جدول جو
جدول جو

معنی ریعانه - جستجوی لغت در جدول جو

ریعانه
(رَ نَ)
شتر بسیارشیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ایرانه
تصویر ایرانه
(دخترانه)
منسوب به ایران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رضوانه
تصویر رضوانه
(دخترانه)
مؤنث رضوان، بهشت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رکسانه
تصویر رکسانه
(دخترانه)
روشنک، رکسانا، از شخصیتهای شاهنامه، نام دختر داراب و همسر اسکندر مقدونی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ریحانه
تصویر ریحانه
(دخترانه)
ریحان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ریعان
تصویر ریعان
اول و بهترین چیزی، بهترین موقع و موسم چیزی مثلاً ریعان شباب
فرهنگ فارسی عمید
پولی که خریدار در موقع معامله به فروشنده می دهد تا پس از تحویل گرفتن کالا باقی پول را بدهد، سبغانه، پیش بها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریحانه
تصویر ریحانه
دستۀ ریحان، از سبزی های خوردنی خوش بو با ساقۀ نازک و برگ های درشت بیضی که به صورت خام خورده می شود، سپرغم، شاه اسپرغم، نازبو، ضیمران، ضومران، ونجنک، اسفرغم، اسفرم، اسپرم، سپرهم، سپرم، شاه اسپرم، شاه سپرغم، شاه سپرم، شاه پرم، شاسپرم
فرهنگ فارسی عمید
(رَ نَ)
ریحانه. دختر حسین خوارزمی است، که ابوریحان بیرونی کتاب ’التفهیم لاوایل صناعه التنجیم’ را به نام وی تألیف کرده است. (از حواشی چهارمقالۀ عروضی چ قزوینی ص 54)
لغت نامه دهخدا
(تَلْ)
ریع. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به ریع شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
شهری است یا کوهی است. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
اول هر چیزی و بهتر آن، و منه ریعان الشباب و ریعان السراب، نمایش آن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از غیاث اللغات) (از اقرب الموارد).
- ریعان الشباب، ریق الشباب. اول جوانی. (مهذب الاسماء).
- ریعان سراب، اضطراب آن. جنبش آن. لرزش و درخشش آن. (یادداشت مؤلف).
- ریعان شباب یا جوانی، اول جوانی. روق. شرخ. عنفوان. (یادداشت مؤلف) : این پسر هنوز از باغ زندگانی بر نخورده و از ریعان جوانی تمتع نیافته. (گلستان). اول ریعان شباب که هنگام استحکام قواعد فضایل و آداب بود. (تاریخ جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(رَ نَ)
ریح ریدانه، باد نرم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). باد نرم. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(رَ نَ)
ریحانه. نام مادر حضرت رضا علیه السلام، امام هشتم شیعیان. که کنیزکی بود. (از مجمل التواریخ و القصص). نام مادر حضرت را نجمه نوشته اند که بعد به ’تکتم’ و ’طاهره’ مسمی شده و ظاهراً این قول استوار نمی نماید. رجوع به منتهی الاّمال ص 172 و رضا شود
لغت نامه دهخدا
(رَ نَ)
گیاهی خوشبوی که در زمین نرم روید. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). حنوه و آن گیاهی سهلی یا آزریون بری است. (ازاقرب الموارد) ، دستۀ ریحان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). دستۀ شاهسپرم. (فرهنگ فارسی معین) ، پسر:ریحانه رسول اﷲ، حسن علیه السلام و حسین علیه السلام. (یادداشت مؤلف) ، زن، و از آن است فرمایش حضرت علی: ’المراءه ریحانه و لیست بقهرمانه’، ای انها طیب نفس للرجل لا قیمه علیه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ نَ / نِ)
دهی از بخش شادگان شهرستان خرمشهر. دارای 700 تن سکنه. آب آن از رود خانه جراحی و محصول عمده آنجا غلات و لبنیات است و ساکنان آنجا از طایفۀ حیدری هستند. راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ نَ / نِ)
ریحانه. آنچه در آن ریحان کارند. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ)
عربان (و قد یبدل العین همزه) ، اربان. عربون. عربون. اءربون. (منتهی الارب). کلاه. کالی ٔ. مسکان. بیعانه. (منتهی الارب). رجوع به بیعانه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ نَ / نِ)
مرکّب از: بیع عربی + انۀ فارسی، پول کمی که در هنگام خرید متاعی دهند تا پس از تحویل گرفتن متاع مابقی پول را بدهند. سبغانه. (ناظم الاطباء)، پیش مزد را گویند که به عربی سلم خوانند. (آنندراج)، قسمتی از بهای شی ٔ است که قبلاً از برای استحکام معامله ادا میشود. (قاموس کتاب مقدس)، نقد قلیلی که مشتری دهد به فروشنده تا او بدیگری نفروشد. مبلغی از بهای چیزی به فروشنده دادن تا کالا و متاع و سلعه را به کس دیگر نفروشد، تا دهنده بیعانه بقیه را بدهد و کالای خریداری خود را ببرد. پیش بها. ربون. اربون. اربان. کالی. (یادداشت مؤلف) : تمسیک، بیعانه دادن. تعریب، بیعانه دادن. تکلﱡو، بیعانه گرفتن. تکلیی ٔ، بیعانه گرفتن. (منتهی الارب) ، قسمتی از قرض است که قبل از وقت محض اطمینان بر ادای مابقی داده میشود. (قاموس کتاب مقدس) ، قدری از مواجب نوکر و اجیر است که در وقت استخدام نمودن محض اطمینان مستخدم داده میشود. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دیرانه
تصویر دیرانه
زمان دراز، کهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیوانه
تصویر دیوانه
بیخرد، بیعقل، مجنون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیرانه
تصویر بیرانه
ویرانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیدانه
تصویر بیدانه
بی هسته بدون دانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریدانه
تصویر ریدانه
بزانه (نسیم) وزانه باد نرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیعانه
تصویر بیعانه
قسمتی از بهای شیئی را گویند که اول پرداخت گردد، پیش بها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریوانه
تصویر ریوانه
برقع و پرده و حجاب و نقاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریعان
تصویر ریعان
بهاد اول هر چیز و بهترین آن بهترین موسم: ریعان شباب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریحانه
تصویر ریحانه
دسته شاد اسپرم، از نام های تازی بر زنان دسته ریحان دسته شاهسپرغم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریحانه
تصویر ریحانه
((رَ یا رِ نِ))
دسته ریحان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریعان
تصویر ریعان
((رَ یَ))
اول هر چیز و بهترین آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیعانه
تصویر بیعانه
((بِ نِ))
پول پیش، پولی که خریدار پیش از خرید به فروشنده می دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیعانه
تصویر بیعانه
پیش پرداخت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اریبانه
تصویر اریبانه
مورب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رایانه
تصویر رایانه
کامپیوتر
فرهنگ واژه فارسی سره
پیش پرداخت، پیش مزد، ربون، سبقانه، مساعده
فرهنگ واژه مترادف متضاد