جدول جو
جدول جو

معنی زارنالی - جستجوی لغت در جدول جو

زارنالی
عاجزنالی، (آنندراج)، ضعیف نالی، (غیاث اللغات)، شکست خورده و مغلوب شدۀ نالان، (ناظم الاطباء) :
ز قهر داورم اندیشه میشود مانع
که زارنالی خود را بداوری ببرم،
ظهوری (از آنندراج)،
بعد از این در کوی جانان زارنالی میکنم
از دل سخت نکویان رحم را دزدیده ام،
وحید (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کارنای
تصویر کارنای
کرنا، شیپور بزرگ، نای جنگی، خرنای، کرنای، نای رویین، نای ترکی
فرهنگ فارسی عمید
محمد بن احمد بن علی بن حسین بن ممشاذبن فناخشیش زارجانی مکنی به ابومنصور است، از محمد بن علی مقری روایت کند، (از معجم البلدان)، و رجوع به زارجان شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به زاریان، رجوع به زاریان شود
لغت نامه دهخدا
ابوالرضا بن رجا منسوب به زاریان مرو و از اتباع تابعین است، وی از عکرمه و عبداﷲ بن یزید و دیگران روایت حدیث کرده است، (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
افسوس خوردن، اندوهناکی، غصه دار بودن، زاروار بودن، چون زبونان و ضعیفان بودن:
که آید زین دریغ و زارواری
رخت را زشتی و جان را نزاری،
(ویس و رامین)،
چو رامین بیش کردی زارواری
از او پیش آمدی امیدواری،
(ویس و رامین)،
و رجوع به زاروار شود، خواری، زبونی:
گهی با دوست بردن بردباری
گهی بی دوست بردن زارواری،
(ویس و رامین)،
رجوع به زاروار شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
کلمه لاتینی، یکی از صور فلکی، المحراب، الببغاء، المجمره، آتشدان، (ابوریحان)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
دهی است از دهستان آجرلو بخش مرکزی شهرستان مراغه. در 66کیلومتری جنوب خاوری مراغه 13/5کیلومتری شمال خاوری راه شاهین دژ به میاندواب. منطقه کوهستانی معتدل. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
یکی از تیره های ایل بیراونداز ایلهای کرد است. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 67)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
ابراهیم ابن یحیی النقاش، مکنی به ابوالسحق معروف به ابن زرقالی یازرقیال. رجوع به ابن زرقیال و دزی ج 1 ص 589 شود
لغت نامه دهخدا
کرنا، کرنای (بتخفیف راء و نیز بتشدید آن)، کره نای، خرنای، ظاهراً از: کر (= کار بمعنی جنگ) + نای (نای جنگی)، (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین: کرنا و کرنای)، مرکب از ’کار’ بمعنی جنگ و ’نای’ بمعنی شیپور، (از ایران باستان ص 1467)، و نیز رجوع به ’کارانس’ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارمالی
تصویر ارمالی
چوبی است شبیه بقرفه و دارچین بسیار خوشبو و در هند و یمن روید
فرهنگ لغت هوشیار
گونه ای پارچه ی دست بافت جهت لباس دامداران و گالش ها
فرهنگ گویش مازندرانی
زردآلو
فرهنگ گویش مازندرانی
چوبی که بر روی دیوار خانه گذارند و شاه تیرها بر آن جای گیرند
فرهنگ گویش مازندرانی