جدول جو
جدول جو

معنی زابیان - جستجوی لغت در جدول جو

زابیان
دو نهر است زیر فرات و این مثل معروف اشارت بدان باشد: کان یدیه الزابیان. و گاه مجموع این دو نهر و حوالی آن را زوابی و هر یک رازاب خوانند (با حذف یاء همچنانکه بازی را گاه باز گویند. و زابیان را زابان نیز گویند. (اقرب الموارد). و رجوع به معجم البلدان و زاب در لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
زابیان
دو نهر را گویند که نزدیک اربل باشند و عبداﷲ بن قیس رقیات در این شعر خویش بدان نهر اشارت کرده است:
ارقتنی بالزابیین هموم
یتعاورننی کأنی غریم
و منعن الرقاد منی حتی
غار نجم و اللیل لیل بهیم،
ابوسعید نیز از این دو نهر در شعری که بمناسبت قتل بنی امیه در زاب موصل گفته نام آورد، (معجم البلدان)، و رجوع به زابان در لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بابیلان
تصویر بابیلان
(دخترانه)
لفظ نوازش دختر کوچک از روی محبت (نگارش کردی: بابیلان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بازیان
تصویر بازیان
(پسرانه)
مکان روباز، مکانی نزدیک سلیمانیه محل یکی از جنگهای شیخ محمود حفید با انگلستان (نگارش کردی:بازیان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تابیدن
تصویر تابیدن
درخشیدن، پرتو افکندن، روشنایی دادن، گرم کردن، گداختن، گرم شدن، گداخته شدن
افکنده شدن پرتو نور بر کسی یا چیزی، شعله ور کردن، برافروختن، گداختن و سرخ کردن آهن در آتش، تافتن، تفتن
پیچیدن، پیچ و تاب دادن، فتیله کردن،
کنایه از آزردن، کنایه از خشمگین شدن، کنایه از نافرمانی کردن
تاب آوردن، طاقت آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تازیان
تصویر تازیان
تازنده، دونده، دواننده، تاخت و تازکننده
فرهنگ فارسی عمید
(اِبْ)
جمع واژۀ ابی ّ و ابیان
لغت نامه دهخدا
در حال زاییدن
لغت نامه دهخدا
(بَ)
زابین به عراق اندر بگشاد (زاب) چنانکه گفته ایم و آن را زاب بزرگ و زاب کوچک خوانند. (مجمل التواریخ و القصص ص 44). و ابن البلخی آرد:در عراق دو نهر آورد که آن را زابین خوانند و معنی زاب آن است که زو آب. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 39). و رجوع به زاب در لغت نامه و معجم البلدان ج 4 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
مرد سرباززننده. کاره.
لغت نامه دهخدا
(اَبْ)
جمع واژۀ بیّن، بمعنی فصیح
لغت نامه دهخدا
(اِبْ بَ)
نام قریه ای نزدیک قبر یونس بن متی. (مراصدالاطلاع) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان لار بخش حومه شهرستان شهرکرد، واقع در 6هزارگزی باختر شهرکرد و متصل به راه شهرکرد به سامان، در دامنۀ کوه و منطقۀ معتدل، سکنۀ آن 1094 تن شیعۀ فارسی زبان اند، آب آن از رودخانه و قنات تأمین میشود، و دارای محصول غلات، سیب زمینی است، شغل اهالی آن زراعت، گله داری و صنایع دستی زنان، جاجیم بافی و راه آن ماشین رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان مشکین خاوری بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر در 24هزارگزی جنوب خاوری مشکین شهر و 10هزارگزی شوسۀ مشکین شهر به اردبیل، جلگه، معتدل، سکنۀ آن 121 تن و آب آن از چشمه (کوه سبلان)، محصول آن غلات، حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است، راه مالرو دارد، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان منگور بخش حومه شهرستان مهاباد، واقع در 62هزارگزی جنوب باختری مهاباد و 50هزارگزی جنوب باختری راه شوسۀ مهاباد به سردشت، درمنطقۀ کوهستانی، سردسیر، سالم و سکنۀ آن 23 تن سنی، کردی زبان اند، آب آن از رود خانه بادین آباد، محصول آن غلات، توتون، حبوب و شغل اهالی زراعت و گله داری است، راه مالرو دارد، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(لَ کَ دَ)
موصوف شدن بصفتی از صفات باشد. (برهان قاطع) (آنندراج). این لغت دساتیری است. رجوع به زاب شود
لغت نامه دهخدا
کاویان، درفش کاویان: و آن پوست پاره را به جواهر بیاراست و به فال گرفت و درفش کابیان نام نهاد و علامت اوبود در همه جنگها، (فارسنامۀ ابن البلخی ص 35)
لغت نامه دهخدا
قریه ای است در یک فرسخی مرو، از آنجا است ابوالرضا بن رجاء زاریانی، (از انساب سمعانی)، و رجوع به معجم البلدان و زاریانی شود
لغت نامه دهخدا
نهری باشد بالای واسط که حجاج آن را حفر کرد و آن را زابیا نام داد، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اربیان
تصویر اربیان
از جانوران ملخ دریایی میگو از گیاهان: بابونه سگ میگو، بابونه سگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازدیان
تصویر ازدیان
آراسته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبایان
تصویر آبایان
نام کوهیست که گویند ارتفاع آن چهل فرسنگ است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زایان
تصویر زایان
در حال زاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بابیزن
تصویر بابیزن
باد زن
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی از تیره چتریان که دو ساله یا پایاست رازیانه و آن دارای انواع است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابیدن
تصویر تابیدن
تحمل کردن، طافت آوردن، پیچاندن
فرهنگ لغت هوشیار
طاقچه بزرگی نزدیک بسقف خانه که هر دو طرف گشوده باشدگاهی طرف بیرون آنرا پنجره گذاشته و طرف درون آنرا نقاشی کرده و جام و شیشه الوان کنند و گاهی خالی گذارند و گاه هر دو طرف را شیشه کنند، روزنی که برای ورود روشنی آفتاب در عمارت گذارند، قسمی از حمام که در آن نشینند و خود را شویند و چرک خود را باز گیرند، گلخن حمام، کوره مسگری و آهنگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تازیان
تصویر تازیان
دوان دوان تاخت کنان تازنده دونده، متحرک جنبان، قصد کنان
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به} کابی {} و آن پوست پاره را بجواهر بیاراست و بفال گرفت و درفش کابیان نام نهاد و علامت او بود در همه جنگها) (فارسنامه ابن البلخی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابیدن
تصویر تابیدن
درخشیدن، گرم شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تابیدن
تصویر تابیدن
((دَ))
پیچیدن، پیچ دادن، دوری جستن، تاب آوردن، ایستادگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تابدان
تصویر تابدان
گلخن حمام، کوره آهنگری و مسگری، پنجره یا دریچه ای که برای استفاده از روشنایی آفتاب در دیوار تعبیه کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اربیان
تصویر اربیان
((اَ یا اُ))
میگو، بابونه سگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تازیان
تصویر تازیان
اعراب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حامیان
تصویر حامیان
پشتیبانان، پیروان
فرهنگ واژه فارسی سره