ویژگی چیزی که شعله، گرمی، روشنایی یا جریان برق آن از میان رفته باشد، ساکت، بی صدا، به طور آرام، ساکت باش خاموش شدن: قطع شدن جریان برق در وسایل برقی، ساکت شدن، دم فروبستن، فرونشستن و از میان رفتن شعلۀ آتش یا چراغ خاموش کردن (ساختن، گردانیدن): قطع کردن جریان برق در وسایل برقی، ساکت کردن، از سخن بازداشتن، از آواز یا گفتار بازداشتن، برای مثال کسی سیرت آدمی گوش کرد / که اول سگ نفس خاموش کرد (سعدی۱ - ۱۴۵)، فرونشاندن آتش یا چراغ
ویژگی چیزی که شعله، گرمی، روشنایی یا جریان برق آن از میان رفته باشد، ساکت، بی صدا، به طور آرام، ساکت باش خاموش شدن: قطع شدن جریان برق در وسایل برقی، ساکت شدن، دم فروبستن، فرونشستن و از میان رفتن شعلۀ آتش یا چراغ خاموش کردن (ساختن، گردانیدن): قطع کردن جریان برق در وسایل برقی، ساکت کردن، از سخن بازداشتن، از آواز یا گفتار بازداشتن، برای مِثال کسی سیرت آدمی گوش کرد / که اول سگ نفس خاموش کرد (سعدی۱ - ۱۴۵)، فرونشاندن آتش یا چراغ
سیّارۀ مشتری، در علم نجوم پنجمین و بزرگ ترین سیارۀ منظومۀ شمسی، زوش، ژوپیتر، قاضی فلک، هرمز، برجیس، زواش، قاضی چرخ، سعد السّعود، اورمزد، سعد اکبر، زاوش
سَیّارِۀ مُشتَری، در علم نجوم پنجمین و بزرگ ترین سیارۀ منظومۀ شمسی، زَوَش، ژوپیتِر، قاضیِ فَلَک، هُرمُز، بِرجیس، زَواش، قاضیِ چَرخ، سَعدُ السُّعود، اورمَزد، سَعدِ اَکبَر، زاوُش
ساکت، صامت، (آنندراج)، بی صدا، بی سخن، بی کلام، بی حرف، بی گفتگو، ضامر، ضموز، کاظم، مغرنبق، (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس) : بفرمود تا پس سیاوش را چنان شاه بیدار و خاموش را، فردوسی، همیگوید آن پادشا هر چه خواهد همه دیگران مانده خاموش و مضطر، ناصرخسرو، گاو خاموش نزد مرد خرد به از آن ژاژخای صد بار است، ناصرخسرو، گویندۀ خاموش بجز ناله نباشد بشنو سخن خوب ز گویندۀ خاموش، ناصرخسرو، چه خاموش در این حضرت عاقل است و سحبان باقل، (کلیله و دمنه)، گفتم این شرط آدمیت نیست مرغ تسبیح گوی و من خاموش، سعدی، من که از آتش دل چون خم می در جوشم مهر بر لب زده خون میخورم و خاموشم، حافظ، ،،صوت،ساکت شو! هیچ مگو! صه اسکت: خاموش تو که گوش خرد کر گردد، ناصرخسرو، گفت خاموش هرآنکس که جمالی دارد هر کجا پای نهد دست ندارندش پیش، سعدی، همچنین تا شبی بمجمع قومی برسیدم که در آن میان مطربی دیدم گاهی انگشت حریفان از او در گوش و گهی بر لب که خاموش، سعدی (گلستان)، بگریست گیاه و گفت خاموش ! سعدی، خاموش محتشم که دل سنگ آب شد، محتشم، ،،صفت،گنگ، بی زبان، (ناظم الاطباء) (حاشیۀ برهان قاطع)، منطفی، (ناظم الاطباء)، مقابل مشتعل، (حاشیۀ برهان قاطع)، - امثال: به تفی مشتعلند به پفی خاموش، نظیر به یک کشمش گرمیشان میکند و بیک غوره سردیشان، ، منقطع، (ناظم الاطباء) (حاشیۀ برهان قاطع)، مرده، (ناظم لاطباء)، ،اسم،خاموشی، (غیاث اللغات) ساکت شو! هیچ مگو! صه اسکت: خاموش تو که گوش خرد کر گردد، ناصرخسرو، گفت خاموش هرآنکس که جمالی دارد هر کجا پای نهد دست ندارندش پیش، سعدی، همچنین تا شبی بمجمع قومی برسیدم که در آن میان مطربی دیدم گاهی انگشت حریفان از او در گوش و گهی بر لب که خاموش، سعدی (گلستان)، بگریست گیاه و گفت خاموش ! سعدی، خاموش محتشم که دل سنگ آب شد، محتشم، ، گنگ، بی زبان، (ناظم الاطباء) (حاشیۀ برهان قاطع)، منطفی، (ناظم الاطباء)، مقابل مشتعل، (حاشیۀ برهان قاطع)، - امثال: به تفی مشتعلند به پفی خاموش، نظیر به یک کشمش گرمیشان میکند و بیک غوره سردیشان، ، منقطع، (ناظم الاطباء) (حاشیۀ برهان قاطع)، مرده، (ناظم لاطباء)، خاموشی، (غیاث اللغات)
ساکت، صامت، (آنندراج)، بی صدا، بی سخن، بی کلام، بی حرف، بی گفتگو، ضامِر، ضَموز، کاظِم، مُغرَنبِق، (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس) : بفرمود تا پس سیاوش را چنان شاه بیدار و خاموش را، فردوسی، همیگوید آن پادشا هر چه خواهد همه دیگران مانده خاموش و مضطر، ناصرخسرو، گاو خاموش نزد مرد خرد به از آن ژاژخای صد بار است، ناصرخسرو، گویندۀ خاموش بجز ناله نباشد بشنو سخن خوب ز گویندۀ خاموش، ناصرخسرو، چه خاموش در این حضرت عاقل است و سحبان باقل، (کلیله و دمنه)، گفتم این شرط آدمیت نیست مرغ تسبیح گوی و من خاموش، سعدی، من که از آتش دل چون خم می در جوشم مهر بر لب زده خون میخورم و خاموشم، حافظ، ،،صُوت،ساکت شو! هیچ مگو! صَه اُسکُت: خاموش تو که گوش خرد کر گردد، ناصرخسرو، گفت خاموش هرآنکس که جمالی دارد هر کجا پای نهد دست ندارندش پیش، سعدی، همچنین تا شبی بمجمع قومی برسیدم که در آن میان مطربی دیدم گاهی انگشت حریفان از او در گوش و گهی بر لب که خاموش، سعدی (گلستان)، بگریست گیاه و گفت خاموش ! سعدی، خاموش محتشم که دل سنگ آب شد، محتشم، ،،صِفَت،گنگ، بی زبان، (ناظم الاطباء) (حاشیۀ برهان قاطع)، منطفی، (ناظم الاطباء)، مقابل مشتعل، (حاشیۀ برهان قاطع)، - امثال: به تفی مشتعلند به پفی خاموش، نظیر به یک کشمش گرمیشان میکند و بیک غوره سردیشان، ، منقطع، (ناظم الاطباء) (حاشیۀ برهان قاطع)، مرده، (ناظم لاطباء)، ،اِسم،خاموشی، (غیاث اللغات) ساکت شو! هیچ مگو! صَه اُسکُت: خاموش تو که گوش خرد کر گردد، ناصرخسرو، گفت خاموش هرآنکس که جمالی دارد هر کجا پای نهد دست ندارندش پیش، سعدی، همچنین تا شبی بمجمع قومی برسیدم که در آن میان مطربی دیدم گاهی انگشت حریفان از او در گوش و گهی بر لب که خاموش، سعدی (گلستان)، بگریست گیاه و گفت خاموش ! سعدی، خاموش محتشم که دل سنگ آب شد، محتشم، ، گنگ، بی زبان، (ناظم الاطباء) (حاشیۀ برهان قاطع)، منطفی، (ناظم الاطباء)، مقابل مشتعل، (حاشیۀ برهان قاطع)، - امثال: به تفی مشتعلند به پفی خاموش، نظیر به یک کشمش گرمیشان میکند و بیک غوره سردیشان، ، منقطع، (ناظم الاطباء) (حاشیۀ برهان قاطع)، مرده، (ناظم لاطباء)، خاموشی، (غیاث اللغات)
