جدول جو
جدول جو

معنی زباءه - جستجوی لغت در جدول جو

زباءه
(زَ ءَ)
غضبه. پوست بزکوهی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). پوست بز نر و بزرگسال کوهی. (تاج العروس) ، پوست ماهی. (منتهی الارب) (تاج العروس) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، پوست پارۀ گرد از شتر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، شبیه سپر از پوست شتر. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). جسمی است مانند درقه یعنی سپری که از پوست شتر میسازند. (تاج العروس) ، تخته سنگ صلب. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، پوست سر، پوست میان دو شاخ گاو. (اقرب الموارد) (تاج العروس) ، برآمدگی یا شبه ورمی است که گاهی خلقه بر پشت پلک بالای چشم وجود دارد. (اقرب الموارد ذیل غضبه) (تاج العروس). و رجوع به غضبه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زباله
تصویر زباله
خار و خاشاک و خاک روبه، چیزهای دورریختنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زبانه
تصویر زبانه
بیرون آمدگی زبان مانند هر چیزی مثلاً زبانۀ ترازو، زبانۀ قفل، زبانۀ ساعت،
پره، شعله مثلاً زبانۀ آتش (شعلۀ آتش)، زبانۀ شمع (شعلۀ شمع)
زبانه زدن: شعله کشیدن آتش
زبانه کشیدن: شعله کشیدن آتش، زبانه زدن
فرهنگ فارسی عمید
(زَ طَ)
مرغابی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زُ لَ)
لقب امیر احمد بن طاهر علی بن عزیز محمد بن ظاهر غازی صاحب حلب است. او مردی شجاع بود و در 680 هجری قمری در مصر درگذشت. (تاج العروس)
ابن حباب بن مکرب بن عملیق است که بگفتۀ ابن خردادبه زباله میان بغداد و مدینه منسوب بدوست. (تاج العروس)
دختر مسعود از عمالقه است و بگفتۀ ابن کلبی زباله میان بغداد و مدینه منسوب بدوست. (تاج العروس)
ابن تمیم برادر عمرو بن تمیم است. ابن اعرابی گوید: (قبیلۀ او) بسیار نیستند. (تاج العروس)
جد پدر مالک بن حویرث بن اشیم است. (منتهی الارب). زباله بن خشیش جد پدر مالک بن حویرث بن اشیم لیثی صحابی است. (تاج العروس). سمعانی آرد: زباله بن حشیش بن عبد یا لیل بن لیث از اجداد مالک بن حویرث صحابی است. (از انساب سمعانی). رجوع به زبالی شود
لغت نامه دهخدا
(زُ لَ)
یوم الزباله، از ایام عرب است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(زَ لَ)
موضعی است. از آنجا است محمد بن حسن بن عباس. (منتهی الارب) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(زَ لَ)
دختر عتبه بن مرداس که شاعره است. (منتهی الارب). وی خواهر هردان و خدله است و با لعین منقری مهاجاه داشته و همچنین با خواهر خویش خدله اشعاری در هجو یکدیگر تبادل کرده اند. (تاج العروس). رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(زَبْ با طَ)
لغتی است در زباطه (مرغابی). (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زُ رَ)
بطنی است بزرگ و از آن بطن است ابوعلی محمد بن احمد بن محمد، بزرگ علویان در خراسان و برادرزاده اش ابومحمد یحیی بن محمد بن احمد که فرید عصر خویش بود. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(زُ رَ)
