جدول جو
جدول جو

معنی زاذکی - جستجوی لغت در جدول جو

زاذکی
(ذَ ی ی)
نستویه بن عاصم مسعودی مکنی به ابی سعید منسوب به زاذک ماوراءالنهر. وی از طفیل بن زید نسفی روایت دارد و ابراهیم بن احمد مستملی از او روایت حدیث کرده است. (از انساب سمعانی). و رجوع به زاذک شود
لغت نامه دهخدا
زاذکی
(ذَ)
منسوب به قریۀ زاذک. (انساب سمعانی). و رجوع به زاذک شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زاکی
تصویر زاکی
پاکیزه و نیکو
فرهنگ فارسی عمید
یکی از قریه های استوا از متعلقات نیشابور، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(نِ کی ی)
شاطر. (اقرب الموارد). شوخ بیباک. (منتهی الارب). شوخ و بیباک و شاطر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
یکی از رنگ ها است. (دیوان البسۀ نظام قاری ص 18) :
قد صوف زاغکی بین بر صوف سبزطاقین
سر همپری طوطی عجب اینکه زاغ دارد.
نظام قاری (دیوان البسه ص 66)
لغت نامه دهخدا
(اَ کا)
نعت تفضیلی از ذکو. زیرک تر. (وطواط) (غیاث اللغات). تیزخاطرتر: هو ارشح فؤاداً، ای اذکی. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
از بزرگان ایران در اواخر عهد ساسانی است، طبری آرد: پس از کشته شدن فیروزبن مهران بخشش نوادۀ کسری) زاذی که از بزرگان بود به نصیبین (در مغرب) شتافت و فرخزاد (یکی از نواده های کسری) را که از هنگام کودکی که شیرویه برادران خود را میکشت، بدست زاذی در آنجا در قلعه ای بنام حصن الحجاره (قلعۀ سنگی) پنهان شده بود، به طیسبون برد و فرمانروائی او را استوار ساخت، (تاریخ طبری چ نلدکه ج 2 ص 1066)
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
یکی از قراء کس از بلاد ماوراءالنهر و از آنجا است زاذکی. (ازانساب سمعانی) (از معجم البلدان). و رجوع به زاذکی شود
قریه ای است در طوس خراسان که آن را زانک نیز گویند. (معجم البلدان از سمعانی)
لغت نامه دهخدا
نامی، رشد و نمو کننده: علی الحسب الزاکی الرفیع شفیق، (اقرب الموارد)، آنکه در رفاه و نعمت بسر برد، (اقرب الموارد)، مرد پاکیزه و نیکو، (منتهی الارب)
از زکو، پاکیزه و نیکو، (اقرب الموارد) :
صبا عبیرفشان گشت ساقیا برخیز
و هات شمسه کرم مطیّب زاکی،
حافظ
لغت نامه دهخدا
ابن کامل قطیفی مکنی به ابوالفضائل و ملقب به اسیرالهوی و مهذب هبتی شاعر متوفی 546 هجری قمری است، وی شاعری رقیق الشعر، ادیب و فاضل بود، و این چند بیت نمونه ای از اشعار اوست:
عیناک لحظهما امضی من القدر
و مهجتی منهما اضحت علی خطر
یا احسن الناس لولا انت ابخلهم
ماذا یضرک لو متعت بالنظر،
در قصیده ای دیگر گوید:
عجبت من جفنه بالضعف منتصراً
علی القلوب و یقوی و هو منکسر
شهود صدق غرامی فیک اربعه
الوجد و الدمع و الاسقام و السهر،
(از معجم الادباء ج 11 صص 151 - 153)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زاغکی
تصویر زاغکی
برنگ زاغک سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اذکی
تصویر اذکی
زیرک تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاکی
تصویر زاکی
پاکیزه و نیکو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاغکی
تصویر زاغکی
((غَ))
به رنگ زاغک، سیاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زاکی
تصویر زاکی
پاکیزه و نیکو، کسی که در رفاه و نعمت به سر برد، نمو کننده
فرهنگ فارسی معین