جمع واژۀ زده. ضربت رسیدگان. صدمه دیدگان. زبون شدگان: ای جوانان، زدگان که بزینهار شما آیند نزنید که ایشان خود کشته شده اند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 697). رجوع به ’زده’ و ’زدن’ شود
جَمعِ واژۀ زده. ضربت رسیدگان. صدمه دیدگان. زبون شدگان: ای جوانان، زدگان که بزینهار شما آیند نزنید که ایشان خود کشته شده اند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 697). رجوع به ’زده’ و ’زدن’ شود
سرسلسلۀ زادانیان، و در عصر رسول حاکم جمعی از اعراب بود، مؤلف تاریخ گزیده آرد: وی در عهد رسول حاکم جمعی اعراب بود از امیرالمؤمنین علی (ع) منشوری دارد که در آن چنین گفته: اسکن یا زادان بقزوین او عقلان، (تاریخ گزیده ص 846)، و رجوع به زادانیان در این لغت نامه شود
سرسلسلۀ زادانیان، و در عصر رسول حاکم جمعی از اعراب بود، مؤلف تاریخ گزیده آرد: وی در عهد رسول حاکم جمعی اعراب بود از امیرالمؤمنین علی (ع) منشوری دارد که در آن چنین گفته: اسکن یا زادان بقزوین او عقلان، (تاریخ گزیده ص 846)، و رجوع به زادانیان در این لغت نامه شود
دهی از بخش میان کنگی شهرستان زابل است که در 10 هزارگزی شمال باختری ده دوست محمد نزدیک مرز افغانستان واقع است و 363 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی از بخش میان کنگی شهرستان زابل است که در 10 هزارگزی شمال باختری ده دوست محمد نزدیک مرز افغانستان واقع است و 363 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است جزء دهستان رودبار قصران بخش افجۀ شهرستان تهران واقع در 26000 گزی شمال باختر گلندوک و 6000 گزی خاوری راه شوسۀ شمشک به تهران، کوهستانی و سردسیر است، سکنۀ آن 533 تن شیعۀ فارسی و مازندرانی زبان اند، این ده دارای چشمه سار و رود محلی و غلات، ارزن، لبنیات و قلمستان است، شغل اهالی آن زراعت کارگری در معادن شمشک و مکاری می باشد، راه آن مالرو است، و مزرعۀ شنگ زار جزء این ده است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)، زایگان و لالان و آب نیک سه دره اند در پشم ’مرکز رودبار’، (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 353)
دهی است جزء دهستان رودبار قصران بخش افجۀ شهرستان تهران واقع در 26000 گزی شمال باختر گلندوک و 6000 گزی خاوری راه شوسۀ شمشک به تهران، کوهستانی و سردسیر است، سکنۀ آن 533 تن شیعۀ فارسی و مازندرانی زبان اند، این ده دارای چشمه سار و رود محلی و غلات، ارزن، لبنیات و قلمستان است، شغل اهالی آن زراعت کارگری در معادن شمشک و مکاری می باشد، راه آن مالرو است، و مزرعۀ شنگ زار جزء این ده است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)، زایگان و لالان و آب نیک سه دره اند در پشم ’مرکز رودبار’، (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 353)
دهی است از دهستان چادگان بخش داران شهرستان فریدن، واقع در 24هزارگزی جنوب داران و متصل به راه کوهرنگ، منطقه ای است جلگه و سردسیر، سکنۀ آن 957 تن است، آب آن از چشمه و محصولاتش غلات و حبوبات و سیب زمینی، شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع زنان قالی و جاجیم بافی و راه آن شوسه است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
