ده کوچکی است از دهستان پشت آربابا بخش بانۀ شهرستان سقز که در 12هزارگزی جنوب بانه و 2هزارگزی کوخه مامو واقعست و35 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
ده کوچکی است از دهستان پشت آربابا بخش بانۀ شهرستان سقز که در 12هزارگزی جنوب بانه و 2هزارگزی کوخه مامو واقعست و35 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
زورآورنده. زورمند. نیرومند. پهلوان. (فرهنگ فارسی معین). قوی. نیرومند. زورمند. پرزور. ج، زورآوران. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). هر چیز پرزور و قوی. (آنندراج). زبردست و غالب. (ناظم الاطباء) : یکی داستان زد بر این بر پلنگ چو با شیر زورآورش خاست جنگ. فردوسی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و در آن روزها زورآوران را بر هر آماجی گروهی بداشتند. (جهانگشای جوینی). ارکان دولت و اعیان حضرت و زورآوران اقالیم جمع آمدند. (گلستان). چو زورآوری خودنمایی مکن بر افتاده زورآزمایی مکن. سعدی (بوستان). یکی که گردن زورآوران به قهر بزن دوم که از در بیچارگان به لطف درآ. سعدی. ز بس بادۀ نغمه زورآور است خم ساز پر رخنه چون مجمر است. ملاطغرا (از آنندراج). - زورآور شدن آب یا تب و مانند آن، حمله و کثرت و شدت آن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). ، آنکه با دیگری به زور و جبر رفتار کند. (فرهنگ فارسی معین)
زورآورنده. زورمند. نیرومند. پهلوان. (فرهنگ فارسی معین). قوی. نیرومند. زورمند. پرزور. ج، زورآوران. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). هر چیز پرزور و قوی. (آنندراج). زبردست و غالب. (ناظم الاطباء) : یکی داستان زد بر این بر پلنگ چو با شیر زورآورش خاست جنگ. فردوسی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و در آن روزها زورآوران را بر هر آماجی گروهی بداشتند. (جهانگشای جوینی). ارکان دولت و اعیان حضرت و زورآوران اقالیم جمع آمدند. (گلستان). چو زورآوری خودنمایی مکن بر افتاده زورآزمایی مکن. سعدی (بوستان). یکی که گردن زورآوران به قهر بزن دوم که از در بیچارگان به لطف درآ. سعدی. ز بس بادۀ نغمه زورآور است خم ساز پر رخنه چون مجمر است. ملاطغرا (از آنندراج). - زورآور شدن آب یا تب و مانند آن، حمله و کثرت و شدت آن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). ، آنکه با دیگری به زور و جبر رفتار کند. (فرهنگ فارسی معین)
برور. میوه آور و میوه دار و مثمر. (ناظم الاطباء). باثمر: درختی بارآور. الحبله، درختان بارآور: بره هست چندان که آید بکار درختان بارآور سایه دار. فردوسی. سپهبدنژادی و گندآوری رزی دید در راه بارآوری. فردوسی. دوصد میل ره بیشه باشد فزون درختان بارآور گونه گون. اسدی (گرشاسب نامه). ز ناگه بر مرغزاری رسید درختان بارآور و سبز دید. اسدی (گرشاسب نامه). هوای خوش و بیشه های فراخ درختان بارآور سبزشاخ. نظامی. و درخت آن بقوت تر و بانشاطتر و بارآورتر. (فلاحت نامه).
برور. میوه آور و میوه دار و مثمر. (ناظم الاطباء). باثمر: درختی بارآور. الحُبْله، درختان بارآور: بره هست چندان که آید بکار درختان بارآور سایه دار. فردوسی. سپهبدنژادی و گندآوری رَزی دید در راه بارآوری. فردوسی. دوصد میل ره بیشه باشد فزون درختان بارآور گونه گون. اسدی (گرشاسب نامه). ز ناگه بر مرغزاری رسید درختان بارآور و سبز دید. اسدی (گرشاسب نامه). هوای خوش و بیشه های فراخ درختان بارآور سبزشاخ. نظامی. و درخت آن بقوت تر و بانشاطتر و بارآورتر. (فلاحت نامه).