- ریش
- موهای چانه و گونه ها، محاسن
معنی ریش - جستجوی لغت در جدول جو
- ریش
- موهای دو طرف صورت و چانۀ مرد، لحیه، محاسن
زخم، جراحت، مجروح، زخمی
پر پرندگان
ریختن، پاشیدن، ریشیدن
ریش ریش: پاره پاره، چاک چاک
- ریش
- جراحت، زخم
- ریش
- موهای صورت مردان، موی بلندی که بر چانه و زیر چانه برخی جانوران می روید
ریش گرو گذاشتن: تعهد اخلاقی سپردن
ریش و قیچی را به دست کسی دادن: در کاری به کسی اختیار کامل دادن
به ریش کسی خندیدن: او را مسخره کردن، رش
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
اصل، مصدر
قسمی از اندام گیاه که معمولا در زمین فرو رود و وظیفه اش جذب مواد معدنی و آب مورد احتیاج گیاه از زمین است و علاوه بر آن نبات را در محل خود مستقر میداند اصل بیخ، اصل هر چیز بیخ بن، هر یک از تارها و نخهایی که در حاشیه پارچه پرده چادر و مانند اینها آویخته است، اصل و بنیاد هر فعل و آن بر دو قسم است: یا ریشه حقیقی آن است که هیچگاه به تنهایی و باستقلال استعمال نمیشود جز آن که به صیغه فعلی در آید یا با کلمه دیگر ترکیب شود مثلا: ریشه حقیقی فعل گرفتن) گیر (است که به صورتهای ذیل در آید: گیرا گیر گرفت و گیر دار و گیر دستگیره گیره گیرا بگیر. یا ریشه غیر حقیقی آنست که برخلاف ریشه حقیقی بتوان آنرا به تنهایی استعمال کرد مانند: ترس شتاب شکیب جنگ خواب که افعال ترسیدن شتافتن شکیفتن جنگیدن خوابیدن از آنها مشفق شده (قبفهی)
بیخ، بن، اصل، هر یک از تارها، رشته ها و نخ هایی که در حاشیۀ چادر، پرده یا چیز دیگر آویزان می کنند، در علم زیست شناسی عضو اصلی گیاه که از تخم بیرون آمده و در زمین فرومی رود و گیاه به وسیلۀ آن آب و مواد غذایی را از زمین جذب می کند، در علم زبانشناسی صورت کهن کلمه مثلاً ریشۀ لغت «رفتن» چیست؟
ریشۀ باباآدم: در علم زیست شناسی ریشۀ اراقیطون یا ارقیطون که در طب قدیم دم کردۀ آن به عنوان مدر و صاف کنندۀ خون در معالجۀ رماتیسم به کار می رفته
ریشۀ باباآدم: در علم زیست شناسی ریشۀ اراقیطون یا ارقیطون که در طب قدیم دم کردۀ آن به عنوان مدر و صاف کنندۀ خون در معالجۀ رماتیسم به کار می رفته
کسی که ریش دراز دارد، ریش دار، ریشور
((ش))
فرهنگ فارسی معین
عضو اصلی گیاه که زیر زمین قرار دارد و آب و مواد لازم را به گیاه می رساند، اصل هر چیز
ریشه کسی را خشکاندن: کنایه از آن را یکسره از میان بردن
ریشه کسی را خشکاندن: کنایه از آن را یکسره از میان بردن
مردی که ریش دارد
عاقل، زیرک، هوشیار
بلغور، نیم کوفته
کرگدن، هزار پا
خراشیدگی
خراش، خراشیدگی، ریشخند
زیرک، عاقل
ریشخند، استهزا
اصولی
رادیکال
مسخره کردن
استهزاء، تمسخر
آق سقل
درختی را از ریشه کندن، چیزی را نابود کردن
از بیخ و بن بر کندن
رده ای از شاخه آغازیان که به نام آمیبها نیز خوانده میشود. وجه تسمیه آن بدین جهت است که حیوانات یک سلولی مذکور جهت اخذ طعمه و نقل مکان زواید سیتو پلاسمی از خود خارج میکنند آمیبها
دیوثی بیحمیتی
دیوث بی حمیت
علامت رادیکال و آن نشانه استخراج ریشه دوم یا ریشه چند ام مقدار واقع در زیر رادیکال یا ریشگی است
تملق گفتن از روی استهزا، مسخره کردن بریش کسی خندیدن
استهزاء و تمسخر، خنده به استهزاء
جنگ دست به یقه دست و گریبان
زالزالک
کندن موهای ریش، تشویش بیفایده کشیدن