جدول جو
جدول جو

معنی رینو - جستجوی لغت در جدول جو

رینو
(نُ)
خاورشناس نامی فرانسه که درباره زبان و ادبیات شرق به ویژه عربی استاد و متصدی کتب خطی عربی کتاب خانه ملی پاریس بود. وی عهده دار تدریس زبان عربی در مدرسه زبانهای شرقی بود و بعد به ریاست آنجا رسید. رینو کتابهای چندی رااز تازی به فرانسه برگردانید. از آن جمله است: مقامات حریری، تقویم البلدان، سلسلهالتواریخ، و بخشی از جنگهای صلیبی که از کامل ابن اثیر استخراج و ترجمه کرد. مرگ وی بسال 1867 میلادی بود. (از معجم المطبوعات مصر). رجوع به تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی ص 112 و ایران در زمان ساسانیان ص 79 و قاموس الاعلام ترکی ج 3 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مینو
تصویر مینو
(دخترانه)
بهشت، جنت، آسمان، بهشت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ریخو
تصویر ریخو
ریغو، انسان یا حیوانی که اسهال و شکم روش داشته باشد و خود یا دیگری را آلوده سازد، ریخ آلوده، ریخن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریغو
تصویر ریغو
انسان یا حیوانی که اسهال و شکم روش داشته باشد و خود یا دیگری را آلوده سازد، ریخ آلوده، ریخو، ریخن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رینگ
تصویر رینگ
زمینی مربع شکل به عرض پنج یا شش متر، برای انجام مسابقه مانند مشت زنی، حلقۀ فولادی چرخ اتومبیل که لاستیک را روی آن می گذارند، حلقۀ فولادی در موتور که پیستون را روی سیلندر نگاه می دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریشو
تصویر ریشو
کسی که ریش دراز دارد، ریش دار، ریشور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پینو
تصویر پینو
کشک، ماده ای جامد یا مایع از انواع لبنیات که از جوشاندن دوغ تهیه می شود، قروت، کتغ، تیکوز، کتخ
قره قروت، مادۀ خوراکی ترش مزه که از جوشاندۀ غلیظ شدۀ آب ماست تهیه می شود، لیولنگ، کشک سیاه، هلباک، ترپک، ترف، ریخبین، هبولنگ، رخبین برای مثال شعر ژاژ از دهان من شکر است / شعر نیک از دهان تو پینو (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مینو
تصویر مینو
عالم بالا، بهشت، جایی که نیکوکاران پس از مردن همیشه در آنجا خواهند بود، باغ بهشت، دارالقرار، ارم، خلد، دارالسّلام، دار قرار، گشتا، قدس، فردوس، نعیم، سبزباغ، اعلا علّیین، جنّت، دارالخلد، باغ خلد، رضوان، دارالسّرور، خلدستان، دارالنّعیم، باغ ارم، علّیین، سرای جاوید، فردوس اعلا
فرهنگ فارسی عمید
ریخو، (ناظم الاطباء)، ریغو، ریخو، آنکه ماسکه سست دارد، (یادداشت مؤلف)، شخصی که شکمش خودبخود برود، (آنندراج)، مجازاًسخت ضعیف و نحیف و لاغر، رجوع به ریخو و ریغو شود
لغت نامه دهخدا
(رِ یُ)
هانری ویکتور. (1810- 1878 میلادی). از دانشمندان فیزیک وشیمی فرانسه بود. وی در اکس لاشاپل متولد شد و اکتشافات و تحقیقات مهمی در علم شیمی و علوم طبیعی دارد
(1843- 1871 میلادی). از نقاشان معروف فرانسه بود ودر جنگی که بین فرانسه و پروس واقع شد بقتل رسید
(1754- 1829 میلادی). از نقاشان معروف فرانسه بود و آثار بسیار باارزشی از او در دست است
لغت نامه دهخدا
مرد بزرگ ریش، ضد کوسه، (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از انجمن آرا)، بلمه، پرریش، ریش تپه، بزرگ ریش، لحیانی، آنکه ریش بزرگ و انبوه دارد، مقابل کوسه، (یادداشت مؤلف) :
چه مدبر و چه مقبل چه صادق و چه منکر
