جدول جو
جدول جو

معنی زاورس - جستجوی لغت در جدول جو

زاورس
(وَ)
ستارۀ زهره. (ناظم الاطباء). این کلمه مصحف زاووش و زاوش (ستاره مشتری) است. رجوع بهمین کلمات در برهان قاطع چ معین و لغت نامه در ذیل همین کلمات و رجوع به زاودش شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زاور
تصویر زاور
(پسرانه)
جرئت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اورس
تصویر اورس
سروکوهی. ارس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاورس
تصویر گاورس
دانه ای تلخ مزه از نوع ارزن به رنگ خاکستری که برگ و خوشۀ آن شبیه برگ و خوشۀ جو است و بیشتر در میان کشتزار گندم می روید، جاورس، گال، بسل، شوشو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جاورس
تصویر جاورس
گاورس، دانه ای تلخ مزه از نوع ارزن به رنگ خاکستری که برگ و خوشۀ آن شبیه برگ و خوشۀ جو است و بیشتر در میان کشتزار گندم می روید، گال، بسل، شوشو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زاور
تصویر زاور
زور، قوه، قدرت، یارا، توانایی
خادم، خدمتکار، چاکر، پرستار، برای مثال جگرتشنگانند و بی توشگان / که بیچارگانند و بی زاوران (رودکی - ۵۴۳)
فرهنگ فارسی عمید
(وَ رَ)
زاوره القطاه، آنجا که مرغ سنگخوار برای جوجه های خود آب حمل میکند. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ وِ)
درخت سرو کوهی. (ناظم الاطباء). بفتح اول و سکون واو و کسر رای مهمله سرو کوهی. (هفت قلزم). بفتح اول و کسر ثانی سرو کوهی. (از آنندراج) (برهان) (انجمن آرای ناصری). عرعر. (برهان) 0
لغت نامه دهخدا
(رُ)
غار. دهمست. رند. دهم. عمار. ذاقی. برگ بو. نوعی از لراسه، شامل درختانی که پیوسته سبز باشند. رجوع به لریه شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
جاورس. (فهرست مخزن الادویه). گاورس. (ناظم الاطباء). نوعی از غله که به هندی چینه گویند و آن ریزه و باریک باشد. (آنندراج). رجوع به گاورس شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
یونانیان کوههای پشتکوه کنونی را زاگرس می نامیده اند. (فرهنگ ایران باستان ص 53، 152، 1243). اگر قلۀ آرارات را رأس مثلث فلات ایران فرض کنیم یک ضلع آن جبال زاگرس و قسمتی از کوه های جنوب تا بندر گواتر است. (جغرافیای کیهان ج 1 ص 3). و در ص 48 آمده: تمام این کوه ها (پیشکوه) را یونانی ها زاگرس نامیده اند و ایرانیها آن را پاطاق میگویند - انتهی. دامنۀ جبال زاگرس از حوزه های مهم معدن زغال سنگ و مرکز قسمت عمده معادن نفت خیز قسمت جنوب غربی ایران است. (جغرافیای کیهان ج 3 ص 236 و 239 و 234). مرحوم رشید یاسمی آرد: زاگرس که امروزدر مغرب ایران و مشرق ترکیه و شمال عراق واقع است، بواسطۀ تماسی که با ممالک بسیار متمدن عهد عتیق مثل خوزستان (ایلام) و سومر و آکّاد و بابل داشته است ازاعصار بسیار کهن مشهور بوده و ساکنان آنجا در آثار قدمای آن ممالک به نامهای گوناگون خوانده شده اند.... آذوقۀ این بلاد و آب مزارع آنها از این کوهستانها می آید و خط ارتباط قسمتی از ایلام و نواحی شمالی بین النهرین از میان یا حاشیۀ این کوهستانها بوده است. و نیز در نتیجۀ همین پیوستگی و ارتباط است که نام اقوام بسیاری از ساکنین این کوهستان در الواح و کتیبه های بابل و آشور و ایلام مسطور است. (تاریخ کرد ص 20).