نام عامیانۀ نوعی دمل است که آن را ابوکعیب نیز گویند، (از دائره المعارف بستانی)، و هم در آن کتاب در ذیل کلمه ابوکعیب آمده: التهابی است خاص حاصل در غددی که در نواحی گوش انسان قرار دارد و آن را به لاتین شینانکی پرتیدیا یا پاروتیلس، و به فرانسوی اورل یا اوریلون (متعلق به گوش) و به انگلیسی، ممپز (مأخوذ از کری) گویند، اما نام عربی آن مأخوذ کعب و یا کعب (پستان) است و نام دیگر آن زاموم میباشد، این بیماری که از قدیم شناخته شده بوده و بقراط از آن نام برده است بیشتر در کودکان و بخصوص پسران یافت میشود، و بر طبق رأی بیشتر اطباء ساری است، عارض یک طرف و گاه دو طرف صورت میشود، و بیشتر چنین است که در آغاز در یک طرف آشکار میشود و سپس به طرف دیگر سرایت میکند مدت صعود و نزول این بیماری (از شروع تا پایان) 8 تا 10 روز است، نشانه ها و عوارض: بیمار به تبی سبک و دردی شدید در موضع که مانع باز کردن دهان و جویدن غذا و حرکت دادن فکها است دچار میشود و رنگ چهره اش در ناحیۀ زیر گوش سرخ میشود، گاهی و مخصوصاً هنگامی که بیماری در دو طرف باشد این ورم و درد تا زیر فک و لوزتین و حلقوم، پیشرفت میکند، پس از روز 4 یا 5، (در حال طبیعی) ورم روی به نقصان می نهد و ممکن است اتفاق افتد که با بیرون شدن مقداری چرک از غده پایان یابد، اگر بیمار دچار سرماخوردگی شود، دچار عوارض سختی خواهد شد مانند: امتداد ورم تا بیضه ها (در مردان) و تا پستانها (در زنان)، درد شدید و احتقان دماغ و مخاط معده و امعاء، گاه نیز در زنها موجب حدوث التهاب در تخمدان و نواحی آن میشود، این بیماری بسیاری از اوقات پس از تیفوس عارض میشود و نشانۀ خطرناک بودن حال بیمار مبتلا به تیفوس است
نام عامیانۀ نوعی دمل است که آن را ابوکعیب نیز گویند، (از دائره المعارف بستانی)، و هم در آن کتاب در ذیل کلمه ابوکعیب آمده: التهابی است خاص حاصل در غددی که در نواحی گوش انسان قرار دارد و آن را به لاتین شینانکی پرتیدیا یا پاروتیلس، و به فرانسوی اورل یا اوریلون (متعلق به گوش) و به انگلیسی، ممپز (مأخوذ از کری) گویند، اما نام عربی آن مأخوذ کَعب و یا کُعب (پستان) است و نام دیگر آن زاموم میباشد، این بیماری که از قدیم شناخته شده بوده و بقراط از آن نام برده است بیشتر در کودکان و بخصوص پسران یافت میشود، و بر طبق رأی بیشتر اطباء ساری است، عارض یک طرف و گاه دو طرف صورت میشود، و بیشتر چنین است که در آغاز در یک طرف آشکار میشود و سپس به طرف دیگر سرایت میکند مدت صعود و نزول این بیماری (از شروع تا پایان) 8 تا 10 روز است، نشانه ها و عوارض: بیمار به