جدول جو
جدول جو

معنی ریحان - جستجوی لغت در جدول جو

ریحان
(دخترانه)
گیاهی علفی، کاشتنی، و معطر از خانواده نعناع، هر گیاه خوشبو
تصویری از ریحان
تصویر ریحان
فرهنگ نامهای ایرانی
ریحان
از سبزی های خوردنی خوشبو با ساقۀ نازک و برگ های درشت بیضی که به صورت خام خورده می شود، شاه اسپرغم، شاه اسپرم، شاه سپرغم، شاه پرم، اسفرغم، ضیمران، اسفرم، اسپرم، ضومران، سپرهم، سپرم، نازبو، اسپرغم، شاه سپرم، شاسپرم، ونجنک، سپرغم
هر گیاه سبز و خوشبو
تصویری از ریحان
تصویر ریحان
فرهنگ فارسی عمید
ریحان
(رَ)
دهی از بخش مرکزی شهرستان زنجان. دارای 383 تن سکنه و آب آن از چشمه و قنات تأمین می شود و محصول عمده آنجا غلات و انگور و سیب زمینی و صنایع دستی آنجا قالی و گلیم و جاجیم بافی است. راه ماشین رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
ریحان
(رَ)
شاهسپرم که سپرغم نیز گویند. (ناظم الاطباء). ریحان الملک هم گویند و در فارسی شاه سفرغم خوانند. (از اختیارات بدیعی). سپرغم. (شرفنامۀ منیری) (دهار) (از مجمل اللغه) (مهذب الاسماء) (ترجمان القرآن جرجانی). شاه سپرغم که آن را به هندی نازبو گویند و بوی آن دافع وبا و مانع دردسر محرورین است. (آنندراج) (از غیاث اللغات) (از منتهی الارب). ریحان نعنع. حماحم. حبق نبطی اسفرم. شاه اسفرغم. اسپرم. سپرغم. اسپرغم. سپرم. حبق صعتری. حبق ریحانی. (یادداشت مؤلف). گیاهی است علفی از تیره نعناعیان که یکساله و معطر است و دارای ساقۀ منشعب از قاعده می باشد. ارتفاعش 25 تا 30 سانتی متر است. برگهایش متقابل، سبز شفاف بیضوی و کمی دندانه دار و گلهایش معطر و به رنگهای سفید و گلی و گاهی بنفش و مجتمع بطور فراهم در کنار برگهای انتهایی ساقه قرار دارند. صعتر هندی. حبق ریحانی. نازبویه. (فرهنگ فارسی معین) :
در چپ و راست سوسن و خیری
وز پس و پیش نرگس و ریحان.
فرخی.
ریحان که دهدت چون همی تو
ریحان نشناسی از مغیلان.
ناصرخسرو.
وگر دشوارمی بینی مشو نومید از آسانی
که از سرگین همی روید چنین خوشبوی ریحانی.
ناصرخسرو.
تن تو چون بیافت صورت دین
هم جنان یافتی و هم ریحان.
ناصرخسرو.
روز عیش و طرب و بستان است
روز بازار گل و ریحان است
انوری.
شاه اسفرم به چند نوع است عرب هرچه کوچکتر بود آن را ریحان و آنچه بزرگتر بود آن را ضیمران خواند. (نزهه القلوب).
همچو عیسی گل و ریحان ز نفس بردهمت
گرچه نزد گل و ریحان شدنم نگذارند.
خاقانی.
زین خار غم که در دل ریحان و گل خلید
نوحه کنان به باغ صبای اندر آمده.
خاقانی.
ای جان همه عالم ریحان همه عالم
سلطان همه عالم مولای تو اولیتر.
خاقانی.
گر تو مشک و عنبری را بشکنی
عالمی از فیح ریحان پر کنی.
مولوی.
امید وصل تو جانم به رقص می آورد
چو باد صبح که در گردش آورد ریحان.
سعدی.
من چه ام در باغ ریحان خشک برگی گو بریز
یا کی ام در ملک سلطان پاسبانی گو مباش.
سعدی.
دامنی گل و ریحان و سنبل و ضیمران فراهم آورده. (گلستان).
