جدول جو
جدول جو

معنی زایره - جستجوی لغت در جدول جو

زایره
مونث زایر جمع زایرات
تصویری از زایره
تصویر زایره
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سایره
تصویر سایره
(دخترانه)
ستاره گردنده، سیاره
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زایچه
تصویر زایچه
متولد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دایره
تصویر دایره
چنبره، پرهون، گردی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زائره
تصویر زائره
مونث زایر جمع زایرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زایله
تصویر زایله
مونث زایل، ذی روح جنبنده جمع زوائل (زوایل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زایرجه
تصویر زایرجه
پارسی تازی گشته زایچه
فرهنگ لغت هوشیار
مونث زاید، سر پستان زایدتان. یا زایده اعور روده کور. یا زایده پستانی قسمتی از استخوان گیجگاه را تشکیل داده و در عقب مجرای گوش خارجی واقع است زایده حمله یی. یا زایده تاج خروسی زایده ایست که در سطح سهمی در امتداد خط وسط صفحه افقی قرار گرفته است و به شکل مثلثی است که قاعده آن در پایین و راس در بالا است و بتدریج از جلو به عقب نازک میشود و دارای سه کنار و دو سطح طرفی میباشد. یا زایده حمله یی زایده پستانی. یا زایده خاری زایده شوکی. یا زایده خنجری قسمت انتهایی قص که به غضروف مشترک دنده ها در انتها متصل است. یا زایده شوکی زایده ایست که در خط وسط هر مهره قرار گرفته و شبیه به تیغ یا خاری میباشد و از محل اتصال دو تیغه در عقب مهره شروع شده و از جلو به عقب و کمی از بالا به پایین متوجه است زایده شوکیه فقار زایده خاری. یا زایده کاسه چشمی زایده ایست که در طرف خارج و داخل قوس کاسه چشمی استخوان پیشانی قرار دارد. آنکه طرف داخل است) زایده کاسه چشمی داخلی (و آنکه طرف خارج است) زایده کاسه چشمی خارجی (نام دارد. یا زایده کلیه غده فوق کلیوی. یا زایده نیزه یی زایده ای که در قسمت تحتانی خلفی استخوان صدغ قرار دارد و با آن رباطها و عضلات دسته ریولان میچسبد زایده سهمی شقیقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زایچه
تصویر زایچه
آنچه که منجم پیشگوئی کند
فرهنگ لغت هوشیار
لوحه مربع یا مدوریست که برای نشان دادن مواضع ستارگان در فلک ساخته میشود تا برای به دست آوردن حکم طالع ولادت و تمور دیگر مورد استفاده قرار گیرد زایرجه، پیشگویی سرنوشت کسان. یا زایجه عالم آنچه منجمان و رمالان برای دریافت مدعی نقشی با جمال نوشته نگاهدارند تا به وقت حاجت تفضیل احکام از آن معلوم کنند، شکلی است دارای دوازده خانه که از آن حالات ماه و سال و و مولود استخراج میشود بدین وجه که منجم در اول ماه یا سال یا تولد یا حادثه ای طالع وقت را میبیند چه برجی است و آنرا خانه اول قرار داده یازده برج دیگر را در یازده خانه دیگر نوشته هر کوکب سیاره در هر برجی باشد در خانه آن ثبت کرده و باصول احکام نجوم از آنها استخراج میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاهره
تصویر زاهره
مونث زاهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زامره
تصویر زامره
مونث زامر زن نای زن
فرهنگ لغت هوشیار
مونث زافر افزوده بر آرش های زافر زیرک و دانا، پشت گردن، کمان، بنلاد (رکن بنا)، سپاه، داربست، تیر بی پر، گروزه گروه مردم، شتر فربه، خویشان و یاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زابره
تصویر زابره
پرزدار شدن، پرز برگرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زریره
تصویر زریره
واحد زریر یکدانه زریر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیاره
تصویر زیاره
مسیتارش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سایره
تصویر سایره
مونث سایر. یا هفت سایره. هفت سیاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثایره
تصویر ثایره
مونث ثایر، هیجان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جایره
تصویر جایره
ستم کننده، جور کننده
فرهنگ لغت هوشیار
