جدول جو
جدول جو

معنی ریرا - جستجوی لغت در جدول جو

ریرا
(دخترانه)
در گویش مازندران بیدار باش، به هوش باش
تصویری از ریرا
تصویر ریرا
فرهنگ نامهای ایرانی
ریرا
نامی برای زنان، تغییریافته ی لیلا
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هیرا
تصویر هیرا
(پسرانه)
فراخ، وسیع (نگارش کردی: هرا)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سریرا
تصویر سریرا
(دخترانه)
زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ریما
تصویر ریما
(دخترانه)
اسم مستعار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ریکا
تصویر ریکا
(دخترانه)
محبوب، معشوق
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ریتا
تصویر ریتا
(دخترانه)
مروارید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ویرا
تصویر ویرا
(پسرانه)
شجاع (نگارش کردی: ورا)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زیرا
تصویر زیرا
ازیرا، از این راه، از این رو، از این جهت، ایرا
زیراک: (حرف) ازیراک، زیرا که، برای این که
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیرا
تصویر پیرا
پیراستن، پسوند متصل به واژه به معنای پیراینده مثلاً بوستان پیرا، پوست پیرا، ناخن پیرا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ویرا
تصویر ویرا
یاد گیرنده، باهوش، کسی که حافظۀ خوب دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریکا
تصویر ریکا
محافظان شاه که در جلو او حرکت می کردند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گیرا
تصویر گیرا
گیرنده، کنایه از جذاب، دلربا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایرا
تصویر ایرا
زیرا، از این جهت، به این دلیل
فرهنگ فارسی عمید
صفت فاعلی دائمی از پیراستن، مخفف پیراینده، پیراینده، که پیراید، یعنی کم کننده از چیزی برای زینت، (غیاث)، صاحب آنندراج گوید: بمعنی پیراینده و آن کسی است که چیزی را کم کند بواسطۀ خوش آیندگی همچون دلاک و سرتراش که موی زیادتی را بسترد و باغبان که شاخهای زیادتی را ببرد، برخلاف مشاط که چیزی بیفزاید و آن را آراستن گویند چنانکه شبی ایاز در حالت مستی به امر سلطان محمود زلف خود ببریدعلی الصباح سلطان بخود آمد و بس دلتنگ شد حکیم عنصری به این رباعی سلطان را بر سر عیش آورد:
کی عیب سر زلف بت از کاستن است
چه جای بغم نشستن و خاستن است
روز طرب و نشاط و می خواستن است
کاراستن سرو ز پیراستن است،
و این دو را پیرایه و آرایش نیز گویند و هر دو بمعنی امر نیز آید یعنی بپیرا یا بیارای، (آنندراج) :
برده رضوان بهشت از پی پیوندگری
از تو آن فضله که انداخته بستان پیرا،
انوری،
که تا روشنک را چو روشن چراغ
بیارند با باغ پیرای باغ،
نظامی،
منم سرو پیرای باغ سخن
بخدمت کمر بسته چون سرو بن،
نظامی،
این کلمه را ترکیباتی است چون:
آذرپیرا، بستان پیرا، پوست پیرا، پوستین پیرا، چمن پیرا، سروپیرا، کارپیرا ناخن پیرا:
آتش بسته گشاید همه کار
کارپیرای تو زر بایستی،
خاقانی (دیوان ص 879)،
، برنده، (شرفنامۀ منیری)،
امر از پیراستن، (برهان)، بپیرای، (آنندراج)،
ساخته و پرداخته، (آنندراج)،
ساختن و پرداختن و منقح کردن و چیزی را از عیب خالی نمودن، (برهان)
لغت نامه دهخدا
نام ایالت تاریخی، شمال قسمت مرکز پرتغال، جنوب رود دوئرو، مرکزش کویمبرا، اکنون جزء سه ایالت است، 1- بیرای علیا، جمعیت 691713 تن، کرسی آن ویزو، 2- بیرای سفلی، جمعیت 355806 تن، کرسی آن کاشتلو برانکو، 3- بیرای کرانه ای، جمعیت 969166 تن، کرسی آن کویمبرا، بیشتر ناحیۀ بیرا کوهستانی است و کشاورزی وموکاری و زیتون دارد این ناحیه مدتها بین کاستیل و پرتغال متنازع فیه بود، (از دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
زیرا و ازبرای آن و از این جهت، (برهان) (آنندراج)، زیرا، (جهانگیری)، ازیرا و از این جهت، (رشیدی) :
