جدول جو
جدول جو

معنی ریهانیده - جستجوی لغت در جدول جو

ریهانیده
(دَ / دِ)
خراب کرده. ویران ساخته. (آنندراج) (برهان). ویران کرده. (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رمانیده
تصویر رمانیده
رمانده، رم داده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رهاننده
تصویر رهاننده
کسی که دیگری را از قید و بند و گرفتاری نجات می دهد، رها کننده، نجات دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رنجانیده
تصویر رنجانیده
رنج داده شده، آزرده شده
فرهنگ فارسی عمید
(دَ / دِ)
نعت مفعولی از پیچانیدن. رجوع به پیچانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ دَ / دِ)
رسانده. متصل شده. اتصال داده شده. الحاق شده. رجوع به رسانیدن و رساندن و رسانده شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
متوفّی ̍. (یادداشت مؤلف) رجوع به میراندن و میرانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
نعت مفعولی از لیزاندن. سرانیده
لغت نامه دهخدا
(نَنْ دَ / دِ)
ریزریزکننده (از مادۀ ریز و ریزه) : مفتّت، ریزانندۀ حصاه. (یادداشت مؤلف) ، ریزنده. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(لُ تَ)
ریزاندن. (ناظم الاطباء). ریختن به معنی متعدی: داءالثعلب موی سر بریزاند. (یادداشت مؤلف) : سح، ریزانیدن آب. سکب، ریزانیدن آب. (تاج المصادر بیهقی) : اگر سوزان و تیز بودی موی را بریزانیدی. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، ریزه ریزه کردن: ریزانیدن حصاه و بریزانیدن حصاه، ریزریز کردن آن. تفتیت آن: این دارو سنگ گرده بریزاند. (یادداشت مؤلف) ، ریختن. (یادداشت مؤلف). رجوع به ریزاندن شود
لغت نامه دهخدا
(لَ مَ / مِ خوَرْ / خُرْ دَ)
رشتن کنانیدن، انگیختن و تحریک و ترغیب کردن، سعی کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
نموداده شده. رشدداده. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به رویانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ / دِ)
رنجانده. رنج داده شده. آزرده شده. مشقت و تعب رسیده. آسیب و صدمه رسیده. رجوع به رنجانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(لَ شُ دَ)
ویران کردن. خراب نمودن. ویرانه ساختن. (ناظم الاطباء). ویران کردن. (برهان) (آنندراج) (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(شی دَ / دِ)
آمیخته و برهم زده، لرزانیده. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
خیس کرده. ترنهاده. منقوع. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ / دِ)
آگاهانیده. مطلعساخته. باخبرکرده
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
ریزریزکرده. مفتّت. (یادداشت مؤلف) ، ریخته. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ / دِ)
رهانده. نجات داده شده. خلاص گردانده. (از یادداشت مؤلف). نقذ. (منتهی الارب). رجوع به رهانده و رهانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ / دِ)
رم داده شده. رمانده شده. رجوع به رمانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ جَ دَ / دِ)
نعت مفعولی از برجهانیدن. رجوع به برجهانیدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شیوانیده
تصویر شیوانیده
آمیخته برهم زده، لزانیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیچانیده
تصویر پیچانیده
پیچ داده تاب داده گردانیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیسانیده
تصویر خیسانیده
خیس شده مرطوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رویانیده
تصویر رویانیده
رشد داده، نمو داده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنجانیده
تصویر رنجانیده
رنج داده آزرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیرانیده
تصویر گیرانیده
بگرفتن وا داشته، شعله ور کرده مشتعل ساخته، مقید شده اسیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهانیدن
تصویر رهانیدن
نجات دادن خلاص کردن (از قید و بند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهاننده
تصویر رهاننده
خلاص کننده، منجی، آزادی، بخشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جهانیده
تصویر جهانیده
بجستن واداشته پرش داده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آگهانیده
تصویر آگهانیده
خبر کرده اعلام کرده آگاه کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیزانیده
تصویر لیزانیده
سرداده لغزانیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسانیده
تصویر رسانیده
متصل شده، انتقال داده، حمل کرده، ابلاغ شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهانیدن
تصویر رهانیدن
((رَ دَ))
رهاندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رهاننده
تصویر رهاننده
((رَ نَ دِ))
نجات دهنده، خلاص کننده
فرهنگ فارسی معین