ابن بری بن عبدالجبار المقدسی الاصل المصری، مکنی به ابومحمد و معروف به ابن بری. رجوع به ابن بری و ابومحمد عبدالله و رجوع به الاعلام زرکلی و روضات الجنات ص 452 شود ابن منصور ملقب به المستنصر بالله بن الظاهربن الناصر، مکنی به ابو احمد و معروف به المستعصم بالله. رجوع به المستعصم بالله و ابواحمد و نیز الاعلام زرکلی شود ابن عبدالرحمان ابی زید النفراوی القیروانی، مکنی به ابومحمد معروف به ابن ابی زید. رجوع به ابن ابی زید ابومحمد عبدالله و نیز به الاعلام زرکلی شود ابن عبدالرحمان بن فضل بن بهرام التمیمی الدارمی السمرقندی، مکنی به ابومحمد. رجوع به ابومحمد بن عبدالله بن عبدالرحمان و نیز به الاعلام زرکلی شود ابن حمدان بن حمدون التغلبی العدوی، مکنی به ابوالهیجاء. رجوع به ابوالهیجاء و عبدالله بن حمدان و نیز به الاعلام زرکلی و مجمل التواریخ ص 374 شود ابن عبدالظاهر بن نشوان الجذامی ملقب به محی الدین و معروف به ابن عبدالظاهر. رجوع به عبدالظاهر محی الدین ابوالفضل و نیز به الاعلام زرکلی شود ابن جعفر بن محمد بن درستویه. رجوع به ابن درستویه ابومحمد و نیز به الاعلام زرکلی و سیرۀ عمر بن عبدالعزیز ص 43 و روضات الجنات ص 448 شود ابن یوسف بن عبدالله بن یوسف بن هشام ملقب به جمال الدین، مکنی به ابومحمد. رجوع به ابن هشام جمال الدین عبدالله و نیز الاعلام زرکلی شود ابن اسعد التمیمی الیافعی المکی ملقب به عفیف الدین و مکنی به ابوالسعادات. رجوع به بابوالسعادات عبدالله بن اسعد و به روضات ص 457 شود ابن حسین بن عبدالله العکبری البغدادی، مکنی به ابوالبقاء معروف به العکبری. رجوع به ابوالقباء محب الدین و نیز به الاعلام زرکلی شود ابن سلیمان بن اشعث الازدی السجستانی معروف به ابن ابی داود. رجوع به ابن ابی داود ابوبکر بن سلیمان و نیز به الاعلام زرکلی شود ابن عبدالحکم بن اعین بن لیث بن رافع معروف به ابن عبدالحکم. رجوع به ابن عبدالحکم ابومحمد عبدالله و نیز به الاعلام زرکلی شود ابن عبدالرحمان بن عقیل القرشی الهاشمی العقیلی ملقب به بهاءالدین. رجوع به ابن ابومحمد بهاءالدین و نیز به الاعلام زرکلی شود ابن عبدالعزیز بن محمد البکری الاندلسی، مکنی به ابوعبید بکری. رجوع به ابوعبید بکری عبدالله... و به الاعلام زرکلی شود ابن وهب راسبی. از مردم ازد و از ائمۀ اباضیه است. رجوع به راسبی عبدالله بن وهب شود. و نیز رجوع به الاعلام زرکلی شود ابن لهیعه بن فرعان الحضرمی المصری، مکنی به ابوعبدالرحمان. رجوع به ابن لهیعه ابوعبدالرحمان و نیز الاعلام زرکلی شود ابن مسلم بن قتیبه الدینوری معروف به ابن قتبیه. رجوع به ابن قتیبه ابومحمد عبدالله و نیز الاعلام زرکلی شود ابن عامر یحصبی الشامی، مکنی به ابوعمران. رجوع به ابن عامر، مکنی به ابوعمران و نیز به الاعلام زرکلی شود ابن ابی زید عبدالرحمان قیروانی، مکنی به ابومحمد معروف به ابن ابی زید. رجوع به ابن ابی زید ابومحمد شود
ابن بری بن عبدالجبار المقدسی الاصل المصری، مکنی به ابومحمد و معروف به ابن بری. رجوع به ابن بری و ابومحمد عبدالله و رجوع به الاعلام زرکلی و روضات الجنات ص 452 شود ابن منصور ملقب به المستنصر بالله بن الظاهربن الناصر، مکنی به ابو احمد و معروف به المستعصم بالله. رجوع به المستعصم بالله و ابواحمد و نیز الاعلام زرکلی شود ابن عبدالرحمان ابی زید النفراوی القیروانی، مکنی به ابومحمد معروف به ابن ابی زید. رجوع به ابن ابی زید ابومحمد عبدالله و نیز به الاعلام زرکلی شود ابن عبدالرحمان بن فضل بن بهرام التمیمی الدارمی السمرقندی، مکنی به ابومحمد. رجوع به ابومحمد بن عبدالله بن عبدالرحمان و نیز به الاعلام زرکلی شود ابن حمدان بن حمدون التغلبی العدوی، مکنی به ابوالهیجاء. رجوع