جدول جو
جدول جو

معنی ریسن - جستجوی لغت در جدول جو

ریسن
(سَ)
دهی از بخش رودسر شهرستان لاهیجان. دارای 117 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول عمده آنجا غلات و بنشن و ارزن و گردو و فندق و صنایع دستی آنجا شال و کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ریمن
تصویر ریمن
مکار، حیله گر، برای مثال که حسد هست دشمن ریمن / کیست کاو نیست دشمن دشمن (عنصری - ۳۶۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریسک
تصویر ریسک
احتمال خطر، اقدام به کاری که نتیجۀ آن معلوم نبوده و احتمال خطر یا ضرر وجود داشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریخن
تصویر ریخن
ریغو، انسان یا حیوانی که اسهال و شکم روش داشته باشد و خود یا دیگری را آلوده سازد، ریخ آلوده، ریخوبرای مثال یکی آلوده ای باشد که شهری را بیالاید / چو از گاوان یکی باشد که گاوان را کند ریخن (رودکی - ۵۲۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریسه
تصویر ریسه
تار، رشته، در علم زیست شناسی رشته ای از یاخته های همانند، تارهای سلولی بسیار ظریفی که از اجتماع آن ها اندام برخی از گیاهان مانند قارچ و جلبک تشکیل می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریستن
تصویر ریستن
ریدن، بیرون ریختن مدفوع شکم از راه مقعد، تغوّط کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راسن
تصویر راسن
گیاهی خودرو با برگ های پهن، گل های کبودرنگ و دانه های ریز که در گذشته مصرف دارویی داشته، سوسن کوهی، زنجبیل شامی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریان
تصویر ریان
تر و تازه، شاداب، مقابل عطشان، سیراب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریدن
تصویر ریدن
بیرون ریختن مدفوع شکم از راه مقعد، ریستن، تغوّط کردن
فرهنگ فارسی عمید
(یِ)
نام درخت هندی است. (الفاظ الادویه ص 130)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
به لغت زند، نیزه. (ناظم الاطباء). رسنواد است که نیزه باشد به لغت زند و پازند. (برهان). در برهان گفته به معنی رسنواد است که نیزه باشد به لغت زند و پازند. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَیْ یا)
سیراب. (دهار). ضد عطشان. (اقرب الموارد). مرد سیراب. ج، رواء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (غیاث اللغات). تأنیث آن ریا است. (مهذب الاسماء) :
زمی از رکن مصر ریان است
اوست ریان ز علم و هم ناهار.
خاقانی.
که دیده تشنۀ ریان بجز تو در آفاق
به عدل و عفو و کرم تشنه وز ادب ریان.
سعدی.
، شاداب. (فرهنگ فارسی معین) (یادداشت مؤلف). تر و تازه. (آنندراج) (غیاث اللغات) (از اقرب الموارد).
- ریان گشتن، سیراب گشتن. شاداب گشتن.
- ، کنایه از ماهر و استاد گشتن: یک حسنه از محاسن ذات او آن است که... در این فن متبحر و ریان گشته. (ترجمه تاریخ یمینی ص 13). از حدایق جد و هزل و حقایق فضایل و فضل ریان گشته. (ترجمه تاریخ یمینی ص 250).
، پنیرفروش. (دهار). رجوع به ریا شود
لغت نامه دهخدا
(رَیْ یا)
نام دیهی به نسا و آن را رذان نیز گویند. (یادداشت مؤلف). نام قریه ای است در نسا. (از معجم البلدان). رجوع به رذان شود
لغت نامه دهخدا
(رَیْ یا)
ابن ولید. سلطان مصر و شوهر زلیخا، که یوسف صدیق (ع) خواب او را تعبیر کرد و او دومین فراعنۀ مصر است. (از حبیب السیر چ سنگی ج 1 ص 30-24)
لغت نامه دهخدا
از احجار کریمه شبیه زمرد و رنگ آن سبز و صاف و گاهی بزردی میزند و با زمرد اختلاف زیادی ندارد مگر در سختی و خشکی. (از بحر الجواهر ص 168)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
زهر قاتل و کشنده. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دهی از بخش فدیشۀ شهرستان نیشابور، دارای 402 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول عمده آنجا غلات و صنایع دستی زنان کرباس بافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
نام نوعی از انگور است، (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) (برهان)
لغت نامه دهخدا
احتمال خطر و ضرر فرانسوی سیج خطر، اقدام به امری که احتمال خطری در آن باشد، توضیح: احتراز از استعمال این کلمه بیگانه اولی است
فرهنگ لغت هوشیار
تخلیه شکم کردن بیرون ریختن فضولات شکم از راه مقعد تغوط کردن، کثافت کاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریخن
تصویر ریخن
آنکه اسهال دارد و آلوده کاری کند (انسان یا حیوان)
فرهنگ لغت هوشیار
سیراب، تر و تازه، فراوانی سیراب مقابل عطشان، تر و تازه شاداب جمع رواء
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته راسن سوسن کوهی سوسن کوهی، زنجبیل شامی قسط شاهی غرسا
فرهنگ لغت هوشیار
محیل حیله گر مکار، کینه ور. چرک آلود چرکین پلید، زخمی که از آن چرک آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریسی
تصویر ریسی
نوعی انگور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریستن
تصویر ریستن
ریدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریمن
تصویر ریمن
((مِ))
چرک آلود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریمن
تصویر ریمن
((مَ))
حیله گر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریستن
تصویر ریستن
((تَ))
گریه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریسی
تصویر ریسی
نوعی انگور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریسه
تصویر ریسه
((س))
تار، رشته، پشت سر هم قرار گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریان
تصویر ریان
((رَ یّ))
سیراب، تر و تازه، شاداب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریخن
تصویر ریخن
((خِ))
کسی که اسهال دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریدن
تصویر ریدن
((دَ))
مدفوع کردن، تخلیه شکم کردن، کنایه از خرابکاری کردن، کثافت کاری کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریسک
تصویر ریسک
خطر، احتمال خطر
فرهنگ فارسی معین