خوصه که از هسته بیرون آید. (اقرب الموارد) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(دَ ءَ)
گریز. (منتهی الارب). فرار. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زُ رَ)
لقب محمد بن عبدالله بن حسن بن علی بن حسین علوی است. او از آن روی زباره نام گرفت که هرگاه خشم میگرفت میگفتند: زبر الاسد. (تاج العروس). زباره لقب محمد بن عبدالله بن حسن بن حسین بن علی بن حسین بن علی بن ابیطالب مکنی به ابوالحسن است، و بطنی بزرگ از سادات علوی بدان منسوب است. درباره وجه اشتهار او به زباره، زاهربن طاهر در نیشابور از ابوبکر حیری حافظ نقل کرده که: از ابوعلی علوی در محفلی سؤال شد که از چه رو شما ’بنی زباره’ لقب یافته اید او در پاسخ گفت: جد من ابوالحسن محمد بن عبدالله که در مدینه میزیست بسیار شجاع و شدید الغضب بود. و هر گاه برکسی خشم میگرفت همسایگانش میگفتند: قد زبرالاسد، از این روی زباره لقب یافت. (از انساب سمعانی). و رجوع به زباری شود
لغت نامه دهخدا
(تَ لَهَْ یُ)
ضخیم شدن (چاق شدن) گوسپند. (اقرب الموارد) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
ج، زباد. قسمی گربه است. (تاج العروس بنقل از کتاب طبایع الحیوان). رجوع به زباد شود
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ)
ج، زباب. موش کور یا موش سرخ موی یا موش بی موی یا نوعی از موش صحرائی. در سرقت بدو مثل زنند و گویند: اسرق من زبابه. زیرا که این حیوان هر چه بیابد میدزدد خواه بدان حاجت داشته باشد یا نداشته باشد. رجوع به حیوه الحیوان، تاج العروس، اقرب الموارد، فرائد اللئال ج 1 ص 293، معجم البلدان، صحاح و زباب در لغت نامه شود. در معجم البلدان آمده: زبابه از حیوانات حشره خواراست و شباهت فراوان بموش دارد اما از خاندانی دیگر است که با خانوادۀ موشها تفاوت فاحش دارد زیرا موشها در ردیف قوارض و از خاندان عضلان اند و زباب از دستۀ حشره خواران و خود خاندانی است مستقل. ابن سینا این جانور را بنامهای غالا (گالا) و موغالی (موگالی) آورده است. زباب که از موش ’معمولی’ بزرگتر و از موش صحرائی خردتر است در مصر و جزیره العرب فراوان و دارای انواع بسیاری است که معروف ترین آنها زبابۀ مقدسه است که در سودان سیسی و زیزی (از هوگلن) و فارسنکی (بنقل اهرنبرک و همبرخ) نامیده میشود. ابن سیده در مخصص ج 81 ص 91 آرد: فاره (موش) زبابه نامیده می شود و هر موشی زبابه است. و گفته اند: زباب نوعی از موش است که موی ندارد. فارسی گوید: اعرابیی را پرسیدند زبابه و فاره یکی است. پاسخ داد ان الزبابه و ان الفاره. و مقصود اعرابی آن بود که این دو نام یک جانور نیست بلکه زباب نام قسمی است از موش یعنی خلد که موش کور نام دارد... چنانکه ملاحظه میگردد ترادف زباب و فار ’موش’ قطعی نبوده و لذا اهل لغت در بارۀ آن بحث کرده و داوری به اهل زبان می برده اند. شهرت این جانور به کوری و کری گویا از بقایای عقاید مصر باستان است. چنانکه ولکنسن (3:133) بنقل از فلوطرخس گوید: مصریان این جانور یعنی موگالی را بخاطر آنکه کور است تقدیس میکرده و نیز آنرا رمز تاریکی میدانسته اند. اندرسن نیز نظیر این عقیده را درباره برخی از حیوانات از مصریان حکایت کرده است.
