ریغو، انسان یا حیوانی که اسهال و شکم روش داشته باشد و خود یا دیگری را آلوده سازد، ریخ آلوده، ریخوبرای مثال یکی آلوده ای باشد که شهری را بیالاید / چو از گاوان یکی باشد که گاوان را کند ریخن (رودکی - ۵۲۶)
ریغو، انسان یا حیوانی که اسهال و شکم روش داشته باشد و خود یا دیگری را آلوده سازد، ریخ آلودِه، ریخوبرای مِثال یکی آلوده ای باشد که شهری را بیالاید / چو از گاوان یکی باشد که گاوان را کند ریخن (رودکی - ۵۲۶)
ریخو. ریغو. مبتلا به اسهال که ماسکه اش بشده است. آلوده به گوه. آنکه سرگین گشاده یعنی آبدار بسیار می ریزد. (یادداشت مؤلف). آدم و حیوانی که شکمش روان بود و اسهال داشته باشد و نتواند خودداری کند. (ناظم الاطباء) (از برهان). آنکه بسیار سرگین میزد. (لغت فرس اسدی). آنچه به ریخ بیالاید. (انجمن آرا) (آنندراج). آنکه اسهال دارد و آلوده کاری کند (از انسان یا حیوان). (فرهنگ فارسی معین). شکم نرم شده. (صحاح الفرس) : یکی آلوده ای باشد که گاوان را بیالاید چو از گاوان یکی باشدکه گاوان را کند ریخن. رودکی (از آنندراج). چو گاو ریخن آلوده طبع او از شعر همی تراشد آلایش از سرین به سرو. سوزنی
ریخو. ریغو. مبتلا به اسهال که ماسکه اش بشده است. آلوده به گوه. آنکه سرگین گشاده یعنی آبدار بسیار می ریزد. (یادداشت مؤلف). آدم و حیوانی که شکمش روان بود و اسهال داشته باشد و نتواند خودداری کند. (ناظم الاطباء) (از برهان). آنکه بسیار سرگین میزد. (لغت فرس اسدی). آنچه به ریخ بیالاید. (انجمن آرا) (آنندراج). آنکه اسهال دارد و آلوده کاری کند (از انسان یا حیوان). (فرهنگ فارسی معین). شکم نرم شده. (صحاح الفرس) : یکی آلوده ای باشد که گاوان را بیالاید چو از گاوان یکی باشدکه گاوان را کند ریخن. رودکی (از آنندراج). چو گاو ریخن آلوده طبع او از شعر همی تراشد آلایش از سرین به سرو. سوزنی
جریان یافتن مایعی معمولاً از یک مکان بلند یا از یک محفظه به جایی پایین تر جاری کردن مایع یا هر چیز سیال کنایه از وارد کردن پول به حساب، واریز کردن داخل کردن مواد ذوب شده در قالبی خاص پوسیدن، تجزیه شدن جدا شدن چیزی از چیز دیگر مثلاً موهایش ریخت، قرار دادن مایع یا هر چیز سیال درون ظرف مثلاً چند تا چایی ریخت، کنایه از به طور ناگهانی و به زور به جایی وارد شدن مثلاً مامورها ریختند، کنایه از از بین رفتن مثلاً ترسم ریخت، افشاندن چیزی بر چیز دیگر مثلاً موهایش را ریخته بود روی صورتش، کنایه از به طور فراوان و زیاد وجود داشتن مثلاً می گفتند آنجا پول ریخته
جریان یافتن مایعی معمولاً از یک مکان بلند یا از یک محفظه به جایی پایین تر جاری کردن مایع یا هر چیز سیال کنایه از وارد کردن پول به حساب، واریز کردن داخل کردن مواد ذوب شده در قالبی خاص پوسیدن، تجزیه شدن جدا شدن چیزی از چیز دیگر مثلاً موهایش ریخت، قرار دادن مایع یا هر چیز سیال درون ظرف مثلاً چند تا چایی ریخت، کنایه از به طور ناگهانی و به زور به جایی وارد شدن مثلاً مامورها ریختند، کنایه از از بین رفتن مثلاً ترسم ریخت، افشاندن چیزی بر چیز دیگر مثلاً موهایش را ریخته بود روی صورتش، کنایه از به طور فراوان و زیاد وجود داشتن مثلاً می گفتند آنجا پول ریخته