ضربه به دهان پر از باد برای خارج شدن هوا از آن با صدا، آپوخ، زابغر، زبغر، زنبغل، زنبلغ، برای مثال من کنم پیش تو دهان پرباد / تا زنی بر لبم تو زابگری (رودکی - ۵۳۰)، گردن ز در هزار سیلی / لفچت ز در هزار زابگر (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۲۸ حاشیه)
ضربه به دهان پر از باد برای خارج شدن هوا از آن با صدا، آپوخ، زابغُر، زَبغُر، زُنبَغُل، زُنبَلُغ، برای مِثال من کنم پیش تو دهان پرباد / تا زنی بر لبم تو زابگری (رودکی - ۵۳۰)، گردن ز در هزار سیلی / لفچت ز در هزار زابگر (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۲۸ حاشیه)
مخفف از ایدر. از اینجا. ز اینجا: از درخت اندر گواهی خواهد او تو بناگه از درخت اندر بگو کان تبنگو کاندر آن دینار بود آن ستد زایدر که ناهشیار بود. رودکی. بدو گفت امروز زایدر مرو که خوالیگری یافتستیم نو. فردوسی. پذیرفتم از دادگر یک خدای که گر من رسم زنده زایدر بجای. فردوسی
مخفف از ایدر. از اینجا. ز اینجا: از درخت اندر گواهی خواهد او تو بناگه از درخت اندر بگو کان تبنگو کاندر آن دینار بود آن ستد زایدر که ناهشیار بود. رودکی. بدو گفت امروز زایدر مرو که خوالیگری یافتستیم نو. فردوسی. پذیرفتم از دادگر یک خدای که گر من رسم زنده زایدر بجای. فردوسی
زائر. شاعری ایرانی است که در هندوستان بسیاحت پرداخته و این بیت از او است: از بس که رخت را عرق شرم، حجابست عکس تو در آئینه چو گل در ته آبست. (از قاموس الاعلام ترکی) زائر. محمد فاخر. شاعری هندی، از الله آباد هند است و در 1164 میلادی وفات یافته است. (از قاموس الاعلام ترکی) زائر. تخلص شاعری است هندی. (از قاموس الاعلام ترکی)
زائر. شاعری ایرانی است که در هندوستان بسیاحت پرداخته و این بیت از او است: از بس که رخت را عرق شرم، حجابست عکس تو در آئینه چو گل در ته آبست. (از قاموس الاعلام ترکی) زائر. محمد فاخر. شاعری هندی، از الله آباد هند است و در 1164 میلادی وفات یافته است. (از قاموس الاعلام ترکی) زائر. تخلص شاعری است هندی. (از قاموس الاعلام ترکی)
زائر. زیارت کننده. ج، زایرون، زور، زوّار. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه بقصد زیارت آید. (فرهنگ نظام) : زردگل بیمار گردد فاخته بیمارپرس یاسمین ابدال گردد خردما زائر شود. منوچهری. صدر تو بیت الحرام اهل نظم است از قیاس بنده از سالی بسالی زائر بیت الحرام. سوزنی. این مرا زائر آن مرا عائذ این مرا مخلص آن مرا دلدار. خاقانی. ذخیرۀ گوشه نشینان و مقصد زایران. (گلستان سعدی) ، مجازاً، سائل و خواهنده که از مسافتی نزد بزرگی رفته اند. دریوزه گر. در تاریخ بخارا آمده: خالد بن برمک این کلمه را بجای سائل و خواهنده معمول داشت: فزون زانکه بخشی بزائر تو زر نه ساده نه رسته برآید ز کان. فرالاوی. مال رئیسان همه بسائل و زائر و آن تو بر کفشگر ز بهر مچاچنگ. ابوعاصم. زائر ز بس نوال کزو یابدو صلت گوید مگرچو من نرسید اندرین دیار. فرخی. درین دو مه که من اینجا مقیمم از کف او بکام دل برسیدند زایرین پنجاه. فرخی. امید زایر تو رنجه گشت و خیره بماند ز بسکه کرد بدریای بخشش تو شنا. فرخی. ندیده ست هرگز چنو هیچ زایر عطا بخشی آزاده ای زرفشانی. فرخی. مالی بزایران و شاعران بخشید. (تاریخ بیهقی). ، کسی که بدیدن مقبرۀ مقدس میرود. (فرهنگ نظام). آنکه بزیارت کعبه یا یکی از مشاهد متبرکه یا شاهی بزرگ شده است. معتمر. رجوع به زایران شود
