جدول جو
جدول جو

معنی زایرین - جستجوی لغت در جدول جو

زایرین
(یِ)
زائرین. جمع واژۀ زائر در حالت نصب یا جر. رجوع به زایر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بافرین
تصویر بافرین
(دخترانه)
فرین لایق تحسین، درخور آفرین ب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زاریدن
تصویر زاریدن
ناله و زاری کردن، زاری کردن، گریۀ زار کردن، برای مثال سعدی اگر خاک شود همچنان / نالۀ زاریدنش آید به گوش (سعدی۲ - ۴۷۴)، عیبش مکنید هوشمندان / گر سوخته خرمنی بزارد (سعدی۲ - ۶۱۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زیرین
تصویر زیرین
پایینی، قرار گرفته در پایین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زاییدن
تصویر زاییدن
به دنیا آوردن نوزاد، بچه آوردن، زادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بافرین
تصویر بافرین
درخور آفرین، لایق تحسین، برای مثال تو تا زادی از مادر بافرین / پر از آفرین شد سراسر زمین (فردوسی۱ - ۳۹۷)
فرهنگ فارسی عمید
فرودین. اسفل. مقابل زبرین. تحتانی. سفلی. زیری. منسوب به زیر. مقابل فوقانی و برین. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). مقابل زبرین. (آنندراج). منسوب به زیر. آنچه در زیر است. پائینی. فرودین. مقابل زبرین. (فرهنگ فارسی معین) : عبیداﷲ عمودی آهنین در دست داشت بینداخت بر روی مختار آمد و لب زیرینش خسته شد پس بفرمود تا در زندانش بردند. (ترجمه طبری بلعمی). و نیمۀ تن زبرینشان (مردم سودان کوتاه است و نیمۀ زیرین دراز. (حدود العالم، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بهقباد بالایین و میانه و زیرین از اعمال عراق. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 84). کربال و بالایین و زیرین سه بند بر رود کر کرده اند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 128). و بند قصار بر کربال زیرین ساخته اند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 152).
چو دیدند آن شگرفان روی شیرین
گزیدند از حسد لبهای زیرین.
نظامی.
وز آنجا همچنان بر دست زیرین
رکاب افشاند سوی قصر شیرین.
نظامی (خسرو و شیرین چ وحید ص 299).
لب بالایش از پرۀ بینی گذشته بود و لب زیرینش به گریبان فروهشته. (گلستان). آسیاسنگ زیرین متحرک نیست لاجرم تحمل بار گران همی کند. (گلستان).
بگرد بر سرم ای آسیای دور زمان
به هر جفا که توانی، که سنگ زیرینم.
سعدی.
- علم های زیرین، مقابل علم های برین یعنی علویات. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : آغاز علم برین کرده شود و بتدریج به علمهای زیرین شده آید بخلاف آنکه رسم است. (دانشنامۀ علائی، یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
ملکۀ سکاها است، مؤلف ایران باستان آرد: دیودور از قول کتزیاس تمجید زیاد از ملکۀ سکاها و زارین کرده و گوید: ... او این ملت را از قید رقیت مردمان مجاور خلاصی داد، شهرهای زیاد بساخت و اخلاق مردم خود را ملایم کرد، بشکرانۀ این کارها سکاها پس از مرگ ملکه مقبره ای برای او ساختند بشکل هرم ... روی آن، مجسمۀ بزرگی ازطلا نصب کرده و آن را تعظیم و تکریم میکردند چنانکه پهلوانی را کنند، (ایران باستان ج 1 ص 212 و 214)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان مسکون بخش جبال بارز شهرستان جیرفت، در 12هزارگزی باختر مسکون کنار رود خانه سقدر، منطقۀ آن کوهستانی و سردسیر، محصول آن غلات و میوه جات و لبنیات است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
جمع واژۀ زایر به فارسی:
عطای تو بر زایران شیفته است
سخای تو بر شاعران مفتتن.
فرخی.
مالی بزایران و شاعران بخشید. (تاریخ بیهقی ص 422)
لغت نامه دهخدا
(یِ ری)
جمع واژۀ سایر. دیگران. رجوع به سائرین و سائر شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
زائرون. جمع واژۀ زائر در حالت رفع
لغت نامه دهخدا
تصویری از زیرین
تصویر زیرین
تحتانی، سفلی، پائینی، فرودین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاریدن
تصویر زاریدن
زاری کردن نالیدن
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده دیگران جمع سایر اشخاص دیگر دیگران: خانمها با کالسکه روان گشتند و سایرین هم داخل خانه شدند
فرهنگ لغت هوشیار
صابرون، جمع صابر، : شکیبایان جمع صابر در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سزارین
تصویر سزارین
عمل جراحی در زایمان غیر طبیعی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع سایر اشخاص دیگر دیگران: خانمها با کالسکه روان گشتند و سایرین هم داخل خانه شدند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سایسین
تصویر سایسین
جمع سایس در حالت رفعی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سایلین
تصویر سایلین
جمع سایل پرسش کنندگان سوال کنندگان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ساحر، جادوگران افسونگران جمع ساحر در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) جادوگران
فرهنگ لغت هوشیار
حلقه ای باشد که بر چار چوب در و صندوق نصب کنند و چفت یا زنجیر را بدان اندازند، زلف معشوق. توضیح: بعضی این کلمه را زلفین بصیغه تثتیه خوانند ولی باید دانست که اولا زلف در عربی قدیم نیامده و معربست و ثانیا استعمال دوزلفین و زلفینکان از طرف گویندگان رفع شبه میکند. مع هذا گاهی به صیغه تثنیه هم بر خلاف اصل استعمال شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زایرجه
تصویر زایرجه
پارسی تازی گشته زایچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاهریه
تصویر زاهریه
خرامان راه رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زایمان
تصویر زایمان
عمل زاییدن وضع حمل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاییدن
تصویر زاییدن
بار نهادن، فارغ شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بافرین
تصویر بافرین
لایق تحسین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالرین
تصویر بالرین
رقاصه، رقصنده باله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیرین
تصویر زیرین
تحتانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سایرین
تصویر سایرین
دیگران
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زایوری
تصویر زایوری
تولید
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زیرینه
تصویر زیرینه
حد سفلی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زایمان
تصویر زایمان
وضع حمل
فرهنگ واژه فارسی سره
پایینی، تحتانی، فرودین
متضاد: بالایی، زبرین
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دیگران، افراد دیگر، اشخاص دیگر
متضاد: همان ها، همین ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد