جدول جو
جدول جو

معنی زایده - جستجوی لغت در جدول جو

زایده
مونث زاید، سر پستان زایدتان. یا زایده اعور روده کور. یا زایده پستانی قسمتی از استخوان گیجگاه را تشکیل داده و در عقب مجرای گوش خارجی واقع است زایده حمله یی. یا زایده تاج خروسی زایده ایست که در سطح سهمی در امتداد خط وسط صفحه افقی قرار گرفته است و به شکل مثلثی است که قاعده آن در پایین و راس در بالا است و بتدریج از جلو به عقب نازک میشود و دارای سه کنار و دو سطح طرفی میباشد. یا زایده حمله یی زایده پستانی. یا زایده خاری زایده شوکی. یا زایده خنجری قسمت انتهایی قص که به غضروف مشترک دنده ها در انتها متصل است. یا زایده شوکی زایده ایست که در خط وسط هر مهره قرار گرفته و شبیه به تیغ یا خاری میباشد و از محل اتصال دو تیغه در عقب مهره شروع شده و از جلو به عقب و کمی از بالا به پایین متوجه است زایده شوکیه فقار زایده خاری. یا زایده کاسه چشمی زایده ایست که در طرف خارج و داخل قوس کاسه چشمی استخوان پیشانی قرار دارد. آنکه طرف داخل است) زایده کاسه چشمی داخلی (و آنکه طرف خارج است) زایده کاسه چشمی خارجی (نام دارد. یا زایده کلیه غده فوق کلیوی. یا زایده نیزه یی زایده ای که در قسمت تحتانی خلفی استخوان صدغ قرار دارد و با آن رباطها و عضلات دسته ریولان میچسبد زایده سهمی شقیقه
فرهنگ لغت هوشیار
زایده
((یِ دِ))
مؤنث زاید
تصویری از زایده
تصویر زایده
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مزایده
تصویر مزایده
هم افزایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مزایده
تصویر مزایده
افزودگی از طرفین، حراج
فرهنگ لغت هوشیار
((مُ یِ دِ))
در معرض فروش گذاشتن چیزی به نحوی که هر خریداری که قیمت بیشتر پیشنهاد کرد، به وی فروخته شود، حراج، مقابل مناقصه
فرهنگ فارسی معین
چیزی را در معرض فروش گذاردن چنان که هر کسی به قیمت گران تر بخرد به او فروخته شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زاهده
تصویر زاهده
(دخترانه)
عربی مؤنث زاهد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زییده
تصویر زییده
(دخترانه)
برگزیده کوچک، مصغر زبده، نام چندتن از زنان معروف عرب از جمله همسر هارو الرشید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فایده
تصویر فایده
بهره، سود، هوده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زایچه
تصویر زایچه
متولد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هایده
تصویر هایده
(دخترانه)
توبه کننده، به حق بازگردنده
فرهنگ نامهای ایرانی
مونث زائد افزوده، سرپستان مونث زاید، سر پستان زایدتان. یا زایده اعور روده کور. یا زایده پستانی قسمتی از استخوان گیجگاه را تشکیل داده و در عقب مجرای گوش خارجی واقع است زایده حمله یی. یا زایده تاج خروسی زایده ایست که در سطح سهمی در امتداد خط وسط صفحه افقی قرار گرفته است و به شکل مثلثی است که قاعده آن در پایین و راس در بالا است و بتدریج از جلو به عقب نازک میشود و دارای سه کنار و دو سطح طرفی میباشد. یا زایده حمله یی زایده پستانی. یا زایده خاری زایده شوکی. یا زایده خنجری قسمت انتهایی قص که به غضروف مشترک دنده ها در انتها متصل است. یا زایده شوکی زایده ایست که در خط وسط هر مهره قرار گرفته و شبیه به تیغ یا خاری میباشد و از محل اتصال دو تیغه در عقب مهره شروع شده و از جلو به عقب و کمی از بالا به پایین متوجه است زایده شوکیه فقار زایده خاری. یا زایده کاسه چشمی زایده ایست که در طرف خارج و داخل قوس کاسه چشمی استخوان پیشانی قرار دارد. آنکه طرف داخل است) زایده کاسه چشمی داخلی (و آنکه طرف خارج است) زایده کاسه چشمی خارجی (نام دارد. یا زایده کلیه غده فوق کلیوی. یا زایده نیزه یی زایده ای که در قسمت تحتانی خلفی استخوان صدغ قرار دارد و با آن رباطها و عضلات دسته ریولان میچسبد زایده سهمی شقیقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاینده
تصویر زاینده
والد، بچه آورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زایله
