جدول جو
جدول جو

معنی زازال - جستجوی لغت در جدول جو

زازال
مرغی باشد پاچه کوتاه وپرستوک مانند، چون بر زمین نشیند، نتواند برخاست، (برهان قاطع) (آنندراج)، و رجوع به فرهنگ شعوری شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زلزال
تصویر زلزال
نودو نهمین سورۀ قرآن کریم، مدنی، دارای ۸ آیه، زلزله، زلزله
فرهنگ فارسی عمید
(اَ / اِ)
نام مدینۀ صنعا. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(خَ زُصْ صَ)
طلحب الصخر. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ زُلْ)
طلحب. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(حَزُلْ جَ بَ)
رجوع به حزازالصخر شود
لغت نامه دهخدا
(حَ زُصْ صَ)
حزازالصخور. گلسنگ حناء قریش. زهرالخوف. در ترجمه صیدنۀ ابوریحان آمده است که حزازالصخور یا حزازالجبل. بولس گوید: و آن چیزیست که بر سنگ پیدا آید، شبیه جامۀ غوک که عرب او را طحلب گوید و چهاربخت گوید: او را حزاز گویند بدان سبب که داروی علتی است که او را هم حزاز گویند...؟ و حزاز و قوبا را سودمند بود - انتهی. و صاحب اختیارات گوید: زهرالحجر است و در پارسی گل سنگ گویند و آن چیزیست بر مثال طحلب که برروی سنگ پیدا میشود حزاز از بهر آن گویند که زحمت حزاز که آن قوبا است زایل میکند و صحت می بخشد و در طبیعت سرد و خشک بود. بر ورمهای گرم طلا کردن نافع بود و اگر بر موضع که خون آید ضماد کنند بغایت مفید بود و ورم زبان و یرقان را مفید بود. و مؤلف تحفه گوید:چیزی است که بر روی سنگهای نمناک متکون شود سبز مایل به سفیدی و چون بدست بمالند به رنگ حنا مشابه گرددو در مصر حنای قریش و به فارسی گل سنگ و به دیلمی سنگ حنا گویند سرد و خشک و با قوه جالیه و ضماد او جهت اقسام قوبا و قطع نزف الدم و تسکین حرارت اعضا و اورام حاره و ورم زبان و با عسل جهت یرقان نافع است
لغت نامه دهخدا
(حَ زُصْ صُ)
حزازالصخر. رجوع به مادۀ پیش شود
لغت نامه دهخدا
(اَ زُلْ قِطط)
صورتی از ابزازالقطه
لغت نامه دهخدا
(اَ زُلْ قِطْ طَ)
این کلمه را بغلط ابرازالقطه ضبط میکنند و لکلرک مترجم ابن بیطارگوید صحیح آن ابزازالقطّه است و ابزاز در زبان مردم تونس و قسطنطین به معنی پستان ها است (برای شباهت این گیاه بدان) و تأیید می کند این ضبط را مرادف این کلمه در زبان بربری: ’تی بوشنت توم شیشت’ که آن نیزتحت لفظ، به معنی تکمه های پستان است و نام همین گیاه - انتهی. ایزون صغیر. حی العالم صغیر. بیش بهار. همیشک جوان. اذن القاضی. اذن القسیس. و داود ضریر انطاکی نیز در تذکره ابزازالقط آورده است با دو زاء معجمه
لغت نامه دهخدا
طبقه ای از ایرانیان در میان اکراد، مرحوم رشید یاسمی آرد: در قرن بیستم تحقیق محققان به اینجا رسید که در میان اکراد یک طبقۀ ایرانی دیگر هم هست به اسم گوران زازا که غیر از کرد هستند، (تاریخ کرد رشید یاسمی ص 98)، و آنان را لهجه ای است بنام زازائی، رجوع به مادۀ زیر شود
لغت نامه دهخدا
(زِ)
ترشی پالا باشد و آن ظرفی است که مانند کفگیر سوراخها دارد وطباخان و حلوائیان بدان برنج و شیره و امثال آن صاف کنند. (برهان قاطع). مطلق آلت پالادن و صاف کردن هر چیزی. (آنندراج). و آن را پالاوان و پالاون و پالوانه و پالونه و آون و ترشی پالا نیز خوانند. (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