- ریحان الجمال، سلیخه است. (از تحفۀ حکیم مؤمن) (از اختیارات بدیعی).
- ریحان الحماحم، حبق نبطی. (یادداشت مؤلف).
- ریحان الحمام، حبق نبطی. حبق ریحانی. ریحان. (یادداشت مؤلف).
- ریحان الشیطان، شابانج است. (ازتحفۀ حکیم مؤمن).
- ریحان الشیوخ، نام گلی. (ناظم الاطباء). مروخوش. خرنباش. مرورشک. حبق الشیوخ. مرو. تب بر. (یادداشت مؤلف). مرو است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به مرو و مترادفات کلمه شود.
- ریحان القبور، آس بری است. (تحفۀ حکیم مؤمن). مرواسفرم. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی). مرسین. (یادداشت مؤلف). رجوع به آس شود.
- ریحان الکافور، سوسن. کافور یهودی. (تذکرۀ مفردات ابن بیطار). نباتی است در گل و ساق و شاخ شبیه شب بو و برگش مانند برگ انار ریزۀ تر و گلش کبود مایل به سفیدی و از جمع اجزای آن بوی کافور آید. (از تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع به اختیارات بدیعی شود.
- ریحان الملک، شاهسپرم. شاه اسفرم. شاهسفرم. شاسپرم. شاه اسپرغم. ترجمه شاه اسپرم یعنی ضیمران است و اسپرم به معنی مطلق ریحان است. (یادداشت مؤلف). شاهسفرم است و از مطلق ریحان مراد آن است. (از تحفۀ حکیم مؤمن).
- ریحان بدوی، خزامی. (یادداشت مؤلف).
- ریحان تاتاری، لالۀ خطایی. (یادداشت مؤلف).
- ، خوبروی و خوش منظر. (ناظم الاطباء). به معنی خوش منظر است و آن را به ترکی قلعه گویند. (برهان).
- ریحان جبلی، دانه های این گیاه را تخم شربتی و بادروج ابیض نامند. (یادداشت مؤلف).
- ریحان رخ،گلرخ. که روی زیبا و شاداب چون گل و ریحان دارد:
ریحان رخی از جهان گزیدم
الا به رخش جهان ندیدم.
نظامی.
- ریحان داود، آذان الفار و مرزنجوش. (ناظم الاطباء). ریحان دورو نیز گویند و آن اذن الفار است. (اختیارات بدیعی). رستنیی باشد که آن را مرزنگوش خوانند و به عربی آذان الفار گویند. (برهان). اذن الفار است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به اذن الفار شود.
- ریحان دشتی، ضومران، ضیمران. (یادداشت مؤلف).
- ریحان زرد، کنایه از شعاع آفتاب است. (از ناظم الاطباء) (برهان).
- ریحان سبز، ضیمران و آن نوعی از شاه اسفرم است. (از تحفۀ حکیم مؤمن). شاه اسپرم که گلهای سپید و برگهای معطری دارد. (از گیاه شناسی گل گلاب ص 249).
- ریحان سرشت، خوشبو. برسرشت ریحان:
بیا ساقی آن راح ریحان سرشت
به من ده که بر یادم آمد بهشت.
نظامی.
- ریحان سلیمان، ریحان سلیمانی. جم اسفرم. جمسپرم. چمسفرم. (یادداشت مؤلف). حشیشه ای است مانند شبت تر و به اصفهان روید. (مفاتیح). گیاهی از جنس عشقه و بر درخت می پیچد و همیشه سبز است و شبیه به برگ لبلاب و دانه اش مثل فلفل و سیاه و گلش سفید در اصفهان و دارالمرز بر درختها روید و در دیلم و تنکابن ’ولکام’ نامند و در اصفهان گل عقرب خوانند و جهت گزیدن عقرب و زنبور، ضماد آن را به کار برند. (از تحفۀ حکیم مؤمن).
- ریحان فروش، گلفروش. که به فروش ریحان بپردازد:
دهند آب ریحان فروشان دی
سفالینه خم را ز ریحان می.
نظامی.
