جدول جو
جدول جو

معنی زاردالو - جستجوی لغت در جدول جو

زاردالو
زردآلو
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زردالو
تصویر زردالو
میوه ای گرد، زرد رنگ و معمولاً شیرین با هسته ای سخت که مغز آن هم خوراکی است، درخت این میوه با برگ های قلبی شکل و شکوفه های سفید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زهردارو
تصویر زهردارو
پادزهر، پازهر، داروی ضد زهر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماردارو
تصویر ماردارو
فاشرا، گیاهی خاردار با تارهایی شبیه تاک و میوه ای سرخ رنگ و خوشه دار به اندازۀ نخود که به گیاهان و اشیای نزدیک خود می پیچد و مصرف دارویی دارد
سپیدتاک، سپیتاک، سفیدتاک، سیاه دارو، هزارشاخ، هزارکشان، هزارجشان، هزارافشان، ارجالون، بروانیا
فرهنگ فارسی عمید
(زَ)
پازهر را گویند و به عربی فادزهر خوانند. (برهان). بمعنی پازهر است که دفع زهر کند. (انجمن آرا) (آنندراج). تریاق. (غیاث). پازهر. (جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). تریاق. پازهر. فادزهر. (ناظم الاطباء) :
شکر از لعل او طعم دگر داشت
که لعلش زهردارو در شکر داشت.
عطار (از جهانگیری).
، سم الفار. مرگ موش. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
که چو موشان نخورد خواهم من
زهرداروی تو به بوی پنیر.
ناصرخسرو (یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
عاجزنالی، (آنندراج)، ضعیف نالی، (غیاث اللغات)، شکست خورده و مغلوب شدۀ نالان، (ناظم الاطباء) :
ز قهر داورم اندیشه میشود مانع
که زارنالی خود را بداوری ببرم،
ظهوری (از آنندراج)،
بعد از این در کوی جانان زارنالی میکنم
از دل سخت نکویان رحم را دزدیده ام،
وحید (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی از دهستان ای تیوند است که در بخش دلفان شهرستان خرم آباد واقع است و180تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
زردالو. درختی است از تیره گلسرخیان جزو دستۀ بادامی ها که دارای میوۀ شفت می باشد. آنچه را که بنام هستۀ میوۀ این درخت می نامیم عبارت از درون بر و دانه می باشد. منشاء این گیاه را ارمنستان میدانند، ولی بطور قطع اصل این درخت از آسیای غربی و مرکزی است. درخت زردآلو چندان مرتفع نمی شود و شاخه هایش در اطراف گسترده می شوند. برگش بیضوی یا نسبتاً گرد و بیشتر قلبی شکل و گلهایش سفید است. اروق. اروک. مشمش. (فرهنگ فارسی معین) ، نام میوه ای چون خشک شود خوبانی نامند. (آنندراج). میوۀ زردآلوبن و قیصی و شفتالو. (ناظم الاطباء). میوۀ درخت مذکور، تا حدی درشت و آبدار و زردرنگ یا زرد مایل به قرمز است. قسمت مأکول میوۀ این گیاه بحد کافی دارای ذخیرۀ مواد قندی است و ضمناً بوی معطری نیز دارد. (فرهنگ فارسی معین). نام میوه ای چون آن را خشک کنند خوبانی نامند. (غیاث اللغات). مشمش. (دهار). تفاح ارمینی. مشمش. برقوق. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
نرم کردستیم و زرد چو زردآلو
قصد کردی که بخواهیم همی خوردن.
ناصرخسرو (دیوان ص 309).
نشنیده ای که دید یکی زیرک
زردآلوئی فتاده به کوی اندر
چون یافتش مزه ترش و ناخوش
وآن مغز تلخ باز بدوی اندر.
ناصرخسرو.
بسان خار زردآلو خلنده سبلت آوردی
که یارد بیش از لبهات شفتالو خرید ای جان.
سوزنی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
از همه چیزها فکندستند
مهر بر توت و سیب و زردآلو.
سوزنی (ایضاً).
اما زردآلو است آنجا که در همه جهان مانند آن نباشد به شیرینی و نیکویی و زردآلو کشته از آنجا بهمه جایی برند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 124). و انواع فواکه زردآلوی سبزه چی و انبرود ملچی. (ترجمه محاسن اصفهان ص 137).
سیب و زردآلو و آلوچه و آلوبالو
باز انجیر وزیری و خیار خوشخوار.
بسحاق اطعمه.
رجوع به گیاه شناسی گل گلاب ص 226 شود.
- زردآلو انک، گونه ای زردآلو که میوه اش نامرغوب و دارای هستۀ تلخ و ریزتر از انواع دیگر است. (فرهنگ فارسی معین).
