بمعنی زندخوان است. (فرهنگ جهانگیری). زندباف. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). همان زندباف است. (شرفنامۀ منیری). بر وزن و معنی زندباف است که مجوس باشد. (برهان). پیشوای زردشتیان. (ناظم الاطباء)... بمعنی مجوس زندخوان نیز آمده است. (غیاث) ، مرغان خوش آواز. (برهان)... دیگر مرغان خوش آواز. (غیاث) ، بلبل. (برهان) (غیاث) (ناظم الاطباء) ، قمری. (غیاث) ، فاخته. (غیاث) (ناظم الاطباء). رجوع به زند و ترکیبهای دیگر این کلمه، زندباف، زندواف و مزدیسنا ص 141 شود
بمعنی زندخوان است. (فرهنگ جهانگیری). زندباف. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). همان زندباف است. (شرفنامۀ منیری). بر وزن و معنی زندباف است که مجوس باشد. (برهان). پیشوای زردشتیان. (ناظم الاطباء)... بمعنی مجوس زندخوان نیز آمده است. (غیاث) ، مرغان خوش آواز. (برهان)... دیگر مرغان خوش آواز. (غیاث) ، بلبل. (برهان) (غیاث) (ناظم الاطباء) ، قمری. (غیاث) ، فاخته. (غیاث) (ناظم الاطباء). رجوع به زند و ترکیبهای دیگر این کلمه، زندباف، زندواف و مزدیسنا ص 141 شود
جمع واژۀ سلف. پدران پیشین. قدماء. اقدمین. پیشینگان. (غیاث). گذشتگان. (زمخشری). درگذشتگان. مقابل اخلاف: گرچه اسلاف من بزرگانند هر یک اندر هنر همه استاد. مسعودسعد. با خود گفتم اگر بردین اسلاف بی ایقان و تیقن ثبات کنم همچون آن جادو باشم که بر آن نابکاری مواظبت مینماید. (کلیله و دمنه). نشاید پادشاهان را که هنرمندان را بخمول اسلاف فروگذارند. (کلیله و دمنه). اگر بیهنران خدمت اسلاف را وسیلت سعادت سازند خلل بکارها راه یابد. (کلیله و دمنه). اصحاب سلطان و اسلاف ایشان همیشه مراتب را منظورنداشته اند بلکه بتدریج... آن درجات یافته اند. (کلیله و دمنه). و معالی خصال ملوک اسلاف... میمون داشته است. (کلیله و دمنه). گزارم خام طبع خود باندک مدح صدر تو که از انعام اسلاف تو اندر خام بسیارم. سوزنی. بمکان او فضایل اسلاف و شرف اجداد متجدد گشته. (ترجمه تاریخ یمینی چ طهران ص 362). بتقلید اسلاف در آن معابد نیازمند شده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 414). اسلاف او در ایام آل سامان بثروت تمام و حرمت موفور مشهور بودند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 435). بر روان پدر و مادر و اسلاف تو باد مدد رحمت ایزد عدد رمل زرود. سعدی
جَمعِ واژۀ سَلَف. پدران پیشین. قدماء. اقدمین. پیشینگان. (غیاث). گذشتگان. (زمخشری). درگذشتگان. مقابل اخلاف: گرچه اسلاف من بزرگانند هر یک اندر هنر همه استاد. مسعودسعد. با خود گفتم اگر بردین اسلاف بی ایقان و تیقن ثبات کنم همچون آن جادو باشم که بر آن نابکاری مواظبت مینماید. (کلیله و دمنه). نشاید پادشاهان را که هنرمندان را بخمول اسلاف فروگذارند. (کلیله و دمنه). اگر بیهنران خدمت اسلاف را وسیلت سعادت سازند خلل بکارها راه یابد. (کلیله و دمنه). اصحاب سلطان و اسلاف ایشان همیشه مراتب را منظورنداشته اند بلکه بتدریج... آن درجات یافته اند. (کلیله و دمنه). و معالی خصال ملوک اسلاف... میمون داشته است. (کلیله و دمنه). گزارم خام طبع خود باندک مدح صدر تو که از انعام اسلاف تو اندر خام بسیارم. سوزنی. بمکان او فضایل اسلاف و شرف اجداد متجدد گشته. (ترجمه تاریخ یمینی چ طهران ص 362). بتقلید اسلاف در آن معابد نیازمند شده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 414). اسلاف او در ایام آل سامان بثروت تمام و حرمت موفور مشهور بودند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 435). بر روان پدر و مادر و اسلاف تو باد مدد رحمت ایزد عدد رمل زَرود. سعدی