جدول جو
جدول جو

معنی زابره - جستجوی لغت در جدول جو

زابره
(بَ رَ)
کوهی است در مصر نزدیک خلیج عرب. در این کوه که کوه زمرد نیز نام دارد معدن زمردی است که در دوران سیسوستریس استخراج میشده و پس از آن یکچند متروک گردیده است، تا در 1816 میلادی بدست کالیود افتاد. در 1852 یک شرکت انگلیسی امتیاز این معدن را از محمد علی پاشا گرفت. (دائره المعارف بستانی ج 9)
لغت نامه دهخدا
زابره
پرزدار شدن، پرز برگرفتن
تصویری از زابره
تصویر زابره
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صابره
تصویر صابره
(دخترانه)
مؤنث صابر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عابره
تصویر عابره
مؤنث واژۀ عابر، عبور کننده، گذرنده، رهگذر
فرهنگ فارسی عمید
(زُ رَ)
خوصه که از هسته بیرون آید. (اقرب الموارد) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(فِ رَ)
آنکه دیگری را در حمل ازفار (اثقال و احمال) یاری کند. (ذیل اقرب الموارد از لسان) ، گروه مردم. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، لشکر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، رکن بنا. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، شتر فربه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، مهتر و بزرگ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، کمان. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، زافره، سهم یا نزدیک پیکان از تیر یا سوی جای پر از تیر یا کم از دو ثلث جانب پیکان. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، زافره الرجل، یاران و خویشان مرد. (اقرب الموارد) (آنندراج). لانهم یزفرون عنه الاثقال. و فی الحدیث: کان اذا خلا مع صاغیته و زافرته انبسط و یقال هم زافره القوم عندالسلطان. (اقرب الموارد) ، داهیه (بسیار زیرک و دانا). (ذیل اقرب الموارد) ، کاهل و نزدیک آن. (ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَءْ رَ)
أجمه. بیشه و اصل در آن همزه است و ابوالحارث (شیر) را مرزبان الزأره گویند زیرا که رئیس و مقدم بیشه است. (تاج العروس). و این مأخوذ است از مرزبان الفرس که رئیسشان است. (اقرب الموارد). مرزبان الزأره، شیر بیشه. (منتهی الارب) ، نیستان، جای انبوه از نی. (ناظم الاطباء) ، مجازاً، بستانی که همچون بیشه پر درخت باشد. (تاج العروس) (اقرب الموارد). و بدین معنی است: زأره جبار من النخل بسق. (اقرب الموارد) ، مجازاً، جماعت شتران و گوسفندان که همچون درختان بیشه، انبوه باشند. (تاج العروس). رجوع به زاره شود
لغت نامه دهخدا
(زَءْ رَ)
دهی است به طرابلس مغرب. (منتهی الارب). قریه ای است به طرابلس و از آنجا است ابراهیم زاری. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(وِ رَ)
چینه دان. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(وَ رَ)
زاوره القطاه، آنجا که مرغ سنگخوار برای جوجه های خود آب حمل میکند. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ)
مؤنث زامر. نوازندۀ نی. (اقرب الموارد). و رجوع به زامر و زمر شود
لغت نامه دهخدا
(فِ رَ)
قصبه ای است در 60کیلومتری جنوب شرقی ایالت بادایوز از ایالات استرمادوره (اسپانیا). (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(بِ رَ)
تأنیث دابر. پس رو. پس خود. (مهذب الاسماء) ، پس سنب. سپس سم، آخر ریگ توده، هزیمت، بدفالی، پی پاشنۀ مردم، نوعی از بندهای کشتی، چیزی که محاذی آخر خرد گاه چاروا افتد، ناخن که بر بازی ستور برآید، پنجم انگشت که بر پای مرغان برآید برتر از دیگرها. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بِ رَ)
مؤنث عابر. (اقرب الموارد) ، لغه عابره، جائزه. (اقرب الموارد). جائز و روان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَ رُ)
فریب. اغفال. (از دزی ج 1 ص 591). رجوع به مادۀ قبل و زعبل شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پرزه برآوردن جامه. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : زغبرالثوب زغبره، پرزه برآورد آن جامه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَکْ کُ)
پرزه برآوردن جامه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
شهری به سودان بر ساحل نیجر نزدیک تنبکتو. (ابن بطوطه)
لغت نامه دهخدا
(بِ رَ)
تأنیث غابر. باقی مانده. (منتهی الارب) ، ملوک غابره، پادشاهان گذشته
لغت نامه دهخدا
(بِ نَ)
پشته ای است (تپه ای است) در وادی و آن منعطف آن باشد. (منتهی الارب). اکمه فی واد ینعرج عنها. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بِ رِ)
دهی جزء دهستان هرزندات بخش زنوز شهرستان مرند 20هزارگزی شمال مرند و 5 هزارگزی شوسه و خط آهن جلفا - مرند. جلگه و سردسیر. سکنۀ آن 651 تن. آب آن از رودخانه و چشمه و محصول آنجا غلات، نخود، زردآلو و شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. از دو ده بابرۀ بالا و پائین تشکیل گردیده. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بِ رَ / رِ)
چراگاه. (یوشع 19:12 و 21:28 و اول تواریخ ایام:72) (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غابره
تصویر غابره
پس مانده جا مانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عابره
تصویر عابره
مونث عابر روا، روان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دابره
تصویر دابره
شکست، مرغوا، پاشنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جابره
تصویر جابره
ستمگر (مادینه جابر) مونث جابر: رسوم جابره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زغبره
تصویر زغبره
پرز داشتن کرک دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زابقه
تصویر زابقه
کاربرد سیماب اندودن با سیماب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زابنه
تصویر زابنه
پشته تپه: در خم بیابان
فرهنگ لغت هوشیار
مونث زافر افزوده بر آرش های زافر زیرک و دانا، پشت گردن، کمان، بنلاد (رکن بنا)، سپاه، داربست، تیر بی پر، گروزه گروه مردم، شتر فربه، خویشان و یاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زامره
تصویر زامره
مونث زامر زن نای زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاهره
تصویر زاهره
مونث زاهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زایره
تصویر زایره
مونث زایر جمع زایرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زائره
تصویر زائره
مونث زایر جمع زایرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زابرا
تصویر زابرا
((بِ))
گرفتار، دچار دردسر، درمانده، آواره، سرگردان، معطل
فرهنگ فارسی معین