیزان آمده: مالک بن خیر زبادی در طبقۀ ابن وهب و زید بن حباب و رشدین است و از حیوه بن شریح روایت دارد و بوسیلۀ ابوقبیل از عباده این خبر رامرفوعاً نقل کرده: لیس منا من لم یبجل کبیرنا. ابن قطان گوید: کسی بوثاقت او تصریح نکرده است. مالک بن خبر در 153 هجری قمری درگذشت. (از لسان المیزان). سمعانی آرد: مالک بن خیر زبادی اسکندرانی بگفتۀ ابوحاتم بن حیان منسوب است به زباد، موضعی در مغرب، و از مالک بن سعید و ابوقبیل روایت دارد و حیویه بن شریح و عبدالله بن وهب از او نقل حدیث کرده اند. (از انساب سمعانی ذیل زباذی). رجوع به قاموس الاعلام ترکی ذیل زباد شود
لغت نامه دهخدا
زبادی
(زَ)
یزید بن خمیرالزبادی. بگفتۀ عبدالغنی بن سعید منسوب است به زباد، بطنی از اولاد کعب بن حجر بن اسود بن کلاع. یزید از پدرش خمیربن یزید روایت دارد و حیویه بن شریح مصری از او نقل حدیث کرده است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
زبادی
(زَ)
منسوب به زباد (بطنی از بنی کعب یا موضعی در آفریقیه). رجوع به زباد و زبادی شود
لغت نامه دهخدا
زبادی
(زَ ی ی)
حیثم بن سنبی بر طبق ضبط ابوسعید بن یونس. وعبدالغنی بن سعید نام پدر حیثم را سبنی (به تقدیم باء) ضبط کرده و من خود این ضبط را از ابویوسف یعقوب بن مبارک نیز شنیده ام. (از انساب سمعانی ذیل زبادی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زبانی
تصویر زبانی
ویژگی مطلبی که با زبان گفته شود، شفاهی
زبانیه، مالک دوزخ، دوزخبان، برای مثال پس بفرمود تا زبانی زشت / سوی دوزخ دواندش ز بهشت (نظامی۴ - ۷۲۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آبادی
تصویر آبادی
آباد بودن،
روستا، ده، قریه، دیه، دهکده، کل، رستاق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبادی
تصویر مبادی
مبداء ها، آغاز ها، جمع واژۀ مبداء
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبادی
تصویر مبادی
آشکار کننده، ظاهر کننده
کنایه از رعایت کننده
مبادی آداب: کسی که آداب معاشرت را رعایت می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آبادی
تصویر آبادی
عمارت عمران آبادانی مقابل ویرانی خرابی: (آبادی میخانه ز ویرانی ماست) (منسوب به خیام)، جای آباد محل معمور آبادانی از ده و قریه و شهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زباده
تصویر زباده
گربه دشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیادی
تصویر زیادی
فاضل، فضول، بمعنی بسیار غلط است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبادی
تصویر تبادی
بادیه نشین گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبادی
تصویر مبادی
جمع مبداء، آغازها، اصل و بنیاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبانی
تصویر زبانی
جمع زبنی، گردنکشان نافرمانان، دوزخبانان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبادی
تصویر مبادی
((مُ))
آشکار کننده، ظاهر کننده
مبادی آداب: کسی که رسوم و آداب را در معاشرت مراعات کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبادی
تصویر مبادی
((مَ))
جمع مبدأ. آغازها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبادی
تصویر آبادی
عمران، آبادانی، جای آباد، ده، قریه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زبانی
تصویر زبانی
وکیل دوزخ، موکل آتش، جمع زبانیان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زبانی
تصویر زبانی
((زَ))
شفاهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زیادی
تصویر زیادی
بیشی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زیادی
تصویر زیادی
Excessive
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از زبانی
تصویر زبانی
Obscene, Verbal
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از زبانی
تصویر زبانی
непристойный , словесный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از زیادی
تصویر زیادی
чрезмерный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از زبانی
تصویر زبانی
obszön, verbal
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از زیادی
تصویر زیادی
übermäßig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از زبانی
تصویر زبانی
непристойний , усний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از زیادی
تصویر زیادی
надмірний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از زیادی
تصویر زیادی
nadmierny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از زبانی
تصویر زبانی
obsceniczny, werbalny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از زبانی
تصویر زبانی
下流的 , 口头的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از زیادی
تصویر زیادی
过度的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از زیادی
تصویر زیادی
excessivo
دیکشنری فارسی به پرتغالی