گیرشمن در کتاب ایران از آغاز تا اسلام آرد:کوههای مغرب یا سلسلۀ زاگرس از شمال غربی به جنوب شرقی ممتد است و متجاوز از 1000کیلومتر طول و 200کیلومتر عرض دارد، ارتفاع این سلسله جبال به 1000 تا 1700 متر میرسد و شامل چینهای متوازی متعدد و دره هائی که 50 تا 100 کیلومتر طول و 10 تا 20 کیلومتر عرض دارند، میباشد. زیر مراتع واقع در دامنه های مرتفع کوههای فوق بقایای جنگلهای انبوه سابق که دارای بلوط، گردو، سندیان، بادام وحشی و پسته بوده، گسترده شده است. پایینتردر دره های مرتفع مو، انجیر و انار میروید. در این مناطق گندم، جو، خشخاش، پنبه و تنباکو بسیار کاشته میشود. گرمای تابستان در دره های پست مردمی را که بتربیت بز، میش و اسب اشتغال دارند مجبور میکندکه به مراتع مرتفع صعود نمایند بدین وجه بخش بزرگی از سکنه بزندگانی چادرنشینی که طبیعت و آب و هوا بدانان تحمیل کرده است ادامه میدهند. در قسمت مرکزی زاگرس برآمدگی تیزی مجزّا میشود که بسوی مغرب میرود و داخل دشت بین النهرین میشود و پیچی در رود دجله که در این نقطه به فرات نزدیک میشود ایجاد میکند. برآمدگی مذکور شکل کاردی را دارد که گوئی دشت را از بالا تهدید میکند. از همین جا یعنی لرستان کنونی بود که کاسیان در هزارۀ دوم قبل از میلاد به بابل حمله بردند و مدتی متجاوز از پنج قرن بر آنجا تسلط داشتند. (ایران از آغاز تا اسلام ترجمه دکتر معین ص 2 و 3). و رجوع به التدوین، تاریخ اسلام فیاض ص 128 و 145 و تاریخ ادبیات ادوارد براون و ایران باستان ج 1 ص 116 و ج 2 ص 1907 و ج 3 ص 2515 و 2500 و 2482 و 2209 و پاطاق، جبل الطاق، پشتکوه و پیشکوه در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
سلسلۀ طوائفی هستند که در ادوار قبل از تاریخ و پیش از ظهور آریائی هائی که ما میشناسیم از یکی از نقاط آسیا مهاجرت کرده بکوهستان زاگرس آمده اند. این اقوام که بنام لولوبی، گوتی، کاسی، منائی (مانائی) ، نایری، آمادا، پارسوا و غیره خوانده میشوند و ازهزارۀ سوم پیش از میلاد بلکه قبل از آن در سراسر این کوهستان میزیسته اند. زبان و دین غریبی داشته اند و کسی از منشاء آنها آگاه نیست، فقط از روی لغات موجوده ثابت شده است که سامی نژاد نبوده اند اما کی و در نتیجۀ چه حوادثی از نقاط دوردست آسیا به این کوهستان آمده اند، معلوم نیست. جمعی از فضلاء آنان را آزیانیک خوانده اند و برخی از نژادآریایی دانسته اند و چون هنوز سند مثبتی بدست نیامده است اسمی بر آنها اطلاق کرده و آنها را قفقازی نام نهاده اند یعنی ساکنان سلسلۀ جبالی که منتهی بقفقاز میشود. این تسمیه از روی ناچاری است و از آن بهتر عنوان زاگرس است که بمعنی بومیان این جبال باشد... از تحقیق احوال آنها معلوم شد که اکثر مخلوطی از یک نژادبومی بوده اند و مسلم آن است که در قرن 7 قبل از میلاد اکثریت با ایرانیان بوده و زاگرس جزء سائر نقاط آریائی نشین فلات ایران درآمده و بر طبق تصویری که در قصر سارگن نشان داده شده بومیان ساکن زاگروس گیسوانی کوتاه ومجعد دارند که با نواری سرخ آن را بسته اند و برخی نیز کلاه کوتاهی با دستار باریکی بر سر نهاده اند و دارای ریش مجعد و کوتاه و قبای آستین کوتاه تا زانو و پای برهنه میباشند. (ملخص از تاریخ کرد رشید یاسمی)
لغت نامه دهخدا
(وِ رَ)
چینه دان. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
خدمت. (ناظم الاطباء) :
چیست چندین آب و گل را پیروی کردن ز حرص
آب و گل خود مر ترا بسته میان زاوری.
سنائی
لغت نامه دهخدا
(وِ)
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی قزوین. در 16هزارگزی خاور مرکز بخش. سکنه 344 تن. آب از رود خانه باورس. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
نام رودی است نزدیک قزوین که دهی بهمین نام را مشروب می کند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
قریه ای است از قراء اشتیخن در صغد. (ازانساب سمعانی). یاقوت آرد: ابوسعد (سمعانی) گوید: زاور قریه ای است در اشتیخن صغد. (از معجم البلدان)
نهر... نهری است متصل به عکبرا و قریۀ زاور کنار آن است. (از معجم البلدان، نهر زاور)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زاوری
تصویر زاوری
خدمتکاری بخدمت
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره گندمیان و از دسته غلات که دانه هایی شبیه ارزن دارد و با ارزن از یک نوع است و در حقیقت گونه ای ارزن است که دانه هایش درشت تر است و پوستش نیز از پوست ارزن زبرتر است. دانه های این گیاه را بیشتر بکبوتران دهند گورس جاورس جاورس هندی گاورس هندی چینه: شهریست خرم و آبادان و کشت ایشان گاورس است. یا گاورس هندی. گاورس. یا گاورس سیم. ستاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاورس
تصویر جاورس
پارسی تازی گشته گاورس از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاورا
تصویر زاورا
بیچاره، دربدر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاورس
تصویر گاورس
((وِ یا وَ))
دانه تلخ مزه گیاهی از نوع ارزن که در کشتزار گندم روید، جاورس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جاورس
تصویر جاورس
((وَ))
دانه تلخ مزه گیاهی از نوع ارزن که در کشتزار گندم روید، گاورس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زاور
تصویر زاور
زهره، ناهید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زاور
تصویر زاور
((وَ))
زواره، خادم، خدمتکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زاور
تصویر زاور
حیوان سواری و بارکش، راحله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زاور
تصویر زاور
علتی است که آن را آب سیاه گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زاور
تصویر زاور
خدمت کار
فرهنگ واژه فارسی سره
گاورس: گرس ارزن زرد
فرهنگ گویش مازندرانی