جدول جو
جدول جو

معنی زاق - جستجوی لغت در جدول جو

زاق
بچۀ هر چیز را گویند، (برهان قاطع) (آنندراج)، و رجوع به زاق و زیق و زاقدان شود،
کبود، ازرق، زاغ، رجوع به زاغ شود
لغت نامه دهخدا
زاق
پارسی ک زای زاج زه بچه (هر چیز)
تصویری از زاق
تصویر زاق
فرهنگ لغت هوشیار
زاق
بچه هر چیز
تصویری از زاق
تصویر زاق
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زاب
تصویر زاب
(پسرانه)
زو، از شخصیتهای شاهنامه، نام فرزند طهماسب و از نسل فریدون پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رزاق
تصویر رزاق
(پسرانه)
روزی دهنده، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زاد
تصویر زاد
(پسرانه)
فرزند، پسر، نام یکی از فرمانداران در زمان خسروپرویز پادشاه ساسانی، به صورت پسوند و پیشوند همراهبا بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانند زادعلی، زادمهر، مهرزاد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زال
تصویر زال
(پسرانه)
پیر و سفید مو، فرزند سپید موی سام نریمان و پدر رستم پهلوان شاهنامه،
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بزاق
تصویر بزاق
آب دهان که از غده های مخصوص زیر زبان ترشح می شود و علاوه بر نرم کردن غذا مقداری از نشاستۀ آن را تبدیل به قند می کند، آب لزج که از دهان انسان یا حیوان خارج می شود، آب دهن، تف، تفو، خیو، خدو، بفج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رزاق
تصویر رزاق
رزق دهنده، روزی دهنده، روزی رساننده، از نام ها و صفات خدای تعالی
فرهنگ فارسی عمید
(خَ قِ)
در عربی ’یا خزاق !’ می گویند و آن دشنام است از خزق که به معنی سرگین افکندن باشد. (منتهی الارب) ، سرگین انداز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَزْ زا)
موضعی است از اعمال واسط. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
فریاد و بانگ کننده، (اقرب الموارد) (منتهی الارب)،
خروس، (اقرب الموارد) (آنندراج)، و رجوع به زواقی شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
اسم موضعی است در بلاد عرب: برمل خزاق اسلمه الصریم. (از معجم البلدان یاقوت)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
دهی است از دهستان حومه بخش قمصر شهرستان کاشان، واقع در 15 هزارگزی شمال باختری کاشان و یک هزارگزی شمال باختری کاشان و یک هزارگزی باختر شوسۀ کاشان قم. این ده در دامنۀ کوه قرار دارد با آب وهوای معتدل. آب آن از قنات و چشمه و محصول آن غلات وپنبه و تنباکو و میوه. شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی زنان قالی بافی. برج خرابه شاه میرزا از آثار قدیم آنجاست. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
دست برنجن سطبر و آنچه به وی بندند
لغت نامه دهخدا
(قِ)
قریه ای است درنواحی نیل. (از معجم البلدان). قریه ای است از نواحی رود نیل جزء عمل قوسان. (از مراصد الاطلاع چ بریل)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
مجموعۀ ترشحات غدد بناگوشی و زیرفکی و زیرزبانی و سایر غدد ریز موجود در مخاط دهان که در محیط دهان انجام می گیرد و عمل اصلی آن مرطوب کردن غذا و تأثیر شیمیایی روی مواد قندی و قابل هضم کردن آنست. (فرهنگ فارسی معین). خدو. (منتهی الارب). آب دهان. انجوغ. (ناظم الاطباء). لعاب دهان. کف دهن. (غیاث اللغات) (آنندراج). بصاق. بساق. (مهذب الاسماء خطی). آب دهان. خیو. تف. خیزی. تفو. قشاء. (یادداشت بخط دهخدا).
لغت نامه دهخدا
تصویری از ازق
تصویر ازق
تنگی، تنگ گردیدن، تنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زان
تصویر زان
از آن متعلق به مال: (مرا هر چه ملک و سپاهست و گنج همه زان تو و ترا زوست خنج)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زای
تصویر زای
خود گرفتن سر سنگینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زائق
تصویر زائق
رنگ کار رنگرز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاهق
تصویر زاهق
هلاک شونده، نیست شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راق
تصویر راق
ارتقا یابنده
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است بای یکی از سازها سازی است از مقیدات آلات ذوات النفخ بطول یک وجب و دارای سوراخهای و زبانه هایی بر دهانه آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاو
تصویر زاو
قوی و زیر دست و پر زور را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زام
تصویر زام
ترساندن، لرزه گرفتن، غریو کردن، زود مردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزاق
تصویر بزاق
آب دهان که از شش غده زیر ربان ترشح میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزاق
تصویر رزاق
پیدا کننده روزی و دهنده آن، روزی بخش
فرهنگ لغت هوشیار
پیر سفید موی، شخصی که موهای سر و ابرو و مژگانش سفید باشد، حیوانی که دارای پشم و و موی سفید و چشمهای قرمز باشد (مانند خرگوش راسو)، یا زال بد افعال (بد فعال) دنیا عالم. یا زال سر سفید سیه دل دنیا، شخص بی مهر و شفقت. یا زال سفید رو دنیا جهان. یا زال عقیم دنیا جهان. یا زال گوز (گوژ) پشت آسمان فلک. یا زال مستحاضه دنیا جهان. یا زال مو سیه (سیاه) دنیا جهان، چنگ (ساز معروف)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزاق
تصویر رزاق
((رَ زّ))
روزی دهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بزاق
تصویر بزاق
((بُ))
آب دهان، ترشحاتی که از غدد زیر زبانی ایجاد می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زاب
تصویر زاب
صفت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بزاق
تصویر بزاق
آب دهان، آب دهن
فرهنگ واژه فارسی سره
رزق رسان، روزی ده، روزی رسان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آب دهان، تف، خدو، خیو
فرهنگ واژه مترادف متضاد