با تره خمک ازابزارهای خنیا مونث دایر (دائر) دور زننده گردنده، خطی گرد که دور چیزی را احاطه کرده باشد، سطحی که خطی مدور گرد آنرا احاطه کرده باشد بطوری که فاصله هر یک از نقاط محیط آن نسبت به نقطه مرکزی مساوی بود، جمع دوایر (دوائر) یا دایره صغیره. دایره ایست مفروض که کره را نصف نکند. مقابل دایره عظیمه دایره عظمی (عظیم) دایره ایست مفروض که کره را نصف کند. مقابل دایره صغیره. دایره های عظیمه که اهل هیئت بر فلک فرض کرده اند نه اند: معدل النهار، منطقه البروج، دایره ماره بالاقطاب الاربعه دایره ای است که بر هر دو قطب منطقه البروج وهر دو قطب معدل النهار و بر هر دو میل کلی گذشته، دائره الافق دایره ایست که فلک را نصف کند در میان مرئی و غیر مرئی، دایره نصف النهار، دائره الارتفاع چون قوس ارتفاع کواکب از این دایره ماخوذ است بدین نام نامیده شد، این دایره از سمت الراس و القدم میگذرد و در روز و شب دوباره بر دایره نصف النهار منطبق میشود، دائره اول السموات دایره ای است که مرور میکند بسمتین الراس و القدم و بدو نقطه مشرق و مغرب و قطبین، دائره المیل و این دایره ایست که مرور میکند بهر دو قطب معدا النهار و بدان بعد کواکب سیاره از معدل النهار و میل منطقه البروج از معدا النهار شناخته میشود، دائره العرض دایره ایست که مرور میکند بدو قطب بروج و بان عرض کوکب شناخته میشود. یا دایره مینا آسمان فلک. یا دایره هندی صفحه ای که در روی آن تعیین ساعات نمایند. یا روی دایره ریختن مطلبی را. آنرا اظهار کردن در کمال وضوح آنرا شرح دادن، لشکری که بر جای فرود آید، مهمیز پرندگان، خار، بخت بد. روزگار نامساعد، حادثه پیشامد جمع دایرات، خانقاه صومعه، جمعیت حلقه مجلس، موهای گرد بر جانب سر آدمی، سازی است از آلات ضربی دف داریه، در موسیقی قدیم کشورهای اسلامی بیک نوع درآمدمخصوص که از در آمد خواننده میشد اطلاق میشد، هر چند به هر مناسب جزو یک دستگاه کرده آنرا دایره نامیده و هر دایره را اسمی نهادند. شش دایره مشهور با نام بحرها که از هر دایره منشعب میشود از این قرار است: متفقه مختلفه موتلفه مجتلبه مشتبهه منتزعه، شعبه ای از یک اداره دولتی جمع دوایر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زایچه
تصویر زایچه
ورقه ای حاوی مشخصات کودک نوشته می شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثایره
تصویر ثایره
بحران، وضع بد، برانگیخته، منتشرشونده، برپاشده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دایره
تصویر دایره
شکل مسطح گردی که همۀ نقاط آن از مرکز به یک فاصله باشند، خط گرد که دور چیزی را احاطه کرده باشد، پرهون، چنبر، حلقه، در موسیقی از آلات موسیقی ضربی به صورت چنبری چوبی که در یک طرف آن پوست نازکی چسبانده شده، باتره، تبوراک، دف، محدوده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نایره
تصویر نایره
آتش برافروخته، کنایه از فتنۀ برپاشده، کنایه از کینه و دشمنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضایره
تصویر ضایره
مونث ضایر زیان رساننده گزند رساننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طایره
تصویر طایره
مونث طایر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غایره
تصویر غایره
مونث غایر، گرمگاه، نیمروز میان روز
فرهنگ لغت هوشیار
آتش: مردم صلاح اندیش که درهرات بودنداطفای نایره فتنه توانستندکرد، شعله آتش: درحال نایره آن غضب فرو نشیند، گرمی حرارت، کینه دشمنی یاحرف نایره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثایره
تصویر ثایره
((یِ رِ))
مؤنث ثایر، هیجان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دایره
تصویر دایره
((یِ رِ))
دورزننده، گردنده، شکلی گرد که فاصله هریک از نقاط محیط آن نسبت به نقطه مرکزی مساوی باشد، جمع دوایر، یکی از سازهای ضربی، شعبه ای از یک اداره، مجازاً، حوزه میدان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زایده
تصویر زایده
((یِ دِ))
مؤنث زاید
فرهنگ فارسی معین
((چَ))
ورقه ای که هنگام تولد کودک نوشته شود و اداره آمار طبق آن شناسنامه صادر می کند
فرهنگ فارسی معین
((یِ جِ))
لوحه ای مربع یا گرد که جای سیارات و بروج دوازده گانه روی آن نقش شده و از آن برای احکام نجومی یا بدست آوردن حکم طالع استفاده می کردند، شکلی است دارای 123 خانه که از آن حالت ماه و سال و مولود استخراج می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غایره
تصویر غایره
((یِ رِ یا رَ))
مؤنث غایر، گرمگاه، نیمروز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نایره
تصویر نایره
((یِ رِ))
آتش برافروخته، فتنه، دشمنی
فرهنگ فارسی معین