جدول جو
جدول جو

معنی زارتر - جستجوی لغت در جدول جو

زارتر
(تَ)
خوارتر. زبون تر. دلخراش تر. رجوع به زار شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زاستر
تصویر زاستر
کنارتر، دورتر، آن طرف تر، از آن سوتر، زآنستر، برای مثال دلم ز راه هوای تو برنمی گردد / هوای تو ز دلم زاستر نمی گردد (خاقانی - ۶۱۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارتر
تصویر کارتر
محفظه ای در اتومبیل که میل لنگ و شاتون ها را دربرمی گیرد، جعبۀ میل لنگ
فرهنگ فارسی عمید
مرکز شهرستان اور - ئه - لوار واقع در ساحل رود اور در 96 هزارگزی جنوب باختری شهرپاریس، جمعیت آن 28700تن، و آن اسقف نشین و دارای کلیسای عظمی متعلق به قرون دوازدهم و سیزدهم و دخمۀ اموات کلیسا متعلق به قرن یازدهم است و بدانجا پنجره هایی با جامهای رنگین نقش و نگاری و درهای قدی منبت کاری شده متعلق به قرون دوازدهم و سیزدهم باشد، محصول عمده آن غلات و نانهای پیراشکی آن معروف است، دارای کارخانه های ذوب فلز، تسمه سازی و تخته بری می باشد
لغت نامه دهخدا
(سْ / سُ تَ)
بمعنی زانسوتر و از آن طرف تر، دورتر و پستتر باشد. (برهان قاطع). مخفف زانسوتر است. (آنندراج) :
درنگی که گفتم که پروین همی
نخواهد شد از تارکم زاستر.
دقیقی.
ستاره ندیدم، ندیدم رهی
به دل زاستر ماندم ازخویشتن.
ابوشکور (از لغت فرس اسدی).
برو آیم و زاستر نگذرم
نخواهم که رنج آید از لشکرم.
فردوسی.
هیچ علم از عقل او موئی نگردد بازپس
هیچ فضل از خلق او گامی نگردد زاستر.
فرخی.
مجنبان گیسوانش را ز بالین
ز چشمش زاستر کن خواب نوشین.
(ویس و رامین).
و آنچه صلاح من در آن است و تو بینی و مثال دهی... از آن زاستر نشوم. (تاریخ بیهقی ص 32). کس را از این سالاران زهره نباشد که از مثال تو زاستر شود. (تاریخ بیهقی).
اندر رضای خویش تو یا رب به دو جهان
از خاندان حق تو مکن زاستر مرا.
ناصرخسرو.
دعای من ز دو لب زاستر همی نشود
بدان سبب که رسیدم بجایگاه دعا.
مسعودسعد.
چو روشن شد از نور خور باختر
شد از چشم سایۀ زمین زاستر.
مسعودسعد.
ساقی می، توبه را برده پس کوه قاف
بلکه ز کوه عدم زاستر انداخته.
خاقانی.
دلم ز راه هوای تو برنمی گردد
هوای تو ز دلم زاستر نمی گردد.
خاقانی.
همه جور زمانه بر فضلا است
بوالفضول از جفاش، زاستر است.
خاقانی.
چندین هزار خلق ز جاه تو در پناه
شاید که در میانه مرا زاستر کنند.
کمال الدین اسماعیل.
بنشست آفتاب به پهلوی تو ز قدر
چرخش بدید و گفت که ای خیره زاستر.
شمس فخری.
، بالاتر. (شرفنامۀ منیری) :
چون بهمه حرف علم درکشید
زاستر از عرش علم برکشید.
نظامی.
به کنه مدحت او چون رسی که من باری
بسی ز خطۀ امکانش زاستر دیدم.
کمال الدین اسماعیل.
قبای ترا چرخ باد آستر
جنابت بود از فلک زاستر.
منیری.
، جدا. یک سوی. (شرفنامۀ منیری).
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ تَ)
مرکّب از: اسم + پساوند تفضیل، ، بالاتر. برتر. عالیتر. بلندتر. والاتر:
آفتاب ار زبرتر است چه شد
کار گوهر نه مستقر دارد.
انوری
لغت نامه دهخدا
تصویری از زبرتر
تصویر زبرتر
بالاتر، برتر، عالیتر، بلندتر، والاتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاستر
تصویر زاستر
زانسوتر از آن سو تر آن طرف تر، دورتر، بالاتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارتر
تصویر کارتر
محفظه ای که زنجیر دوچرخه یا بعضی از آلات اتومبیل را می پوشاند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاستر
تصویر زاستر
((تَ))
از آن سوتر، دورتر، بالاتر
فرهنگ فارسی معین
بالاتر، قسمت بالایی، از ناحیه ی بالا
فرهنگ گویش مازندرانی