چه صامت و چه ناطق چه کوسه و چه ریشو،
مولوی،
- امثال:
من کوسه و تو ریشو،
، آنکه ریش دارد، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
ریخن، که بسیار ریخ زند، ریقو، (یادداشت مؤلف)، آدم و حیوانی که شکمش روان بود و اسهال داشته باشد و نتواند خودداری کند، (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شنجار را گویند، (فرهنگ جهانگیری)، اشخار، قلیا، شنجار، (ناظم الاطباء) (از برهان)، قلیا و اشخار را گویند و آن رستنی باشد برگ آن سیاه و بیخ و ریشه آن سطبر، (انجمن آرا) (آنندراج) :
چون علاج دماغ گنده کند
داروی او شراب ریلو باد،
کمال الدین اسماعیل (از انجمن آرا)،
رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(تَلَ ذُ)
رین. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). غلبه کردن گناه بر دل و خواب بر چشم و مستی بر تن. (از آنندراج) (تاج المصادر بیهقی). رجوع به رین شود
لغت نامه دهخدا
ریخو، ریخن، (ناظم الاطباء)، ریخ زننده، در تداول عامه، آنکه از بیماری و ضعف از آلودن خویش خودداری نکند، که خود باز نداند داشت، که بسیار برنشیند، که جامه پلید کند، (یادداشت مؤلف)، رجوع به ریخو و ریخن شود، سخت ضعیف و حقیر، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَیْ وَ / رَیْ یو)
یکی از ارباع نیشابور است. (منتهی الارب). یکی از ارباع نیشابور و اصل آن ریوند است و از آن است ابوسعید سهل بن احمد... ریوندی نیشابوری. (از تاج العروس). رجوع به ریوند شود
لغت نامه دهخدا
نوعی از جامۀ پشمین که غربا و مساکین میپوشند، (آنندراج)، پوشاکی پشمینه مر گدایان را، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
در اصطلاح تصوف، ذاتی. طبعی. ختمی. (یادداشت مؤلف) : اما حجاب دو است: یکی حجاب رینی... و یکی حجاب غینی و این زود برخیزد... پس حجاب ذاتی که رینی است هرگز برنخیزد و معنی رین و ختم و طبع یکی است... جنید گوید:... رین از جملۀ وطنات است و غین از جملۀ خطرات، وطن پایدار بود و خطر طاری. (کشف المحجوب هجویری ص 5)
لغت نامه دهخدا
(رَ نَ)
می و شراب. ج، رینات. (ناظم الاطباء). می. ج، رینات. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ نَ)
قصبۀ مرکز بخش لاریجان شهرستان آمل. 1800 تن سکنه دارد. آب آن ازچشمه سار و محصول عمده آنجا غلات و لبنیات و حبوب و میوه است. در تابستان عده ای از تهران و مازندران به این ده می آیند. از ادارات دولتی بخشداری، بهداری، دارایی و پاسگاه نگهبانی بخش دارد. راه آن از طریق رودهن و گردنۀ مبارک آباد ماشین رو است. و همه روزه به تهران رفت وآمد دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نام اوستایی رش یا رشن، فرشتۀ دادگستری است. رجوع به فرهنگ ایران باستان ذیل ص 303 و رش و رشن در همین لغت نامه و ایران در زمان ساسانیان ص 46 و 48 شود
لغت نامه دهخدا
ماستینه، (خلاص)، دوغ ترش بود که خشک کرده باشند یعنی کشک، (فرهنگ اسدی نخجوانی)، بینو، کشک، قروت، ترف، پینوک، کریز، عبیثه، غبیثه، صنقعر، (منتهی الارب) :
شعر ژاژ از دهان من شکر است
شعر نیک از دهان تو پینو،
طیان،
نیکی بگزین و بد به نادان ده
روغن به خرد جدا کن از پینو،
ناصرخسرو،
وز خس از خار به بیگاه و گاه
روغن و پینو کنی و دوغ و ماست،
ناصرخسرو،
و طعام از غوره و سماق و زرشک و انار دانک و پینو باید داد، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)،
