جدول جو
جدول جو

معنی زایدتان - جستجوی لغت در جدول جو

زایدتان
(یِ دَ)
زائدتان. تثنیۀ زایده (زائده) در حال رفع، دو سر پستان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به زاید وحلمتی الثدی شود، الزائدتان الشبیهتان بحلمتی الثدی، دو فزونی که از پیش دماغ برآمده است. در ذخیرۀ خوارزمشاهی آمده: عصب ها که از دماغ رسته است هفت جفت است و این عصبها را گذرها است که هر یک از آن گذرها از دماغ بیرون آمده است و این گذرها را بتازی ثقبه گویند و منفذ نیز گویند... جفت نخستین ازپیش دماغ رسته است و از پیش دماغ دو فزونی بیرون آمده چون دو سر پستان و حس بوئیدن، بدیشان باشد و آن را بتازی، الزائدتان الشبیهتان بحلمتی الثدی گویند
لغت نامه دهخدا
زایدتان
دو سر پستان، دو زایده پستانی شکل که رشته های زوج اول اعصاب دماغی (عصب بویایی) از آن متفرع گردند و از سوراخ های صفحه غربالی استخوان پرویز نی وارد مخاط بینی شوند بصل شامه ای
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پایدان
تصویر پایدان
کفش، پوششی برای محافظت از پا، پاپوش، پااوزار، پاافزار، پایزار، لخا، لکا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زایمان
تصویر زایمان
زایش، عمل زاییدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چایدان
تصویر چایدان
ظرف چای، ظرفی که در آن چای خشک نگاه دارند
فرهنگ فارسی عمید
یا چایدون در تداول عامه، جای نگه داشتن چای خشک، ظرفی که چای خشک را در آن نگاه دارند
لغت نامه دهخدا
کفش، (شعوری) :
چون بگردد پای او از پایدان
آشکوخیده بماند همچنان،
رودکی
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
جمع زاده است:
زادگان چون رحم بپردازند
سفر مرگ خویش را سازند.
سنائی
لغت نامه دهخدا
چیزی یا جائی که زاد در آن نهند، مزدوده، انبان توشه
لغت نامه دهخدا
بچه دان و زهدان را گویند، (برهان قاطع) (آنندراج)، قرارگاه نطفه در شکم که آن را زهدان نیز گویند و بتازیش رحم خوانند، (شرفنامۀ منیری)، و رجوع به زاق و زهدان و رحم شود
لغت نامه دهخدا
(زُ بَ)
موضعی است. (از جمهرۀ ابن درید ج 1 ص 144) (لسان العرب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
رزغه. (منتهی الارب). جای پر از گل و لای
لغت نامه دهخدا
(یَ)
جایگاه و مرکز سرمایه و سود. (گنجینۀ گنجوی ص 140). از ’مایه’ + ’ستان’ پساوند مکان:
بهتر از این مایستانیت نیست
سود کن آخر که زیانیت نیست.
نظامی (از گنجینۀ گنجوی)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
دهی از دهستان دشمن زیاری بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون. در 50000گزی جنوب خاور فهلیان در 21000 گزی راه فرعی اردکان به هرایجان واقع است. موقع جغرافیائی آن معتدل مالاریائی است. 130 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، تریاک، برنج و ذرت و شغل اهالی زراعت و صنایعدستی آنان گلیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
یکی از اقوامی که از جبل السماق به لرستان آمدند وبه هزاراسف پسر محمد بن علی مالک لرستان در 505 ه. ق. پیوستند. (از تاریخ گزیده چ لندن ص 538، 539)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
از بلاد بزرگ قندهار. حمدالله مستوفی آرد: قندهار مملکتی بزرگ است از اقلیم سوم و چهارم. بلاد بزرگش: قراخالوک و ولی شالوک که دارالملک است و زایدندان... و دیگر بلاد و ولایات... (نزهه القلوب چ لیدن ص 260)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
زایسبان. زایسفان، الخرس (زاچه). (مهذب الاسماء: الخرس). الخرسه آن طعام که او را (زاجه را) سازند. (مهذب الاسماء: الخرس)،
{{صفت}} النفساء، زن زایسپان. (مهذب الاسماء: النفساء)،
{{اسم}} القشوه، آنچه آلات زایسپان در آن نهند. (مهذب الاسماء: القشوه). رجوع به زایسپانی و زایسپان شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
زایسپان. نفساء. زچه. رجوع به زایسپان و زایسفان شود
لغت نامه دهخدا
(یَ دَ / دِ)
جمع واژۀ زاینده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نسبت ایشان به زیاد فارسی است و او را زیاد قبانی گویند، زیرا که اول کسی که قبان به خراسان آورد او بود، و من اولاده ابوعلی الحسین بن محمد بن زیاد و از اولاد او در خاک بیهق امراء و علماء و اکابر و دهاقین بودند، رجوع به زیادی و تاریخ بیهق صص 129- 132 شود
