جدول جو
جدول جو

معنی زادخور - جستجوی لغت در جدول جو

زادخور
سال خورده، پیر، فرتوت
تصویری از زادخور
تصویر زادخور
فرهنگ فارسی عمید
زادخور
(خُوَرْ / خُرْ)
بمنی زادخوست که پیر سالخورده و فرتوت باشد. (برهان قاطع) (آنندراج) ، پیر سال خورد. (جهانگیری). و رجوع به زادخورد و زادخوست شود
لغت نامه دهخدا
زادخور
((خُ))
پیر، سالخورده
تصویری از زادخور
تصویر زادخور
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زادسرو
تصویر زادسرو
(پسرانه)
آزادسرو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زارخورش
تصویر زارخورش
کسی که کم غذا می خورد، کم خور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادخون
تصویر بادخون
محل رهگذر باد، بادخانه، بادخن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شادخوار
تصویر شادخوار
شادی خوار، شادمان، خوشحال، برای مثال باده شناس مایۀ شادی و خرّمی / بی باده هیچ جان نشد از مایه شادخوار (مسعودسعد - ۵۴۲)، تو شادی کن ار شادخواران شدند / تو با تاجی ار تاج داران شدند (نظامی۵ - ۹۱۰)،
خوش گذران، برای مثال به پیری و به خواری بازگردد / به آخر هر جوان و شاد خواری (ناصرخسرو - ۵۰۲)، شراب خوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زردخار
تصویر زردخار
گیاهی خاردار با برگ هایی شبیه برگ لوبیا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زادبود
تصویر زادبود
جایی که شخص در آن زاییده شده، مولد و مسکن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دادآور
تصویر دادآور
دادآورنده، عدالت آورنده، آورندۀ عدل و داد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادخورک
تصویر بادخورک
پرنده ای به اندازۀ پرستو به رنگ خاکستری و حنایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادآور
تصویر بادآور
ویژگی غذایی که تولید نفخ می کند، بادآورنده، نفخ آور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خودخور
تصویر خودخور
ویژگی کسی که بسیار غصه می خورد و رنج خود را آشکار نمی کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زادبوم
تصویر زادبوم
میهن، وطن، محل تولد، زادگاه، جایی که شخص در آنجا زاییده شده و ماوی گرفته، برای مثال آن را که بر مراد جهان نیست دسترس / در زادبوم خویش غریب است و ناشناس (سعدی - لغت نامه - زادبوم)
فرهنگ فارسی عمید
قریه ای است در هفت فرسنگی میان جنوب و مشرق ده رم، (فارس نامۀ ابن البلخی)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
رجوع به زادخور، زادخوست و زادخو شود
لغت نامه دهخدا
مخفف زادخوست که بمعنی پیر فرتوت باشد، (آنندراج)، پیر سالخورده، (شرفنامۀ منیری) (آنندراج)، و رجوع به زادخور و زادخوست شود
لغت نامه دهخدا
سریعالاکل. که سریع و با شتاب خورد:
مراد آن به که دیر آید فرا دست
که هر کس زودخور شد زود شد مست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خُوَرْ / خُرْ)
طفلی را گویند که اندک خورد و فربه نشود و بنالد. (آنندراج) (فرهنگ شعوری). رجوع به زاخوست، زاخوستی و زاخوست شدن شود
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ)
دهی است از دهستان مزرج بخش حومه شهرستان قوچان. در 13هزارگزی شمال خاوری قوچان و 11هزارگزی خاور شوسۀ عمومی قوچان و باجگیران واقعست. سرزمینی است کوهستانی با آب و هوائی معتدل و 391 تن سکنه. لهجۀ آنان کردی قوچانی میباشد. آبش از رود اترک و محصولش غلات انگور و شغل مردمش زراعت و مالداری و صنایع دستی اهالی قالیچه بافی و راهش مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ)
دریچه ای باشد برای گذر باد خصوصاً در سقف خانه برای کسب باد. (آنندراج). دریچه ای که در بالای عمارت جهت تجدید هوا قرار دهند. (ناظم الاطباء). سوراخ و مدخل برای درآمدن هوا، سوراخی برای تجدید هوا. بادرو. بادگیر. منفذ. مجرای هوا. رجوع به بادگیر شود.
لغت نامه دهخدا
آنکه لاشه خورد، کرکس، کسی که اموال دیگران را بجبر و حیله تصرف کند، آنکه از راههای نامشروع زندگی کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نادرخور
تصویر نادرخور
ناسزاوار ناشایسته: (از بهر پایندگی این درنفسها و دوری آن ازمحالهاو نادر خورها، {ناپسند نامطبوع: ورنباشدتشنه اوراسلسبیل گرچه سرد و خوش بود نادر خوراست. (ناصرخسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنداور
تصویر زنداور
حلال، روا
فرهنگ لغت هوشیار
باده خوری بی ترس و بیم، شرابخواری باده گساری، شادی شادمانی، خوشگذرانی عیاشی، مطربی، فاحشگی روسپی گری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داد ور
تصویر داد ور
عادل، دادگر، دادرس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دارخور
تصویر دارخور
درختی که آنرا پیوند نکرده باشند، شاخه نو نشانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاخورش
تصویر زاخورش
زنی که طعام اندک خورد قتین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزادخو
تصویر آزادخو
دارای خون آزادگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاد خور
تصویر زاد خور
پیر سالخورده فرتوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادخورک
تصویر بادخورک
((خُ رَ))
پرستو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بادآور
تصویر بادآور
((وَ))
هر خوراکی که نفخ آورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زادبوم
تصویر زادبوم
محل تولد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زادروز
تصویر زادروز
روز تولد، میلاد، ولادت، تولد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زادوری
تصویر زادوری
تولید مثل
فرهنگ واژه فارسی سره