- زائر
- زن زیارت کننده
معنی زائر - جستجوی لغت در جدول جو
- زائر
- کسی که به زیارت مکان های مقدس می رود، زیارت کننده، دیدار کننده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مونث زایر جمع زایرات
جمع جزیره
جمع عزیر، گرامیان
خدمت کار
خراب، ویران
خشمناک
زنی که تازه زاییده زاج زاچ
بر طرف شونده
رنگ کار رنگرز
شیربیشه، همرس ناسره (همرس درم) زوزن نبهره
زیاد شوند، اضافه
زیارت کننده دیدار کننده جمع زوار زایرین
روشن صاف درخشان نورانی منور. یا احمر زاهر سرخ پر رنگ، گیاهی که زیبایی درخشان دارد، گیاه خرم
نوازنده نی نای زن. توضیح: لغویان عرب) زمار (را بدین معنی آورده اند و استعمال) زامر (رانفی کرده اند
یاری دهنده: در برداشتن بار، مهتر بزرگ مردم
چینه دادن ژاغر
شریف و بلند مرتبه، پر و لبریز
منع کننده، باز دارنده از کاری
ذخیره ها
رونده، روان، جاری
کینه کشنده، قصاص کننده
ظالم، ستمکار
سرگشته، متحیر، حیران
ناتوان
برقرار، گردنده گردنده، گردش کننده
مداومت کننده، از تور جاری و روان شونده
منع کننده، بازدارنده، آنکه یا آنچه کسی را از امری باز می دارد، ناهی، وازع، حابس، معوّق، مناع، رادع
پر و لبریز مثلاً بحر زاخر
منتشرشونده، برانگیخته شونده
زنی که تازه زاییده، زاج، زاچ، زجه
تابان، درخشان، کنایه از دارای امتیاز و تشخیص