لغت نامه دهخدا
(زَ رَ)
دو آبست مر طهیه را. (منتهی الارب). دو آبست طهیّه را در اطراف اخارم خفاف آنجا که به جلگۀ مسطح فرع میرسد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(زَ بی بَ)
کفک دو کنج دهن. (منتهی الارب) (آنندراج). آب خشک شدۀ دهان که بر محل بهم رسیدن دو لب نزدیک زبان جمع میگردد. گویند: ’زبب فمه’، هرگاه در دو کنج لبانش زبیبه (آب خشک شده) دیده شود. (از تاج العروس). آب خشک شده در دو طرف لب را زبیبتان گویند، و در حدیث بعضی از قرشیان آمده: حتی عرقت و زبب صماغاک، یعنی تا عرق کنی و کف دهانت بیرون آید و در دو طرف لبت ظاهر شود. و نیز گویند: تکلم فلان حتی زبب شدقاه، یعنی آنقدر سخن گفت که کف از دهانش در دو طرف لبانش پدید آمد. و بهمین معنی مار خشمناک را ذوالزبیبتین نامند و برخی گویند ذوالزبیبتین ماری است که دو نقطۀ سیاه بالای دو چشمش دیده شود. (از لسان العرب) ، آب دهن بسیارگو. (منتهی الارب) (آنندراج). آب دهانی که بر اطراف دهن شخص پرگو فراهم میگردد، گویند: زبب شدقاه، یعنی جمع شد آب دهان در دو گوشۀ دهان او، و اسم این آب دهان زبیبتان است. (تاج العروس) ، کفک دو کنج دهن مار. (منتهی الارب) (آنندراج). و از این رو مار خشمناک راذوالزبیبتین گویند، یا ذوالزبیبتین ماری است که دو نقطۀ سیاه بالای دو چشمش باشد. (از لسان العرب) ، دو نقطۀ سیاه اند در دو طرف دهن مار و ذوالزبیبتین مار. (منتهی الارب) ، دو نقطۀ سیاهند بالای هر دو چشم مار و سگ. (منتهی الارب). دو نقطۀ سیاه بالای دو چشم مار و از اینروست که مار را ذوالزبیبتین نامند. و در حدیث است که گنج بعضی از گنج داران را در قیامت بصورت اژدهایی اقرع آرند که دارای زبیبتان است. ابوعبید گوید: این نوع وحشی ترین و بدترین انواع مار است. ابن اثیر گوید: زبیبتان دو نقطۀسیاهند در اطراف دهان مار، و گفته اند: زبیبتان دو کفک است در دو کنج دهان مار. (از تاج العروس). در حدیث است که در روز قیامت گنج یکی از شما را می آرند بصورت ماری اقرع (که پوست سرش کنده شده باشد) ، دارای زبیبتان، ابوعبید گوید: زبیبتان، دو نقطۀ سیاهند بالای چشمان آن مار. (از لسان العرب). زبیبتان بصیغۀ تثنیه و زبیبه دو نقطۀ سیاه است بالای چشمهای مار و سگ. (شرح قاموس) ، دو نقطۀ سیاهند بالای دوچشم سگ یا دو زایده اند گوشتین در سر مانند دوشاخ. وگفته شده است که آن دو دندانند که در دهان بوجود آیند. و معانی دیگری نیز برای آن گفته شده است که مؤلفان کتب غریب اللغات، آنها را یاد کرده اند، و استاد ما آنرا در ذیل ’حیه’ آورده است. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(زَ مَ)
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان لاهیجان است که 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
نهری و ناحیه ای است به بصره، (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یِ دَ)
دهی از دهستان سیارستاق. ییلاقی است که در بخش رودسر شهرستان لاهیجان واقع است و 190 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چایدان
تصویر چایدان
ظرف چای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاقدان
تصویر زاقدان
پارسی ک زهدان زاجدان بچه دان زهدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پایدان
تصویر پایدان
کفش
فرهنگ لغت هوشیار
مرکز سرمایه و سود: بهتر ازین مایستانیت نیست سود کن آخر که زیانیت نیست. (نظامی. گنجینه 140)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زائدتان
تصویر زائدتان
جمع زائده افزودگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زایمان
تصویر زایمان
عمل زاییدن وضع حمل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاقدان
تصویر زاقدان
بچه دان، زهدان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زایمان
تصویر زایمان
زاییدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پایدان
تصویر پایدان
کفش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زایمان
تصویر زایمان
وضع حمل
فرهنگ واژه فارسی سره