مقابلِ کارفرما، کار کننده، کسی که در کارخانه یا کارگاه کار می کند و مزد می گیرد، دارای تاثیر، مؤثر مثلاً دارو بر او کارگر نشد کارگر آمدن: کنایه از اثر کردن، مؤثر واقع شدن، کارگر شدن، برای مِثال ز شست صدق گشادم هزار تیر دعا / ولی چه سود یکی کارگر نمی آید (حافظ - ۴۸۲) کارگر شدن (گشتن): کنایه از اثر کردن، مؤثر واقع شدن
تننده، در علم زیست شناسی عَنکَبوت، جانوری بندپا با غده هایی در شکم که ماده ای از آن ترشح می شود که از آن تار می تند و در آن زندگی و به وسیلۀ آن شکار می کند تارتَن، تارتَنَک، کاربافَک، کارتَنَک، شیرمَگَس، مَگَس گیر، تَنَندو، کَراتَن