دهی است از دهستان چادگان بخش داران شهرستان فریدن، واقع در 24هزارگزی جنوب داران و متصل به راه کوهرنگ، منطقه ای است جلگه و سردسیر، سکنۀ آن 957 تن است، آب آن از چشمه و محصولاتش غلات و حبوبات و سیب زمینی، شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع زنان قالی و جاجیم بافی و راه آن شوسه است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
نام یکی از بخشهای چهارگانه شهرستان خرمشهر است. این بخش در شمال خاوری شهرستان خرمشهر واقع و محدود است از شمال به شهرستان اهواز، ازخاور به بخش بندر معشور و هندیجان. از باختر به شهرستان خرمشهر و از جنوب به اراضی مسطح باتلاقی و خورموسی. موقع طبیعی آن دشت و آب و هوای آن گرمسیری است ومانند اغلب نقاط خوزستان گرمای آن در تابستان به 58درجۀ سانتی گراد میرسد. از پنج دهستان بنام جراحی، درزی، حنافره، آبشار، ام الفخر تشکیل شده، جمعیت آن در حدود 55 هزار تن و دارای 123 پارچه آبادی است. ایستگاههای راه آهن منصوری و گرگر در این بخش واقعند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6). نام قدیمی فلاحیه که فرهنگستان آن را احیا نمود. و رجوع به شادکان شود
نام یکی از بخشهای چهارگانه شهرستان خرمشهر است. این بخش در شمال خاوری شهرستان خرمشهر واقع و محدود است از شمال به شهرستان اهواز، ازخاور به بخش بندر معشور و هندیجان. از باختر به شهرستان خرمشهر و از جنوب به اراضی مسطح باتلاقی و خورموسی. موقع طبیعی آن دشت و آب و هوای آن گرمسیری است ومانند اغلب نقاط خوزستان گرمای آن در تابستان به 58درجۀ سانتی گراد میرسد. از پنج دهستان بنام جراحی، درزی، حنافره، آبشار، ام الفخر تشکیل شده، جمعیت آن در حدود 55 هزار تن و دارای 123 پارچه آبادی است. ایستگاههای راه آهن منصوری و گرگر در این بخش واقعند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6). نام قدیمی فلاحیه که فرهنگستان آن را احیا نمود. و رجوع به شادکان شود
خود را، تحمل خواری کردن. تسلیم خواری و زبونی شدن. خود را بخواری افکندن: نمودی خوار خود را ومرا چون خود زبون کردی ترا هرچند گفتم کم کن این سودا فزون کردی. فرخی. چه کرد آن سنگدل با تو، بسختی صبر چون کردی چرا یکبارگی خود را چنین خوار و زبون کردی. فرخی. - زبون کردن کسی را، مقهور ساختن او را. مغلوب کردن او را. غلبه یافتن بر او. آن کس یا کسان را وادار بتسلیم کردن: بسی قوت از قوت تو متین تر، زبون کرده است. (ترجمه تاریخ یمینی). چون زبون کرد آن جهودک جمله را فتنه ای انگیخت از مکر و دها. مولوی. که گروهی را زبون کرد او بسحر من نیایم جانب او نیم شبر. مولوی. سپهدار گرشاسب تا زنده بود نه کردش زبون کس، نه افکنده بود. سعدی. شکم صوفیی را زبون کرد و فرج دو دینار بر هر دوان کرد خرج. سعدی. - امثال: زبون چارزبانی مکن، خود را اسیر عناصر اربعه مکن. (آنندراج) : اسیر طبع مخالف مدار جان و خرد زبون چارزبانی مکن دو حور لقا. خاقانی. رجوع به ’زبون کردن’ و ’زبون’ و ’زبونی’ شود گرگ، سفر داوران 7:19- 25 و 8:3 و مزامیر 83:11. سردار مدیانی است که جدعون بر او دست یافته ویرا در معبر اردن بکشت. و پس از آن معبر را معبر ذئب گفتند. رجوع به حوریب شود. (قاموس کتاب مقدس)