تبی سبک و دردی شدید در موضع که مانع باز کردن دهان و جویدن غذا و حرکت دادن فکها است دچار میشود و رنگ چهره اش در ناحیۀ زیر گوش سرخ میشود، گاهی و مخصوصاً هنگامی که بیماری در دو طرف باشد این ورم و درد تا زیر فک و لوزتین و حلقوم، پیشرفت میکند، پس از روز 4 یا 5، (در حال طبیعی) ورم روی به نقصان می نهد و ممکن است اتفاق افتد که با بیرون شدن مقداری چرک از غده پایان یابد، اگر بیمار دچار سرماخوردگی شود، دچار عوارض سختی خواهد شد مانند: امتداد ورم تا بیضه ها (در مردان) و تا پستانها (در زنان)، درد شدید و احتقان دماغ و مخاط معده و امعاء، گاه نیز در زنها موجب حدوث التهاب در تخمدان و نواحی آن میشود، این بیماری بسیاری از اوقات پس از تیفوس عارض میشود و نشانۀ خطرناک بودن حال بیمار مبتلا به تیفوس است
صالح، یکی از شعرای پارسی زبان و دارای مجموعه ای بشعر فارسی است که حاوی چهارده قصیده است، این قصاید در مدح چهارده معصوم در 66 صفحۀ بزرگ تنظیم شده ولی اشعاری سست و سخیف است، (از الذریعه الی تصانیف الشیعه تألیف آقابزرگ طهرانی قسم 1 جزء 9 ص 285) ابوحاتم احمد بن الحسن بن محمد البزار الرازی معروف بخاموش از ابوالفرج احمد بن محمد بن احمد بن موسی الصامت حدیث کرد، (از انساب سمعانی ص 348)
صالح، یکی از شعرای پارسی زبان و دارای مجموعه ای بشعر فارسی است که حاوی چهارده قصیده است، این قصاید در مدح چهارده معصوم در 66 صفحۀ بزرگ تنظیم شده ولی اشعاری سست و سخیف است، (از الذریعه الی تصانیف الشیعه تألیف آقابزرگ طهرانی قسم 1 جزء 9 ص 285) ابوحاتم احمد بن الحسن بن محمد البزار الرازی معروف بخاموش از ابوالفرج احمد بن محمد بن احمد بن موسی الصامت حدیث کرد، (از انساب سمعانی ص 348)
نوعی ماهی است، مؤلف نزهت نامۀ علائی آرد: آن را زامور و زامار خوانند و صیاد آن را سخت مبارک دارد و بدیدارش ملاح فال گیرد ... و باشد که ماهی بزرگ بیاید تا کشتی بشکند و مردم بخورد، این زامور در گوش او شود و همی جمبد تا آن ماهی بزرگ از درد ستوه شده و سنگی بزرگ یا درختی طلبد و سر بر آن میزند تا بمیرد پس زامور از گوشش بیرون آید، (نزهت نامۀ علائی نسخه خطی مجلس شورای ملی)، دمیری آرد: ماهی کوچکی است که مأنوس بصدای مردم است و از این رو همراه کشتیها میرود وهرگاه یکی از ماهی های بزرگ دریا را بیند که قصد دارد بکشتی حمله کند، زامور در گوش او میرود و بشدت خودرا حرکت میدهد تا آن ماهی بزرگ را وادار کند که بساحل رود و سر خود را از شدت ناراحتی آن قدر بر سنگ زند تا بمیرد، سرنشینان کشتیها این حیوان را دوست میدارند و با او بمهربانی رفتار میکنند تا به کمک او از زیان ماهی های خطرناک محفوظ بمانند و هرگاه در تور مخصوص ماهی گیری زامور دیده شود تمام ماهی های صیدشده رابخاطر آن آزاد میسازند، (از حیوه الحیوان