به ابوالهیجاء و عبدالله بن حمدان و نیز به الاعلام زرکلی و مجمل التواریخ ص 374 شود ابن عبدالظاهر بن نشوان الجذامی ملقب به محی الدین و معروف به ابن عبدالظاهر. رجوع به عبدالظاهر محی الدین ابوالفضل و نیز به الاعلام زرکلی شود ابن جعفر بن محمد بن درستویه. رجوع به ابن درستویه ابومحمد و نیز به الاعلام زرکلی و سیرۀ عمر بن عبدالعزیز ص 43 و روضات الجنات ص 448 شود ابن یوسف بن عبدالله بن یوسف بن هشام ملقب به جمال الدین، مکنی به ابومحمد. رجوع به ابن هشام جمال الدین عبدالله و نیز الاعلام زرکلی شود ابن اسعد التمیمی الیافعی المکی ملقب به عفیف الدین و مکنی به ابوالسعادات. رجوع به بابوالسعادات عبدالله بن اسعد و به روضات ص 457 شود ابن حسین بن عبدالله العکبری البغدادی، مکنی به ابوالبقاء معروف به العکبری. رجوع به ابوالقباء محب الدین و نیز به الاعلام زرکلی شود ابن سلیمان بن اشعث الازدی السجستانی معروف به ابن ابی داود. رجوع به ابن ابی داود ابوبکر بن سلیمان و نیز به الاعلام زرکلی شود ابن عبدالحکم بن اعین بن لیث بن رافع معروف به ابن عبدالحکم. رجوع به ابن عبدالحکم ابومحمد عبدالله و نیز به الاعلام زرکلی شود ابن عبدالرحمان بن عقیل القرشی الهاشمی العقیلی ملقب به بهاءالدین. رجوع به ابن ابومحمد بهاءالدین و نیز به الاعلام زرکلی شود ابن عبدالعزیز بن محمد البکری الاندلسی، مکنی به ابوعبید بکری. رجوع به ابوعبید بکری عبدالله... و به الاعلام زرکلی شود ابن وهب راسبی. از مردم ازد و از ائمۀ اباضیه است. رجوع به راسبی عبدالله بن وهب شود. و نیز رجوع به الاعلام زرکلی شود ابن لهیعه بن فرعان الحضرمی المصری، مکنی به ابوعبدالرحمان. رجوع به ابن لهیعه ابوعبدالرحمان و نیز الاعلام زرکلی شود ابن مسلم بن قتیبه الدینوری معروف به ابن قتبیه. رجوع به ابن قتیبه ابومحمد عبدالله و نیز الاعلام زرکلی شود ابن عامر یحصبی الشامی، مکنی به ابوعمران. رجوع به ابن عامر، مکنی به ابوعمران و نیز به الاعلام زرکلی شود ابن ابی زید عبدالرحمان قیروانی، مکنی به ابومحمد معروف به ابن ابی زید. رجوع به ابن ابی زید ابومحمد شود
ابن ابوالقاسم بن محمدباقر بن عبدالرضا بن شمس الدین محمد شوشتری دزفولی. نوادۀ عم شیخ مرتضی انصاری. ملقب به امین الواعظین. مولد بسال 1271 ه. ق. و وفات بسال 1352 ه. ق. در تهران. او راست: اصطلاحات العلوم، در اصطلاحات علوم قدیمه از قبیل ادبیات عرب و منطق و کلام و فلسفه و جز آن و تذکره العروض. رجوع به الذریعه ج 2 ص 123 و ج 4 ص 40 شود، جمع واژۀ سدیل. پرده ها که در پیش هودج درکشند. (منتهی الارب). پرده ها و جامه ها که بر هودج اندازند، پرده و رشتۀ جواهر که بر سینۀ زنان افتد
ابن ابوالقاسم بن محمدباقر بن عبدالرضا بن شمس الدین محمد شوشتری دزفولی. نوادۀ عم شیخ مرتضی انصاری. ملقب به امین الواعظین. مولد بسال 1271 هَ. ق. و وفات بسال 1352 هَ. ق. در تهران. او راست: اصطلاحات العلوم، در اصطلاحات علوم قدیمه از قبیل ادبیات عرب و منطق و کلام و فلسفه و جز آن و تذکره العروض. رجوع به الذریعه ج 2 ص 123 و ج 4 ص 40 شود، جَمعِ واژۀ سَدیل. پرده ها که در پیش هودج درکشند. (منتهی الارب). پرده ها و جامه ها که بر هودج اندازند، پرده و رشتۀ جواهر که بر سینۀ زنان افتد
نه بخدا. نه سوگند با خدای. قید نفی است بجای هرگز و ابداً: هرچه در شرط جوانمردی باشد بدهد هیچکس دیده جوانمرد چنین، لاواﷲ. فرخی. لاواﷲ کاین بساط معمور نطعی است که نیست قطع ازو دور. نظامی. سرو می گفت که من همسر بالای توام گفت گل قد تو و قامت او لاواﷲ. نجیب الدین جرفادقانی. کسی آزار درویشان تواند جست لاواﷲ که گر خود زهر پیش آری بود حلوای درویشان. سعدی. مگر آن درم ها را دزد برد؟ گفت لاواﷲ بدرقه برد. (گلستان)