خود را، تحمل خواری کردن. تسلیم خواری و زبونی شدن. خود را بخواری افکندن: نمودی خوار خود را ومرا چون خود زبون کردی ترا هرچند گفتم کم کن این سودا فزون کردی. فرخی. چه کرد آن سنگدل با تو، بسختی صبر چون کردی چرا یکبارگی خود را چنین خوار و زبون کردی. فرخی. - زبون کردن کسی را، مقهور ساختن او را. مغلوب کردن او را. غلبه یافتن بر او. آن کس یا کسان را وادار بتسلیم کردن: بسی قوت از قوت تو متین تر، زبون کرده است. (ترجمه تاریخ یمینی). چون زبون کرد آن جهودک جمله را فتنه ای انگیخت از مکر و دها. مولوی. که گروهی را زبون کرد او بسحر من نیایم جانب او نیم شبر. مولوی. سپهدار گرشاسب تا زنده بود نه کردش زبون کس، نه افکنده بود. سعدی. شکم صوفیی را زبون کرد و فرج دو دینار بر هر دوان کرد خرج. سعدی. - امثال: زبون چارزبانی مکن، خود را اسیر عناصر اربعه مکن. (آنندراج) : اسیر طبع مخالف مدار جان و خرد زبون چارزبانی مکن دو حور لقا. خاقانی. رجوع به ’زبون کردن’ و ’زبون’ و ’زبونی’ شود گرگ، سفر داوران 7:19- 25 و 8:3 و مزامیر 83:11. سردار مدیانی است که جدعون بر او دست یافته ویرا در معبر اردن بکشت. و پس از آن معبر را معبر ذئب گفتند. رجوع به حوریب شود. (قاموس کتاب مقدس)
گروهی از سربازان که در مکانی جای گزیده و بحفظ و نگاهبانی آن گماشته شده باشند. (فرهنگستان). و آنرا پیشتر از این ساخلو میگفتند. و پاد بمعنی محافظت و نگاهبانی است. رجوع به بادگان شود
گروهی از سربازان که در مکانی جای گزیده و بحفظ و نگاهبانی آن گماشته شده باشند. (فرهنگستان). و آنرا پیشتر از این ساخلو میگفتند. و پاد بمعنی محافظت و نگاهبانی است. رجوع به بادگان شود
جمع واژۀ آزاده. احرار. جوانمردان: دیر زیاد آن بزرگوار خداوند جان گرامی بجانش اندر پیوند... دائم بر جان او بلرزم ازیراک مادر آزادگان کم آرد فرزند. رودکی. منم گیو گودرز کشوادگان سر سرکشان پور آزادگان. فردوسی. نیامد همی بانگ شهزادگان مگر کشته شد شاه آزادگان. فردوسی. ، نجبا: و سپاه جمع شد از موالی و سرهنگان و آزادگان سیستان همه یکدل و یک نهاد و تشویش از میان برخاست. (تاریخ سیستان). من از پاک فرزند آزادگانم نگفتم که شاپوربن اردشیرم. ناصرخسرو. کجا باشد محل آزادگان را در چنین وقتی که بر هر گاهی و تختی شه و میر است مولائی. ناصرخسرو. وگر آرزوت است کآزادگان تراپیشکاران شوند و خدم. ناصرخسرو. از آنکه وحشت آزادگان خطرناک است. عبدالواسع جبلی. ، وارستگان. درویشان. (بمعنی مجازی فعلی) لاابالیان. رندان. بی قیدان: اگر ندارم سیم شکوفه نیست عجب که سرو نیز ز آزادگان و بی درم است. رفیع لنبانی. قرار در کف آزادگان نگیرد مال نه صبر در دل عاشق نه آب در غربال. سعدی. بسرو گفت یکی میوه ای نمی آری جواب داد که