دمیری)، بستانی آرد: زامور همان ماهی دیدبان است که از نوع ماهی نوکراتس است، این ماهی دوکی شکل و دارای فلسهائی ریز و منظم است و یک پر روی دم و چند پر بطور متفرق روی پشت دارد و دارای سر پهن و دندانهای نازک چسبیده به فک و سقف دهان است، ماهی نوکراتس چهار نوع ومشهورترین انواع آن نوکراتس دوکتور است، طول ماهی دیدبان (زامور) نزدیک یک قدم و رنگ آن سیاه و سفید و پشت آن کبود است و 5 حلقۀ کبودرنگ، گرد پیکرش دیده میشود و دارای گوشتی لذیذ است، زامور مسافت درازی باکشتیهای مسافربری میرود و از فضول غذاهای اهل کشتی تغذی میکند و گویا به همین دلیل است که این ماهی و همچنین سگ آبی که در دریای بحرالروم (مدیترانه) و اطلس موجود است تا سواحل آمریکا و مناطق حاره دنبال کشتیها میروند، قدما این ماهی را مقدس میشمرده و آن را بفال نیک میگرفته و معتقد بوده اند که بدلیل دوستیش با بشر وظیفۀ دلالت و راهنمائی کشتیها را در راه های پرمخاطره بعهده میگیرد، نوعی از این ماهی که در سواحل آمریکا یافت میشود نوکراتس نوقورانسس نامیده میشود و دارای 4 حلقۀ متقاطع است، (از دائره المعارف بستانی، دیدبان و زامور)، و رجوع به نوکراتس در لغت نامه شود
نوعی ماهی است، مؤلف نزهت نامۀ علائی آرد: آن را زامور و زامار خوانند و صیاد آن را سخت مبارک دارد و بدیدارش ملاح فال گیرد ... و باشد که ماهی بزرگ بیاید تا کشتی بشکند و مردم بخورد، این زامور در گوش او شود و همی جمبد تا آن ماهی بزرگ از درد ستوه شده و سنگی بزرگ یا درختی طلبد و سر بر آن میزند تا بمیرد پس زامور از گوشش بیرون آید، (نزهت نامۀ علائی نسخه خطی مجلس شورای ملی)، دمیری آرد: ماهی کوچکی است که مأنوس بصدای مردم است و از این رو همراه کشتیها میرود وهرگاه یکی از ماهی های بزرگ دریا را بیند که قصد دارد بکشتی حمله کند، زامور در گوش او میرود و بشدت خودرا حرکت میدهد تا آن ماهی بزرگ را وادار کند که بساحل رود و سر خود را از شدت ناراحتی آن قدر بر سنگ زند تا بمیرد، سرنشینان کشتیها این حیوان را دوست میدارند و با او بمهربانی رفتار میکنند تا به کمک او از زیان ماهی های خطرناک محفوظ بمانند و هرگاه در تور مخصوص ماهی گیری زامور دیده شود تمام ماهی های صیدشده رابخاطر آن آزاد میسازند، (از حیوه الحیوان دمیری)، بستانی آرد: زامور همان ماهی دیدبان است که از نوع ماهی نوکراتس است، این ماهی دوکی شکل و دارای فلسهائی ریز و منظم است و یک پر روی دم و چند پر بطور متفرق روی پشت دارد و دارای سر پهن و دندانهای نازک چسبیده به فک و سقف دهان است، ماهی نوکراتس چهار نوع ومشهورترین انواع آن نوکراتس دوکتور است، طول ماهی دیدبان (زامور) نزدیک یک قدم و رنگ آن سیاه و سفید و پشت آن کبود است و 5 حلقۀ کبودرنگ، گرد پیکرش دیده میشود و دارای گوشتی لذیذ است، زامور مسافت