- زردآلو غوله، زردآلو غوره. زردآلوی نارس. اخکوک. (فرهنگ فارسی معین).
- زردآلوی پیش رس، گونه ای از زردآلو که دارای میوۀ ریزه و نامرغوب است و میوه اش زودتر می رسد. (فرهنگ فارسی معین).
- زردآلوی شکرپاره، گونه ای زردآلو که میوه اش بسیار شیرین، درشت و معطر و در خراسان فراوان است. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لُو)
قسمی اشکنه که آرد در آن کنند
لغت نامه دهخدا
(لُ)
هارپال. معاون اسکندر کبیر که در سال 324 قبل از میلاد درگذشت
لغت نامه دهخدا
(لُ)
مجسمه ساز نابغۀ قرن 18 است. وی در اصل اهل طلبان بوده و در مرسیه متولد شده بود وی در مجسمه سازی خود شیوه ای خاص داشت و از دیگران پیروی نمیکرد. (از الحلل السندسیه ج 1 ص 311)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان برگشلو بخش حومه شهرستان ارومیه در یازده هزارگزی خاور ارومیه و پانصدگزی جنوب شوسۀ گلخانه به ارومیه واقع و جلگه ای است معتدل مالاریائی و سکنۀ آن 250 تن است، آب آن از شهری چای و محصول آنجا غلات، انگور، توتون، چغندر، حبوبات، شغل اهالی زراعت است راه شوسه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
نام یکی از شهرهای عیلامیان است که بعقیده دمرگان در دره ای پایین تر از شهر فعلی خرم آباد قرار داشته، مرحوم دهخدا نیز همین حدس را زده اند، رجوع به ’جغرافی مفصل تاریخی غرب ایران ص 300’ و تاریخ ایران باستان مشیرالدوله ص 130 شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی از دهستان کلخوران است که در بخش مرکزی شهرستان اردبیل واقع است و 547 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
درختی است جزو تیره گل سرخیان جزو دسته بادامیها که دارای میوه شفت میباشد. آنچه را که بنام هسته میوه این درخت مینامیم عبارت از درون بر و دانه میباشد منشا این گیاه را از ارمنستان میدانند ولی به طور قطع اصل این درخت از آسیای غربی و مرکزی است درخت زرد آلو مرتفع نمیشود و شاخه هایش در اطراف گسترده میشود برگش بیضوی یا نسبتا گرد و بیشتر قلبی شکل و گلهایش سفید است اروق اروک مشمش، میوه درخت مذکور تا حدی درشت و آبدار و زرد رنگ یا زرد مایل به قرمز است قسمت ماکول میوه این گیاه بحد کافی دارای ذخیره قندیست و ضمنا بوی معطری نیز دارد. یا زردالوانک گونه ای از زردالو که میوه اش نامرغوب و دارای هسته ای تلخ و ریزتر از انواع دیگر است مشمش کلیبی زردالوی دانه تلخ. یا زردالو غوله (زردالو غوره) زردالوی نارس اخکوک. یا زردالوی پیش رس گونه ای از زردالو که دارای میوه ای ریزه و نامرغوب است و میوه اش زودتر میرسد. یا زردالوی شکر پاره گونه زردالو که میشوه اش بسیار شیرین و درشت و معطر و در خراسان فراوان است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادالو
تصویر بادالو
متورم ورم کرده باد کرده پف کرده: چشمهای باد آلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماردارو
تصویر ماردارو
یکی از گونه های فاشرا میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
درختی است از تیره گل سرخیان جزو دسته بادامی ها که دارای میوه شفت می باشد
فرهنگ فارسی معین
زردآلو چون به وقت بود وطعم شیرین، دلیل است به عدد هر زردآلویی که خورد او را دیناری حاصل شود. اگر زردآلو ترش بود، دلیل که او را غم و مصیبتی رسد و بعضی ازمعبران گویند: زردآلو به تاویل کنیزک و نیز به تاویل مال یا نعمت باشد. محمد بن سیرین
زردآلو به خواب، بیماری است چون به وقت خود بود، اگر نه به وقت خود بود، غم و اندوه است. اگر به طعم شیرین بود منفعت است.
اگر بیند که هسته زردآلو بشکست و تلخ بود، دلیل که اندوهی به وی رسد. اگر شیرین بود، دلیل است از مردی بی اصل منفعت یابد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
فرفره
فرهنگ گویش مازندرانی
زردآلو
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی علف هرز که بیشتر در شالیزار روید و بلندی آن به بیش
فرهنگ گویش مازندرانی
اشیا بزرگی که حمل و نقل آن ها با دشواری انجام پذیرد
فرهنگ گویش مازندرانی