آزادگان تهی دستند. سعدی. گفت هر یکی را دخلی معین است بوقتی معلوم و گهی تازه اند و گاه پژمرده و سرو را هیچ نیست و همه وقتی تازه است و این است صفت آزادگان. (گلستان). مجلس آزادگان را از گرانی چاره نیست. ابن یمین. بخواه جان و دل از بنده و روان بستان که حکم بر سر آزادگان روان داری. حافظ. - امثال: آزادگان تهی دستند. سعدی. مادر آزادگان کم آرد فرزند. رودکی. مجلس آزادگان را از گرانی چاره نیست. ابن یمین. ... وحشت آزادگان خطرناک است. عبدالواسع جبلی
جَمعِ واژۀ آزاده. احرار. جوانمردان: دیر زیاد آن بزرگوار خداوند جان گرامی بجانش اندر پیوند... دائم بر جان او بلرزم ازیراک مادر آزادگان کم آرد فرزند. رودکی. منم گیو گودرز کشوادگان سر سرکشان پور آزادگان. فردوسی. نیامد همی بانگ شهزادگان مگر کشته شد شاه آزادگان. فردوسی. ، نُجبا: و سپاه جمع شد از موالی و سرهنگان و آزادگان سیستان همه یکدل و یک نهاد و تشویش از میان برخاست. (تاریخ سیستان). من از پاک فرزند آزادگانم نگفتم که شاپوربن اردشیرم. ناصرخسرو. کجا باشد محل آزادگان را در چنین وقتی که بر هر گاهی و تختی شه و میر است مولائی. ناصرخسرو. وگر آرزوت است کآزادگان تراپیشکاران شوند و خدم. ناصرخسرو. از آنکه وحشت آزادگان خطرناک است. عبدالواسع جبلی. ، وارستگان. درویشان. (بمعنی مجازی فعلی) لاابالیان. رندان. بی قیدان: اگر ندارم سیم شکوفه نیست عجب که سرو نیز ز آزادگان و بی درم است. رفیع لنبانی. قرار در کف آزادگان نگیرد مال نه صبر در دل عاشق نه آب در غربال. سعدی. بسرو گفت یکی میوه ای نمی آری جواب داد که آزادگان تهی دستند. سعدی. گفت هر یکی را دخلی معین است بوقتی معلوم و گهی تازه اند و گاه پژمرده و سرو را هیچ نیست و همه وقتی تازه است و این است صفت آزادگان. (گلستان). مجلس آزادگان را از گرانی چاره نیست. ابن یمین. بخواه جان و دل از بنده و روان بستان که حکم بر سر آزادگان روان داری. حافظ. - امثال: آزادگان تهی دستند. سعدی. مادر آزادگان کم آرد فرزند. رودکی. مجلس آزادگان را از گرانی چاره نیست. ابن یمین. ... وحشت آزادگان خطرناک است. عبدالواسع جبلی
جانوری که فرزند آورد یا تخم کند انثی مقابل نر فحل: ماده خر ماده گاو: مسعود... شب را بر ماده پیلی تیرزد نشسته بالشکری جریده روی بطوس نهاد، انسانی که فرزند آورد مونث مقابل نر: مذکر. توضیح این کلمه گاه باشیا و جمادات و ستارگان نیز اطلاق شود: مهر بهتر زماه لیک بلفظ ماده آمد یکی و دیگر نر. (سنائی. دیوان. مد. 220) جمع مادگان: مادگان در کده کدو نامند خامشان پخته پخته شان خامند. (هفت پیکر. ارمغان 192)
جانوری که فرزند آورد یا تخم کند انثی مقابل نر فحل: ماده خر ماده گاو: مسعود... شب را بر ماده پیلی تیرزد نشسته بالشکری جریده روی بطوس نهاد، انسانی که فرزند آورد مونث مقابل نر: مذکر. توضیح این کلمه گاه باشیا و جمادات و ستارگان نیز اطلاق شود: مهر بهتر زماه لیک بلفظ ماده آمد یکی و دیگر نر. (سنائی. دیوان. مد. 220) جمع مادگان: مادگان در کده کدو نامند خامشان پخته پخته شان خامند. (هفت پیکر. ارمغان 192)