زائر. زیارت کننده. ج، زایرون، زور، زوّار. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه بقصد زیارت آید. (فرهنگ نظام) : زردگل بیمار گردد فاخته بیمارپرس یاسمین ابدال گردد خردما زائر شود. منوچهری. صدر تو بیت الحرام اهل نظم است از قیاس بنده از سالی بسالی زائر بیت الحرام. سوزنی. این مرا زائر آن مرا عائذ این مرا مخلص آن مرا دلدار. خاقانی. ذخیرۀ گوشه نشینان و مقصد زایران. (گلستان سعدی) ، مجازاً، سائل و خواهنده که از مسافتی نزد بزرگی رفته اند. دریوزه گر. در تاریخ بخارا آمده: خالد بن برمک این کلمه را بجای سائل و خواهنده معمول داشت: فزون زانکه بخشی بزائر تو زر نه ساده نه رسته برآید ز کان. فرالاوی. مال رئیسان همه بسائل و زائر و آن تو بر کفشگر ز بهر مچاچنگ. ابوعاصم. زائر ز بس نوال کزو یابدو صلت گوید مگرچو من نرسید اندرین دیار. فرخی. درین دو مه که من اینجا مقیمم از کف او بکام دل برسیدند زایرین پنجاه. فرخی. امید زایر تو رنجه گشت و خیره بماند ز بسکه کرد بدریای بخشش تو شنا. فرخی. ندیده ست هرگز چنو هیچ زایر عطا بخشی آزاده ای زرفشانی. فرخی. مالی بزایران و شاعران بخشید. (تاریخ بیهقی). ، کسی که بدیدن مقبرۀ مقدس میرود. (فرهنگ نظام). آنکه بزیارت کعبه یا یکی از مشاهد متبرکه یا شاهی بزرگ شده است. معتمر. رجوع به زایران شود
آپوق است و آن دست زدن باشد بر دهان پربادکردۀ شخصی تا آن باد از دهان او با صدا بجهد. (برهان) (آنندراج). آپوق. (ناظم الاطباء). آنکه باد در دهن افکند دیگری سرانگشتان بر دو کله اش (کذا) زند تا باد از او به آواز بیرون آید. (شرفنامۀ منیری). رجوع به زبگر شود
آپوق است و آن دست زدن باشد بر دهان پربادکردۀ شخصی تا آن باد از دهان او با صدا بجهد. (برهان) (آنندراج). آپوق. (ناظم الاطباء). آنکه باد در دهن افکند دیگری سرانگشتان بر دو کله اش (کذا) زند تا باد از او به آواز بیرون آید. (شرفنامۀ منیری). رجوع به زبگر شود
زابغر باشد یعنی نوسکه به رومی. (فرهنگ اسدی طوسی ص 136). و آن را زنبلغ نیز گویند. (برهان قاطع) : من کنم پیش تو دهان پرباد تا زنی بر کپم تو زابگری. رودکی. گوید منم مهتر بازار شهرها بس کاج خورد مهتر بازار و زابگر. منجیک. و رجوع به زنبلغ در لغت نامه و فرهنگ اوبهی، فرهنگ شعوری و انجمن آرای ناصری شود
زابغر باشد یعنی نوسکه به رومی. (فرهنگ اسدی طوسی ص 136). و آن را زنبلغ نیز گویند. (برهان قاطع) : من کنم پیش تو دهان پرباد تا زنی بر کپم تو زابگری. رودکی. گوید منم مهتر بازار شهرها بس کاج خورد مهتر بازار و زابگر. منجیک. و رجوع به زنبلغ در لغت نامه و فرهنگ اوبهی، فرهنگ شعوری و انجمن آرای ناصری شود
آن باشد که کسی دهان خود را پر باد کند و دیگری چنان دستی بر آن زند که باد از دهان وی با صدا بجهد. آن باشد که کسی دهان خود را پر باد کند و دیگری چنان دستی بر آن زند که باد از دهان وی با صدا بجهد
آن باشد که کسی دهان خود را پر باد کند و دیگری چنان دستی بر آن زند که باد از دهان وی با صدا بجهد. آن باشد که کسی دهان خود را پر باد کند و دیگری چنان دستی بر آن زند که باد از دهان وی با صدا بجهد