آن کت کلوخ روی لقب کرد خوب کرد،
ایرا لقب گران نبود بر دل فغاک،
منجیک،
چرا بگرید ایرا نه غمگن است غمام
گریستنش چه باید چه شد جهان پدرام،
عنصری،
غلیواج از چه میشوم است از آن که گوشت برباید
همای ایرا مبارک شد که قوتش استخوان باشد،
عنصری،
بر شوره مریز آب خوش ایرا
نایدت بکار چون بیاغارد،
ناصرخسرو،
میندیش و مینگار ای پسر جز خیر و پند ایرا
که دل جز خیر نندیشد قلم جز خیر ننگارد،
ناصرخسرو،
نیارم که یارم بود جاهل ایرا
که را جهل یار است یار است مارش،
ناصرخسرو،
متصدیان اندر شعر چنان مستقیم نبوده که متأخران، ایرا که ایشان ابتدا کردند و مقتدی کار آسان تر از آن بود که مقتدی، (رادویانی)،
در طبع من نبود بدی ایرا
مداح شهریار جهاندارم،
مسعودسعد،
هیچ مندیش از چنین عیاری ایرا بس بود
عاقله عقل ترا ایمان و سنت خون بها،
سنایی،
نگردد گرد دین داران غرور دیو نفس ایرا
سبکدل کی کشد هرگز دمی بار گرانجانی،
سنائی،
جهان را فخر باشد خدمت من عارفی ایرا
که من از گوهر و اصل و نژاد و فخر بی عارم،
سوزنی،
مانا که ابر نیسان داند طبیبی ایرا
سازد مفرح از زر مرجان و مشک اذفر،
خاقانی،
سنگی کن و سنگی زن بر شیشۀ عقل ایرا
می چون پری از شیشه دیدار نمود اینک،
خاقانی،
دانی ز چه سرخ رویم ایرا
بسیار دمید آتش غم،
خاقانی،
عقل را بندۀ شیطان مکن ایرا نه رواست
که ملک هیمه کش مطبخ شیطان گردد،
کمال الدین اسماعیل،
باز از بعد گنه لعنت کنی
بربلیس ایرا از اویی منحنی،
مولوی،
شیراز معدن لب لعل است و کان حسن
من جوهری مفلسم ایرا مشوشم،
حافظ
لغت نامه دهخدا
(صَ)
نام گلی است که آن را بستان افروز وتاج خروس خوانند. (برهان) (فهرست مخزن الادویه) ، بنات وردان. (فهرست مخزن الادویه) ، بادروج. (الفاظ الادویه) (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
نانخواه است، و عوشه را نیز نامند. (مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
به لغت سریانی خرقه را گویند و به عربی بقله المبارکه و بقله الحمقا خوانند. (برهان) (آنندراج). بقلۀمبارکه. (تحفۀ حکیم مؤمن). مأخوذ از سریانی. خرفه. (ناظم الاطباء). و رجوع به لکلرک ج 2 ص 207 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از گیرا
تصویر گیرا
دلربا، جذاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ویرا
تصویر ویرا
یاد گیرنده آموزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریکا
تصویر ریکا
پسر خوشگل، محبوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریزا
تصویر ریزا
پاشیده و ریزان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زریرا
تصویر زریرا
خرفه بقله المبارکه بقله المحقا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایرا
تصویر ایرا
زیرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیرا
تصویر زیرا
از این جهت بدین سبب ایرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میرا
تصویر میرا
میرنده، فانی: (و دیگر گویند گبران. . که ایزد اندر جهان نخستین چیز مردی آفرید و گاوی و آن مرد گیومرث خوانند و معنی گیومرث زنده گویای میرا بود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریکا
تصویر ریکا
پسر، محبوب و معشوق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زیرا
تصویر زیرا
از این جهت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گیرا
تصویر گیرا
گیرنده، جذاب، فریبنده، زیبا، اثرگذار، مؤثر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میرا
تصویر میرا
میرنده، فانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ویرا
تصویر ویرا
یادگیرنده، آموزنده، کسی که حافظه خوب دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گیرا
تصویر گیرا
جذاب
فرهنگ واژه فارسی سره
من، مال من
دیکشنری اردو به فارسی