درازی باکشتیهای مسافربری میرود و از فضول غذاهای اهل کشتی تغذی میکند و گویا به همین دلیل است که این ماهی و همچنین سگ آبی که در دریای بحرالروم (مدیترانه) و اطلس موجود است تا سواحل آمریکا و مناطق حاره دنبال کشتیها میروند، قدما این ماهی را مقدس میشمرده و آن را بفال نیک میگرفته و معتقد بوده اند که بدلیل دوستیش با بشر وظیفۀ دلالت و راهنمائی کشتیها را در راه های پرمخاطره بعهده میگیرد، نوعی از این ماهی که در سواحل آمریکا یافت میشود نوکراتس نوقورانسس نامیده میشود و دارای 4 حلقۀ متقاطع است، (از دائره المعارف بستانی، دیدبان و زامور)، و رجوع به نوکراتس در لغت نامه شود
گونه ای گاو که خاص مناطق معتدل و گرم آسیا و افریقا و اروپاست و دارای چند نژاد است که مهمترین نژاد های آن گاو میش هندی است و غالبا جهت استفاده آنرا اهلی میکنند. گاومیشان وحشی اکثر کوچکند و بیش از یک متر ارتفاع ندارند ولی گاومیشان وحشی هندی نسبه عظیم الجثه اند و ارتفاع آنها گاه تا 2 متر وزنشان تا 1500 کیلو گرم میرسد و دارای شاخهای بلندی هستند که گاهی طول آنها بر 2 متر بالغ میگردد. گاومیشان وحشی از حیوانات درنده مانند پلنگ و ببر و شیر هم باکی ندارند و غالبا با آنها مبارزه میکنند. گاومیشان را امروزه اسیر و اهلی میسازند. گاومیشان اهلی در گیلان و مازندران و آذربایجان و خوزستان و شهریار فراوانند و اکثر رگشان تیره و غالبا پیشانی شان سفید و منگوله دم آنها نیز سفید رنگ است. پوست گاومیش بسیار ضخیم و چرم آن مرغوب است. گاومیش اهلی غالبا عظیم الجثه و سنگین حرکت است و سر خود را موقع حرکت هم سطح بدن نگه میدارد. گوش گاومیش بزرگ است و در درون آن مو های بلندی مشاهده میشود. پستان گاومیش کوچک است
گونه ای گاو که خاص مناطق معتدل و گرم آسیا و افریقا و اروپاست و دارای چند نژاد است که مهمترین نژاد های آن گاو میش هندی است و غالبا جهت استفاده آنرا اهلی میکنند. گاومیشان وحشی اکثر کوچکند و بیش از یک متر ارتفاع ندارند ولی گاومیشان وحشی هندی نسبه عظیم الجثه اند و ارتفاع آنها گاه تا 2 متر وزنشان تا 1500 کیلو گرم میرسد و دارای شاخهای بلندی هستند که گاهی طول آنها بر 2 متر بالغ میگردد. گاومیشان وحشی از حیوانات درنده مانند پلنگ و ببر و شیر هم باکی ندارند و غالبا با آنها مبارزه میکنند. گاومیشان را امروزه اسیر و اهلی میسازند. گاومیشان اهلی در گیلان و مازندران و آذربایجان و خوزستان و شهریار فراوانند و اکثر رگشان تیره و غالبا پیشانی شان سفید و منگوله دم آنها نیز سفید رنگ است. پوست گاومیش بسیار ضخیم و چرم آن مرغوب است. گاومیش اهلی غالبا عظیم الجثه و سنگین حرکت است و سر خود را موقع حرکت هم سطح بدن نگه میدارد. گوش گاومیش بزرگ است و در درون آن مو های بلندی مشاهده میشود. پستان گاومیش کوچک است