نه بخدا. نه سوگند با خدای. قید نفی است بجای هرگز و ابداً: هرچه در شرط جوانمردی باشد بدهد هیچکس دیده جوانمرد چنین، لاواﷲ. فرخی. لاواﷲ کاین بساط معمور نطعی است که نیست قطع ازو دور. نظامی. سرو می گفت که من همسر بالای توام گفت گل قد تو و قامت او لاواﷲ. نجیب الدین جرفادقانی. کسی آزار درویشان تواند جست لاواﷲ که گر خود زهر پیش آری بود حلوای درویشان. سعدی. مگر آن درم ها را دزد برد؟ گفت لاواﷲ بدرقه برد. (گلستان)
دست خدا. (یادداشت مؤلف) : خوانده اند از لوح دل شرح مناسک بهر آنک در دل از خط یداﷲ صد دبستان دیده اند. خاقانی. ، کمک و احسان و نعمت و لطف و قدرت خدا: یداﷲ مع الجماعه. یداﷲ فوق ایدیکم. (یادداشت مؤلف) ، (اصطلاح پزشکی) دوایی است از خون بز کرده که سنگ مثانه را بریزاند. (بحر الجواهر). نام علاجی برای بیماری حصاه. (یادداشت مؤلف). خون بز چهارساله که در اول پاییز گرفته باشند. (تحفۀ حکیم مؤمن)
دست خدا. (یادداشت مؤلف) : خوانده اند از لوح دل شرح مناسک بهر آنک در دل از خط یداﷲ صد دبستان دیده اند. خاقانی. ، کمک و احسان و نعمت و لطف و قدرت خدا: یداﷲ مع الجماعه. یداﷲ فوق ایدیکم. (یادداشت مؤلف) ، (اصطلاح پزشکی) دوایی است از خون بز کرده که سنگ مثانه را بریزاند. (بحر الجواهر). نام علاجی برای بیماری حصاه. (یادداشت مؤلف). خون بز چهارساله که در اول پاییز گرفته باشند. (تحفۀ حکیم مؤمن)
خدا زیاد کناد، افزون کناد خدای، یا زاد الله تقدیسها. خداوند پاکی او را افزون کناد، (چون من از حضرت مقدسه نبوی امامی - زادالله تقدسیها - بفرمان امام حق... . بدین زمین آمدم
خدا زیاد کناد، افزون کناد خدای، یا زاد الله تقدیسها. خداوند پاکی او را افزون کناد، (چون من از حضرت مقدسه نبوی امامی - زادالله تقدسیها - بفرمان امام حق... . بدین زمین آمدم
لفظی است ک مردان هنگامن و رودبه خانه گویندتا اگرزن نامحرم درخانه هست روی خود را بپوشاند. یا یاالله گفتن، برزبان راندن لفظ الله بمنظور اعلام زنان نامحرم، لفظی است که هنگام ورودشخص محترمی بمجلس گویندوآن علامت بزرگداشت واحترام اوست، کلمه ختم مجالس سوگواری وآن چنانست که منبری پس ازپایان سخنان خود دعا میکند ودعای وی بااین عبارت آغازمیرددونسئلک اللهم وندعوک باسمک العظیم الاعظم الاعز الاجل الاکرم یاالله. یا یاالله گفتن، دعاکردن و مجلس سوگواری راپایان دادن، (ندا) ای خدا، (در موقع استمداد و استغاثه گویند)، عجله کن، یود باش، یا الله زود باش، یا دیا الله. عجله کن، زود باش خ
لفظی است ک مردان هنگامن و رودبه خانه گویندتا اگرزن نامحرم درخانه هست روی خود را بپوشاند. یا یاالله گفتن، برزبان راندن لفظ الله بمنظور اعلام زنان نامحرم، لفظی است که هنگام ورودشخص محترمی بمجلس گویندوآن علامت بزرگداشت واحترام اوست، کلمه ختم مجالس سوگواری وآن چنانست که منبری پس ازپایان سخنان خود دعا میکند ودعای وی بااین عبارت آغازمیرددونسئلک اللهم وندعوک باسمک العظیم الاعظم الاعز الاجل الاکرم یاالله. یا یاالله گفتن، دعاکردن و مجلس سوگواری راپایان دادن، (ندا) ای خدا، (در موقع استمداد و استغاثه گویند)، عجله کن، یود باش، یا الله زود باش، یا دیا الله. عجله کن، زود باش خ
لفظی است که مردان هنگام ورود به خانه گویند، تا اگر زن نامحرم در خانه هست روی خود را بپوشاند، لفظی است که هنگام ورود شخص محترمی به مجلسی گویند و آن علامت بزرگداشت و احترام اوست، کلمه ختم مجلس سوگواری
لفظی است که مردان هنگام ورود به خانه گویند، تا اگر زن نامحرم در خانه هست روی خود را بپوشاند، لفظی است که هنگام ورود شخص محترمی به مجلسی گویند و آن علامت بزرگداشت و احترام اوست، کلمه ختم مجلس سوگواری