جدول جو
جدول جو

معنی زامین - جستجوی لغت در جدول جو

زامین
قریه ای بوده است در بخارا. ابن خردادبه آرد: از سمرقند تا بارکث 4 فرسخ.... از بورنمذتا زامین 4 فرسخ (بیابان است و در اینجا دو راه یکی به شاش (چاچ) و ترک و دیگری به فرغانه میرود... و از زامین تا ساباط دو فرسخ است. (از مسالک الممالک ص 26، 27 و 29). یاقوت آرد: قریه ای است در بخارا و ابوسعد گوید شهری کوچک است در نواحی سمرقند از اعمال اشروسنه و گاه بهنگام منسوب ساختن زامینجی گویند (با اضافۀ ج). و اصطخری گوید: بزرگترین شهرهای اشروسنه بجیکث است و تالی آن دربزرگی زامین است که در راه فرغانه به صغد قرار دارد. زامین سبزه نیز نامیده میشود. و قافله هائی که از صغد به فرغانه میروند، در آنجا منزل میکنند و دارای آبهای روان و بستانها و موستان است. پشت کوههای اشروسنه و روبروی آن تا بلاد غربی بیابانی است که کوه ندارد. و جماعتی از اهل علم منسوب به زامین اند. فاصله آن تا ساباط دو فرسخ است و تا اشروسنه 7 فرسخ است. و ابن فقیه گوید: از سمرقند تا زامین 17 فرسخ و زامین در مقطع دو راه که به شاش و ترک و فرغانه میرود واقعاست و فاصله آن تا شاش 25 فرسخ و از شاش تا معدن نقره 7 فرسخ و تا باب الحدید (دروازۀ آهن) 2 میل است. (از معجم البلدان). و رجوع به ص 203، 204 و 207 از مسالک الممالک ابن خردادبه و زامیج و زامینجی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زامیر
تصویر زامیر
(دخترانه)
آواز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یامین
تصویر یامین
(دخترانه)
نام همسر یعقوب (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هامین
تصویر هامین
(پسرانه)
تابستان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بامین
تصویر بامین
(دخترانه)
نام روستایی در نزدیکی هرات
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رامین
تصویر رامین
(پسرانه)
معشوقه ویس در منظومه ویس و رامین، نام یکی از سرداران ایران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حامین
تصویر حامین
(پسرانه)
جمع حامی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سامین
تصویر سامین
(پسرانه)
نام روستایی در نزدیکی همدان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چامین
تصویر چامین
شاش، ادرار، مایعی زرد رنگ مرکب از آب اسید اوریک نمک طعام و املاح دیگر که از طریق آلت تناسلی دفع می شود
شاش، ادرار، پیشاب، بول، زهراب، پیشار، پیشیار، میزک، چامیز، چامیر، چمین، کمیز، گمیز، شاشه
غایط، پلیدی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تامین
تصویر تامین
آماده کردن، آماده، دارای امنیت، امنیت داشتن
فرهنگ فارسی عمید
(خَزْ زا)
نام بازاری است به مدینه منوره و آن را سوق الخزامین می گوید. (از منتهی الارب) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(نی ی)
احمد بن محمد بن یزداد مکنی به ابوسهل است وی اهل ری بود و در زامین اقامت گزید. در راه خراسان با ابوالعباس مستغفری متوفی 432هجری قمری همسفر بود سپس او را ترک کرد و خود به حجازو عراق و موصل رفت و بر طبق گفتۀ مستغفری، زامینی برای وی از ابن مزجی دوست (صاحب) ابی علی موصلی تحصیل اجازه کرد. ابی سهل زامینی در زامین از ابوالفضل الیاس بن خالد و در مرو از ابوالفضل محمد بن حسین حدادی و ابوالهشیم مثنی بن محمد ازدی و در سرخس از ابوعلی زاهربن احمد سرخسی و در موصل از ابوالقاسم نصر بن محمد بن جلیل مزجی و دیگران نقل حدیث کرده است. دوست وی ابوالعباس مستغفری از وی روایت کند و گوید: وی در بخارا بسال 515 هجری قمری درگذشت. (از انساب سمعانی)
الیاس بن خالد بن حکیم مکنی به ابوالفضل منسوب به زامین بخارا و استاد محمد بن اسد بن طاووس زامینی متوفی 415 است. محمد بن اسد در زامین نزد وی استماع حدیث کرده است. (از معجم البلدان). و رجوع به زامینی (احمد بن محمد) شود
لغت نامه دهخدا
(نی ی)
منسوب به زامین (قریه ای در بخارا) و لقب چند تن از روات است. رجوع به زامینی شود
لغت نامه دهخدا
(ی ی)
علی بن ابی سهل بن حمزه مکنی به ابوالحسن و متصدی تدریس در مدرسه سمرقند و از ائمۀ علم حدیث بوده و از علی بن احمد بن ربیع سنکبانی روایت حدیث کرده است. در جمادی الاخر 414 هجری قمری در سمرقند در گذشت و در جاکردیزه بخاک سپرده شد. (از انساب سمعانی)
اسرافیل زاهد منسوب به زامین سمرقند و از مشایخ حدیث و پارسایان است. وی از محمد بن حمدویۀ سمرقندی روایت کرده و از وی عبدالله بن محمدشاه سمرقندی فقیه نقل حدیث کرده است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
جماهربن علی مکنی به ابی بکر متصدی قضاء زامین بود و به سمرقند مهاجرت کرد، در آنجا از عبداﷲ بن محمدشاه سمرقندی نقل حدیث کرد و نوشت، یکی از مشایخ حدیث که ما او را بشربن موسی بن صالح بن شیخ بن عمیره مینامیم از وی روایت حدیث کرده است، (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چامین
تصویر چامین
پول، پیشاب
فرهنگ لغت هوشیار
امین کردن، حفظ کردن، اعتماد کردن، راستی کردن چنین باد گفتن همین گفتن، زینهار دادن، استوانیدن (اعتماد کردن)، بیمه کردن ایمن کردن آرام دادن بی بیم کردن، امین کردن، حفظ کردن امن کردن، آمین گفتن دعای کسی را، ایمنی، جمع تامینات. یا تامین آتیه (آینده)، اندوخته برای زندگانی آینده نهادن و پیش بینی برای معاش آتیه. یا تامین عبور و مرور. منظم ساختن خط سیر و سایل نقلیه برای جلوگیری از تصادفات. یا تامین معاش. پیش بینی و تدارک وسایل زندگی. یا تامین منافع. پیش بینی سود برای خویش. یا تامین نظر. اعمال نظر و میل خود
فرهنگ لغت هوشیار
وزنی است برابربیست وپنج استار. توضیح ابن سینا درقانون هامین را معادل پنج استار وبیست درهم اوبو (ابولو) وچهارآورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چامین
تصویر چامین
شاش، بول، چمین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هامین
تصویر هامین
وزنی است برابر بیست و پنج استار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تامین
تصویر تامین
Securement
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تامین
تصویر تامین
sécurisation
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تامین
تصویر تامین
обеспечение
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تامین
تصویر تامین
Sicherstellung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تامین
تصویر تامین
забезпечення
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تامین
تصویر تامین
zabezpieczenie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تامین
تصویر تامین
确保
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تامین
تصویر تامین
segurança
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تامین
تصویر تامین
assicurazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تامین
تصویر تامین
aseguramiento
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تامین
تصویر تامین
zekerheid
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تامین
تصویر تامین
การประกัน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تامین
تصویر تامین
jaminan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تامین
تصویر تامین
सुरक्षा
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از تامین
تصویر تامین
אבטחה
دیکشنری فارسی به عبری