جدول جو
جدول جو

معنی زاهقه - جستجوی لغت در جدول جو

زاهقه
(هَِ قَ)
مؤنث زاهق. (قطر المحیط) (اقرب الموارد) ، راحله زاهقه، راحله ای است که سبقت نماید و پیشی گیرد بر دیگران. (ناظم الاطباء) ، چاه عمیق. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). رجوع به زهوق شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زاهده
تصویر زاهده
(دخترانه)
عربی مؤنث زاهد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زاهق
تصویر زاهق
رونده، درگذرنده، نیست شونده، باطل، بیهوده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاهقه
تصویر شاهقه
شاهق، بلند، مرتفع
فرهنگ فارسی عمید
(هَِ قَ)
واحد نواهق است. رجوع به نواهق شود، پرندۀ دراز منقار و پاها و گردن. غبراء. (معجم متن اللغه). رجوع به نهقه شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ قَ)
مؤنث شاهق. ج، شاهقات. رجوع به شاهق شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ دَ)
نام مطربه و خواننده ای است، عوفی آرد: از امام ادیب رشیدالدین تاج الادبا عبدالمجید شنیدم که وقتی در هری زنی مطربه زاهده نام در مجلس انس او (امیر ناصرالدین سنجری) حاضر بود. طوطی سخنی که چون شکر از پسته روان کردی تربیت قوت روان کردی و چون ده فندق را برای مدد قول و غزل در عمل آوردی غارت گری انس و جان کردی، آن امیر این رباعی در حق او گفته و این بدیهه انشا کرده:
چشم و رخ تو بدلبری استادند
انگشتانت در طرب بگشادند
ای زاهده، زاهدان ز چنگ خوش تو
چون نرگس تو مست و خراب افتادند.
(لباب الالباب عوفی چ لیدن ج 1 ص 50)
امه السلم مبارکه دختر ابراهیم بن علی بن ابی الحسین بن ابی الحریش، راوی حدیث و واعظی مشهور بود. علی بن مبارک معروف به ابن بانویه، شاعر و نحوی متوفی 594 هجری قمری فرزند او است. (از معجم الادباء چ مارگلیوث ج 5 ص 200)
دختر محمد بن عبدالله طاهری از روایت کنندگان حدیث است و مقاتلی مشیخۀ وی را ضبط کرده است. ابن جمیزی و شادی و ابن حبان وی را اجازت داده اند. (از الدررالکامنه)
دختر ابراهیم بن محمود بن سلمان ملقب به ام البرکات است. وی کتاب صحیح را نزد ست الوزراء (از زنان دانشمند) استماع کرده است. (از الدرر الکامنه)
عدویۀ دمشقیه دختر حسین بن عبدالله بن حسن از شیخ شمس الدین بن ابی عمر قسمتی از کتاب مشیخۀ وی را شنید و روایت کرد و ابن رافع وی را یاد کرده است. عدویۀ دمشقیه در 758 هجری قمری وفات یافت. (از الدررالکامنه)
لغت نامه دهخدا
(هَِ دَ)
مؤنث زاهد
لغت نامه دهخدا
(هَِ رَ)
از قصرهای باشکوه دورۀ اسلامی در اندلس است. جرجی زیدان آرد: منصور بن ابی عامر. در سال 368 هجری قمری از الناصر تقلید کرد و کاخی بنام الزاهر بنا کرد که هم منزل و هم سنگر و دژ بشمار میرفت. منصور این کاخ را در کنار رود قرطبه برپا ساخت، و صنعتگران و کارگران فراوان در اطراف آن بکار انداخت، و برج و باروی آن را برافراشت و ساختمانهای بسیاری از آن جمله، دفترخانه ها و انبارها در آن کاخ بنا کرد و حوالی آن کاخ را بوزیران و نویسندگان و دبیران خویش واگذارد و بزودی کاخها و عمارتها و بازارها در آن محل پدید آمد و مردم برای استفاده از رجال دولتی به آنجا هجوم آوردندو آن نواحی را آباد ساختند و تا آنجا که این کاخ به کاخ زهراء متصل گشت و شبها در مسافت ده میل میان این دو کاخ، چراغها روشن میشد و مردم براحتی آمد و شد میکردند. (ترجمه تاریخ تمدن جرجی زیدان بقلم علی جواهرکلام ج 5 ص 137). و رجوع به الحلل السندسیه شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ رَ)
مؤنث زاهر. (فرهنگ نظام) ، ستارۀ درخشان. (دهار). رجوع به زاهر، زاهی، مشعشع، رائع شود، دوله زاهره، دولتی که منشاء آثار خوب است. گویند: لفلان دوله زاهره. (ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هی یَ)
مؤنث زاهی، شتر که گیاه حمض را چرا نکند. (اقرب الموارد). شترانی که شوره گیاه را چرا نکنند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هَِقَ)
زخم تیر یا هر جراحت که خون از وی روان باشد، یا داغ فهقه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَِ قَ)
تأنیث راهق. دختر ده تا یازده ساله. (از متن اللغه). دختری که به سن بلوغ نزدیک شده است. (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
هلاک شونده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). نیست شونده. (کشف اللغات) ، مرد هزیمت یافته. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، رونده. (کشف اللغات) ، خشک. (منتهی الارب) (آنندراج). یابس. (اقرب الموارد) ، ستور فربه پرمغز. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). چاروای فربه. (کشف اللغات) ، ستور سخت لاغر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) ، آب سخت روان. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، تیر که از هدف درگذرد و ورای آن افتد (بهدف نخورد واز آن بگذرد) و از این معنی است حدیث: الحابی خیر من زاهق. و حابی آن است که بهدف نرسیده بیفتد و بر زمین بلغزد (کشیده شود) تا بهدف رسد. و مقصود حدیث این است که ضعیفی که اصابت بهدف کند بهتر از نیرومندی است که بهدف نرسد. (اقرب الموارد) ، چاه عمیق. (ذیل اقرب الموارد از لسان العرب). زاهق و زهوق، چاه عمیق. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فاهقه
تصویر فاهقه
زخم خونی زخم خونچکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاهقه
تصویر شاهقه
مونث شاهق، جمع شواهق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داهقه
تصویر داهقه
راهی (مسافر)، دور مانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زابقه
تصویر زابقه
کاربرد سیماب اندودن با سیماب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاهده
تصویر زاهده
مونث زاهد: پارسا زن، خوشرنگ جانور یا گیاه، سرخ پر رنگ مونث زاهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاهق
تصویر زاهق
هلاک شونده، نیست شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاهره
تصویر زاهره
مونث زاهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاهق
تصویر زاهق
((هِ))
رونده، نیست شونده، باطل، بیهوده
فرهنگ فارسی معین