تصویر زایله
مونث زایل، ذی روح جنبنده جمع زوائل (زوایل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زایره
تصویر زایره
مونث زایر جمع زایرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زایدن
تصویر زایدن
زاده شدن، زادن
فرهنگ لغت هوشیار
از اینجا زاینجا:) کان تبنگو کاندر آن دینار بود آن ستد زایدر که ناهشیار بود (رودکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زایچه
تصویر زایچه
آنچه که منجم پیشگوئی کند
فرهنگ لغت هوشیار
لوحه مربع یا مدوریست که برای نشان دادن مواضع ستارگان در فلک ساخته میشود تا برای به دست آوردن حکم طالع ولادت و تمور دیگر مورد استفاده قرار گیرد زایرجه، پیشگویی سرنوشت کسان. یا زایجه عالم آنچه منجمان و رمالان برای دریافت مدعی نقشی با جمال نوشته نگاهدارند تا به وقت حاجت تفضیل احکام از آن معلوم کنند، شکلی است دارای دوازده خانه که از آن حالات ماه و سال و و مولود استخراج میشود بدین وجه که منجم در اول ماه یا سال یا تولد یا حادثه ای طالع وقت را میبیند چه برجی است و آنرا خانه اول قرار داده یازده برج دیگر را در یازده خانه دیگر نوشته هر کوکب سیاره در هر برجی باشد در خانه آن ثبت کرده و باصول احکام نجوم از آنها استخراج میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاهده
تصویر زاهده
مونث زاهد: پارسا زن، خوشرنگ جانور یا گیاه، سرخ پر رنگ مونث زاهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبیده
تصویر زبیده
همیشه بهار از گیاهان، ویژه نامی در تازی همیشه بهار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیاده
تصویر زیاده
افزون کردن و افزون شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فایده
تصویر فایده
بهره، سود، نتیجۀ سودمند، توضیح سودمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زایچه
تصویر زایچه
ورقه ای حاوی مشخصات کودک نوشته می شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زاییده
تصویر زاییده
پیدا شده، به دنیا آمده، مولود، فرزند، زاده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عایده
تصویر عایده
حاصل، سود، درآمد، ویژگی آنچه بازمی گردد، بازگردنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زاینده
تصویر زاینده
دارای توانایی زاییدن، کنایه از دارای توانایی خلق و ابداع، آفریننده، کنایه از افزون شونده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زائده
تصویر زائده
زائد، ویژگی آنچه ضرورت ندارد، غیرضروری، فزون، فراوان، اضافه
در علم زیست شناسی برآمدگی طبیعی در یکی از استخوان های بدن یا اعضای دیگر مثلاً زائدۀ آرنجی، زائدۀ اعور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فایده
تصویر فایده
سود، بهره، نتیجه
فرهنگ لغت هوشیار
خوردنی، خوانی که برآن طعام باشد، یا مائده خرگهی. نعیم بهشتی نعیم آسمانی. یا مائده مسیح. روایت کنند که تا مدتی هر روز بوسیله ابر خوانی برعیسی ع نازل میشد و درآن ماهیی بود بریان بی خار که روغن ازو می چکید. نزدیک سر آن نمک و متصل به دم آن سرکه و بر حوالی خوان انواع تره ها چیده بود و پنج گرده نان بر یکی روغن زیتون بردیگری عسل برسوم روغن زرد برچهارم پنیر و بر پنجم قدید (گوشت بریان) بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هایده
تصویر هایده
مونث هاید، نامی است ازنامهای زنان
فرهنگ لغت هوشیار
((چَ))
ورقه ای که هنگام تولد کودک نوشته شود و اداره آمار طبق آن شناسنامه صادر می کند
فرهنگ فارسی معین
((یِ جِ))
لوحه ای مربع یا گرد که جای سیارات و بروج دوازده گانه روی آن نقش شده و از آن برای احکام نجومی یا بدست آوردن حکم طالع استفاده می کردند، شکلی است دارای 123 خانه که از آن حالت ماه و سال و مولود استخراج می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زیاده
تصویر زیاده
((دِ))
افزونی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فایده
تصویر فایده
((یِ دِ))
سود، بهره، سخن سودمند، جمع فواید
فرهنگ فارسی معین