چو کعب الغزالست پینو ولیکن
نه با طعم کب الغزالست پینو،
معزی،
اگر بضاعت مزجاه پشم و پینو بود
نبود گندم و جو نیز جز که تخم گیاه
میان تخم گیاه و میان پینو و پشم
بسی نبود تفاوت چو عقل بیند راه
بدل ستاند از ایشان بجای پینو و پشم
چه شعرهای رکیک و چه نثرهای تباه،
سوزنی،
ببین که میر معزی چه خوب میگوید
حدیث هیأت پینو وشکل کعب غزال،
انوری،
ترا نظیر که گوید جز آنکه نشنیده است
حدیث هیأت پینو و شکل کعب غزال،
رفیع الدین لنبانی،
سرفراز آئیم از جنس کسانی که ز جهل
شکر شکر ندانند بذوق از پینو،
زکی مراغه ای،
وطیئه، پینو شکرآمیخته، علاثه، پینو و روغن بهم آمیخته، ثور، لخت بزرگ از پینو، (منتهی الارب)، جغرات چکیده که بتازی اقط گویند، (شرفنامۀ منیری)، ماست چکیده که روغن آنرانگرفته باشند، (برهان)، جغرات خشک کرده که غربا از آن نانخورش سازند، (غیاث)، جغرات چک زده که هنوز مسکه از آن بیرون نیاورده باشند، (شرفنامۀ منیری)، مطلق جغرات، (غیاث)
لغت نامه دهخدا
پینو، پینوک، (برهان)، دوغ ترش خشک را گویند، (فرهنگ خطی)، کشک، اقط، قروت، و رجوع به پینو شود، یک قسم ماهی خوراکی است که در گیلان صید میشود، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان فندرسک بخش رامیان شهرستان گرگان، در 36 هزارگزی جنوب باختری رامیان واقع است، کوهستانی است و 280 تن سکنه دارد، از چشمه آبیاری میشود و محصولش برنج و غلات، ارزن و لبنیات است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
مزرعه ای است از بخش بیارجمند شهرستان شاهرود که 42 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
زمین مربع که در آنجا دو بوکس باز باهم مسابقه دهند، (فرهنگ فارسی معین)، رینگهای پیستون (در اتومبیل) حلقه های چدنی هستند که در اطراف پیستون در شیارهای مخصوص برای استحکام پیستون به سیلندر قرار داده شده اند، هر پیستون دارای دو یا سه عدد رینگ کمپرس برای متراکم کردن گاز در سرسیلندر می باشد تا نگذارند گازها از بین پیستون و سیلندرداخل کارتر گردند و رینگهای روغنی برای آن ساخته شده اند که نگذارند روغن از پایین سیلندر به بالا آمده با گاز سوخته تولید دود نماید، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مینو
تصویر مینو
بهشت
فرهنگ لغت هوشیار
دوغ ترش که خشک کرده باشند کشک قورت ترف: نیکی بگزین و بد بنادان ده، روغن بخر و جدا کن از پینو. (ناصرخسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریغو
تصویر ریغو
آنکه خود را ملوث سازد گه ظلود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریقو
تصویر ریقو
ضعیف و ناتوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مینو
تصویر مینو
بهشت، آسمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریشو
تصویر ریشو
مردی که ریش دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریغو
تصویر ریغو
کسی که اسهال دارد و نمی تواند خود را کنترل کند، کنایه از آدم ضعیف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رینگ
تصویر رینگ
میدان مسابقه مشت زنی که گرداگرد آن را طناب کشیده اند، حلقه چدنی که پیستون را روی سیلندر نگه می دارد و از ورود گاز به داخل کارتل یا روغن به داخل محفظه سیلندر جلوگیری می کند، حلقه فلزی چرخ خودرو که تایر روی آن نصب می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پینو
تصویر پینو
((پِ))
کشک، قره قروت
فرهنگ فارسی معین