جدول جو
جدول جو

معنی زادغر - جستجوی لغت در جدول جو

زادغر
حرام زاده، فرزندی که از ازدواج غیر شرعی به وجود آید، ناپاک زاده، فرزند نامشروع، بدذات، حیله گر و فتنه انگیز
تصویری از زادغر
تصویر زادغر
فرهنگ فارسی عمید
زادغر
(غَ)
حرامزاده. (آنندراج) (شعوری) (ناظم الاطباء). مرکب است از: زاد (زاده، فرزند) و غر (روسبی) وعلم است حرامزاده را. (از فرهنگ شعوری ج 2 ص 62)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بادغر
تصویر بادغر
رهگذر باد، بادگیر، بادرس، بادخن، خانۀ تابستانی، برای مثال و هرگه که تیره بگردد جهان / بسوزد چو دوزخ شود بادغر (خسروی سرخسی - شاعران بی دیوان - ۱۷۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زابغر
تصویر زابغر
زابگر، ضربه به دهان پر از باد برای خارج شدن هوا از آن با صدا، آپوخ، زبغر، زنبغل، زنبلغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شادغر
تصویر شادغر
نای رویین، نفیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زاغر
تصویر زاغر
چینه دان مرغ، کیسه ای که بین حلقوم و معدۀ مرغ قرار دارد، گژار
فرهنگ فارسی عمید
(غُ)
آن باشد که کسی دهان خود را پرباد کند و دیگری چنان دستی بر آن زند که آن باد از دهان او با صدا بجهد. (برهان قاطع) (جهانگیری) (آنندراج). و آن را بترکی آپوق گویند. (آنندراج). و رجوع به زابگر، زبغر و زبگر شود
لغت نامه دهخدا
(غَ / غُ)
حوصله راگویند که چینه دان است. (برهان قاطع) (آنندراج) (فرهنگ اوبهی). هزار چینه دان مرغ که بتازیش حوصله خوانندو آن را گژار گویند. (شرفنامۀ منیری) :
از اکنون تا پسین روزی ز گیتی
بر آن خاک ار فرود آید کبوتر
ز بس آغار خون گر دانه چیند
طبرخون رویدش از حلق و زاغر.
ازرقی.
رجوع به ژاغر شود
لغت نامه دهخدا
(اَ غَ)
بادگیر. (برهان). بادغر. (جهانگیری). آنجا که بسیار باد باشد. (مؤید الفضلاء). بادگیر بزرگی است در خانه ها برای دخول هوا. (شعوری)
لغت نامه دهخدا
(اِ غَ)
ایالتی در مشرق بنوبز در ولایت متحدۀ ایلی نوا، مساحت آن 600 میل مربع ودر بعض آمارها عدد اهالی آنرا 41450 تن یاد کرده اند. اهم محصولات آن گندم و دوسر و ذرت و جو و گوجه فرنگی و کشتۀ زردآلو و روغن و پشم است و از مواشی اسب و گوسفند و گاو و خوک و غیر آنها. و در آن چند کارخانه است و کرسی وی پاریس است. (ضمیمۀ معجم البلدان) ، گریختن، چنانکه بنده یا گریختن وی پیش از رسیدن بشهری که فروخته شود در آن، انباشتن چاه و غیره، انباشته شدن چاه و غیر آن
لغت نامه دهخدا
(خُ)
رجوع به زادخور، زادخوست و زادخو شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
نای رویین. (فرهنگ رشیدی). نفیر
لغت نامه دهخدا
(غَ)
ولایتی است به ماوراءالنهر که ورای آن بیابانی است ریگستان، کفار در آن مقام دارند و مردم آنجا اکثر جولاه باشند. (فرهنگ رشیدی). مصحف شاوغر. رجوع به شاوغر شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
بمعنی بادغد است که خانه تابستانی و بادگیر باشد. (برهان) (ناظم الاطباء). جایی بود که در او باد جهد. خسروی گوید:
و هرگه که تیره بگردد جهان
بسوزد چو دوزخ شود بادغر.
(از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 135).
خانه تابستانی بود که دریچه های بسیار دارد تا باد درجهد و بادغرد نیز گویند. (حاشیۀ لغت فرس ایضاً) (لغت فرس اسدی خطی نخجوانی). خانه تابستانی باشد که آنرا بادگیر گویند که پیوسته در آنجا باد بجهد. (معیار جمالی). خانه تابستانی باشد که آنرا بادگیر گویند که پیوسته در آنجا باد خنک بجهد. جائی است که از هر طرف باد به آنجا رسد. (سروری). بادگیر که در سقف اطاق هاست. (جهانگیری) :
بهر مجلسی کونت ای زشت خر
چو در باغ خانه شدی بادغر.
ابوشکور (از شعوری ج 1 ورق 159 ص ب).
جای بادگذر. (شرفنامۀ منیری). بادگیر خانه تابستانی است و گذرگاه باد و بادغس و بادغن بهمان معانی است. (آنندراج) (انجمن آرا). خانه تابستانی که در آن باد خنک وزد. طنبی. (صحاح الفرس). بادرس. بادغد. بادغرا. بادغرد. بادغس. بادغن. بادغند. بادگیر و غرد. رجوع بهرلغت در جای خود و فرهنگ شاهنامه شود.
لغت نامه دهخدا
(غَ)
دهی است از دهستان تفرش بخش طرخوران شهرستان اراک. در 3000گزی شمال باختری طرخوران. منطقۀ آن کوهستانی و سردسیر و زبان اهالی آن فارسی و آب آن از قنات. دارای محصول غلات، میوجات و قلمستان است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ادغر
تصویر ادغر
یادگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاغر
تصویر زاغر
چینه دادن ژاغر
فرهنگ لغت هوشیار
آن باشد که کسی دهان خود را پر باد کند و دیگری چنان دستی بر آن زند که باد از دهان وی با صدا بجهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاغر
تصویر زاغر
((غَ))
چینه دان، ژاغر و جاغر هم گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زابغر
تصویر زابغر
((غ))
آن باشد که کسی دهان خود پر باد کند و دیگری چنان دستی بر آن زند که باد از دهان وی با صدا بجهد، زابگیر، زبغر، زبگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بادغر
تصویر بادغر
((غَ))
رهگذر باد، بادخن، خانه تابستانی
فرهنگ فارسی معین