دهی است جزء بلوک پیرکوه دهستان عمارلو بخش رودبار شهرستان رشت. واقع در جنوب خاوری رودبار در 4000گزی جنوب خاوری امام. منطقه ای است کوهستانی و سردسیر، زبان اهالی گیلکی است آب آن از چشمه و محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
دور کردن. ازاله
لغت نامه دهخدا
(لَ)
همیشه. و آن از افعال ناقصه است، رافع اسم و ناصب خبر
لغت نامه دهخدا
انتوان شارل لوئی، کنت دو، نام بهترین ژنرال فرانسوی سپاه بناپارت، مولدمتز به سال 1775 و مقتول در واگرام به سال 1809م
لغت نامه دهخدا
آلبر دو، روزنامه نویس فرانسوی، مولد مانس و وفات به پاریس (1833-1886 میلادی)، نبسۀ لازال مذکور فوق
لغت نامه دهخدا
نام کرسی بخش در ’گار’ از ولایت ویگان بفرانسه، دارای 1480 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
کازال مون فراتو، شهر نظامی ایتالیا از ایالت ’الکساندری’ در ساحل رود ’پو’ عده سکنۀ آن 25000 تن است کار خانه ریسندگی ابریشم و سیمان سازی دارد
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
نیک جنبانیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جنبانیدن. (دهار) (ترجمان القرآن). لرزانیدن و جنبانیدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). رجوع به زلزله شود
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
جنبش. اسم است تزلزل را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جنبش سخت. حرکت شدید. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). اسم است از ’زلزل الارض’. (از اقرب الموارد) : اذا زلزلت الارض زلزالها. (قرآن 1/99).
تو دامغ روم و از حسامت
زلزال به دامغان ببینم.
خاقانی.
- زلزال افکندن، لرزه افکندن. لرزاندن. سخت جنباندن. حرکت شدید دادن:
حسام او به جهان اندر افکند فریاد
نهیب او به زمین اندر افکند زلزال.
فرخی.
بگاه حمله به چرخ اندر افکند آشوب
بوقت پویه به خاک اندر افکند زلزال.
امیرمعزی (از آنندراج).
گرز او در قلعۀ البرز زلزال افکند
چتر او در قبۀ افلاک نقصان آورد.
خاقانی.
- زلزال فنا، لرزۀ نیستی:
زلزال فنا گر بدرد سقف جهان را
تو سد همه رخنۀ زلزال فنائی.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(زِ)
سورۀ نود و نهمین از قرآن کریم. مکیه یا مدنیه و آن هشت آیت است پس از بینه و پیش از عادیات
لغت نامه دهخدا
(زُ)
زرزول. زرزور. نوعی از گنجشک مهاجر. (از دزی ج 1 ص 585). رجوع به زرزور شود
لغت نامه دهخدا
لقب یعقوب راهب سریانی رئیس طائفۀ یعاقبه (یعقوبیان) است، وی در 541 نزد اوطینخیین تربیت یافت و طرفداران ایشان را که نزدیک به انقراض بودند تقویت کرد وی در بلاد ارمنیه و بین النهرین و بلاد مجاور آن با لباس ژنده گردش میکرد و مردم را پند و اندرز میداد و به پیروی از مذهب خویش دعوت میکرد و او طیخی ها را بنام اویعاقبه خوانده است، زانزال در 578 درگذشت، (ازدائره المعارف بستانی)، و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
ابن کزازالباهلی. والی هرات است از جانب منصور خلیفه در حدود 150 هجری قمری (روضات الجنات فی اوصاف مدینه هرات ج 1 ص 381 و ج 2 ص 49)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زلزال
تصویر زلزال
نیک جنبانیدن، لرزانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زلزال
تصویر زلزال
((زِ))
جنبانیدن
فرهنگ فارسی معین
خیش، گاوآهن
فرهنگ گویش مازندرانی