در عبارت فوق بطوری که ملاحظه کردید لکنسن زباب را بنام یونانی آن: ’موگالی’آورده و میتوان قاطعاً گفت این همان جانور است که ابن سینا آنرا بنام غالا و موغالی ضبط کرده ’بنقل قزوینی در عجائب المخلوقات’ دیگر از نامهای زباب در تداول عامه زیزی، سیسی و فارسنکی و نام اخیر را همبرگ و اهرنبرگ با حروف عربی واضح نقل کرده و نام سنکی مقدس برای آن برگزیده اند و کلمه سنکی لغتی است که این دو دانشمند آنرا در سودان شنیده و عیناً نقل کرده اند و من درباره ریشه آن ازحلمی بک پرسیدم حلمی بک نیز درباره این نام و نیز درباره نامهای سیسی و زیزی چیزی نمیدانست این جانور را در باغ وحش، عروس حشرات مینامند و من گمان میکنم این نام جعلی است و اساسی ندارد. من خود زباب را دیده ام کاملاً شبیه به موش دشتی است جز آنکه رنگش مایل به سرخی و دارای دمی کوتاه تر از دم موش دشتی است. (از معجم الحیوان تألیف امین المعلوف ص 75 و 76 و 226 و 227). در انسیکلوپیدی فرانسه آمده: زبابه از خاندانی است بنام مازر که انواع آن در همه نقاط جهان جز در استرالیا و امریکای استرالیایی دیده میشود و حد وسط میان حلزون و موش سیاه ودارای جمجمۀ تنگ و دراز است و بر پهلوی بیشتر افراد این نوع غده ای است مشتمل بر مایعی بدبوی و چسبنده و لذا گربه ها آنها را شکار می کنند اما نمیخورند. خانوادۀ مازر دوست کشاورزان بشمار میروند. زیرا دشمن حشرات اند و مخصوصاً در نبرد با حشرات سخت پوست و بزرگتر از خود شهامت بسیار نشان میدهند. خانوادۀ مازر ازروی تعداد دندانها و روش زندگی بدو خانوادۀ کوچکترتقسیم میشود و هر یک از این دو خاندان دارای چند شعبه کوچک میباشد. (از انسکلوپیدی فرانسه)
لغت نامه دهخدا
(زَ نَ /نِ)
زبانیه. دوزخبان: و خداوند در زیر ثری دوزخ را بیافرید و دوزخ... نوزده زبانه بیافرید و در امر فرمان مالک کرد. (قصص الانبیاء ص 5)
لغت نامه دهخدا
(زُ لَ)
چیز اندک، یقال: مافی البئر زباله، یعنی نیست در چاه چیزی از آب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). همچنین گفته میشود: ما فی الاناء زباله، یعنی نیست در کاسه چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) :
این پیر زال گول زند زن را
از این زباله درهم و دینارش.
ناصرخسرو.
زبالۀ اتباع او را چون هباء در مصب صبا آواره و متفرق گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 293) ، در تداول، خاکروبه. گود، پلیدی. رجوع به زباله دان و زباله کش شود
لغت نامه دهخدا
(عَ ءَ)
نوعی از گلیم. ج، عباآت. (منتهی الارب). عباء. (اقرب الموارد). و رجوع به عباآت و عباء شود
لغت نامه دهخدا
(دُبْ با ءَ)
یکی کدو. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (آنندراج). رجوع به دبّاء شود. ج، دباء. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(حِ ءَ)
زمین درشت. ج، حزباء. حزابی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ ءَ)
قبائه. گیاهی که ستور آن را چرد. (ناظم الاطباء). گیاهی است که شتران آن را میخورند و به فارسی گیاه چرای شتران نامند. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(زَنْ نا ءَ)
حمدونۀ ماده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قرده، کثیرالزناء. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ ءَ)
آب دستان سه پهلو که از چهار پارچه چرم سازند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
پشته و بلندی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ذَ ءَ)
دختر لاغربدن ملیح و نمکین سبک روح
لغت نامه دهخدا
(طَ ءَ)
سرشت و خوی مردم هرچه باشد. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خُ ءَ)
دختر. بنت و منه: ’خباءه خیر من یفعه سوء’، یعنی دختر ملازم خانه به از غلام بدکار است. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(خُ بَ ءَ)
زن ملتزم بیت. زنی که از منزل بیرون نرود. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از تاج العروس) (از البستان) ، آن زن که پدید آید و پس پنهان شود. (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (ازتاج العروس). منه: ’ان ابغض کنائتی الی الخباه الطلعه’، قطعه ای از پنبه. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(زَ نَ / نِ)
رشتها را می گویند که در شاهین ترازو بسته باشد و طرف زبانه آنجا که رشتها با هم آمده باشد برکنار شاهین. (ترجمه صور الکواکب نسخۀ متعلق به کتاب خانه مجلس در ذیل بیان کواکب میزان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زبانه
تصویر زبانه
چیزی که مشابهت بزبان داشته باشد مانند زبانه آتش و زبانه تیغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زباده
تصویر زباده
گربه دشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زباله
تصویر زباله
خار و خاشاک و خاکروبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زباله
تصویر زباله
((زُ لِ))
آب کم، چیز اندک، در فارسی آشغال، خاکروبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زبانه
تصویر زبانه
هر چیز که مانند زبان باشد، زبانه ترازو، زبانه قفل، زفانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زباله
تصویر زباله
آشغال
فرهنگ واژه فارسی سره