- ریحان کوهی، شاهسپرم سپید. (ناظم الاطباء). بادروک. حوک. (یادداشت مؤلف). بادروج. (تحفۀ حکیم مؤمن). دانه های سیاه آن بنام تخم شربتی یا بادروج مشهور است. (از گیاه شناسی گل گلاب ص 249). رجوع به مترادفات کلمه شود.
- ریحان ملکی، ریحان الملک. شاه اسپرغم. (یادداشت مؤلف). شاه اسفرم. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی). رجوع به ترکیب ریحان الملک در ذیل همین ماده شود.
- ریحان نعنع، ریحان النعنع، به لغت مصری ترنجان است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به ترنجان شود.
- ریحان نفس، که دمی خوش بوی دارد. که نفسی چون ریحان معطر دارد:
جادومنشی به دل ربودن
ریحان نفسی به عطر سودن.
نظامی.
- ریحان هندی، سنبل العصافیر. (یادداشت مؤلف).
- ریحان یمانی، قطف است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به قطف شود. و برای ریحان و ترکیبات آن رجوع به مترادفات هریک شود، هر گیاه خوشبوی. (از مجمل اللغه) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برگ کشت و سبزه. (آنندراج) (غیاث اللغات). عرفاً هر گیاه خوشبوی را گویند و نزد فقها هر گیاهی که ساقۀ آن مانند برگش معطر باشد مانند آس. و گویند ریحان گیاهی است که آن را درخت نتوان خواند زیرا آن را تنه مانند درخت نباشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون) :
جای تو در دل شکستۀ ماست
که تو ریحان و ما سفال توایم.
خاقانی.
سفال است این جهان ریحان او غم
سفال دل چو ریحان تازه گردان.
خاقانی.
ریحان هر سفالی پیداست آن من کو
من دل سفال کردم ریحان چرا ندارم.
خاقانی.
، اطراف و شاخ گیاه خوش بوی و برگ آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، رزق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). روزی. (دهار) (مهذب الاسماء) (ترجمان القرآن جرجانی) ، فرزند. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، رحمت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).
- روح و ریحان، استراحت و رزق. (یادداشت مؤلف) : روح او را به روح و ریحان و ترحم و رضوان از حضرت رحمان می طلبند. (ترجمه تاریخ قم ص 144) ، راحت: سبحان اﷲ و ریحانه (منصوبان علی المصدر) ، ای تنزیهاً له واسترزاقاً منه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). راحت. (آنندراج) ، هر گل سوای گل سرخ. (از غیاث اللغات) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شراب. (ناظم الاطباء). مجازاً به معنی شراب. (آنندراج) (از غیاث اللغات). نوعی از خمر است. (از تحفۀ حکیم مؤمن) ، یکی از خطوط ششگانه ابن مقله. (ناظم الاطباء). نوعی از انواع خطوط. (شرفنامۀ منیری) (از آنندراج) (از غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
ریحان
شیوه ای در نوشتن، فرزند، آسایش، فراوانی، ونجنک ونجنک را همی نمونه کند در گلستان به زلف ونجنکی (ناصرخسرو) شاد اسپرم سپرغم پارنبوی نازبویه، روزی (رزق) هر گیاه خوشبو اسپرغم اسپرم، گیاهی است علفی است از تیره نعنایان که یکساله و معطر است و دارای ساقه ای منشعب از قاعده میباشد. ارتفاعش 25 تا 30 سانتیمتر است برگهایش متقابل سبز شفاف و بیضوی و کمی دندانه دار و گلهایش معطر و به رنگهای سفید و گلی و گاهی بنفش و مجتمع بطور فراهم در کنار برگهای انتهایی ساقه قرار دارند صعتر هندی حبق ریحانی نازبویه، رزق روزی، رحمت، یکی از خطوط اسلامی، (تصوف) اثر ریاضت که در سالک پیدا شود نوری که به سبب تصفیه و ریاضت حاصل شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
ریحان
((رَ یا رِ))
هر گیاه خوشبو، اسپرغم، از سبزی های خوردنی با ساقه نازک و برگ های پهن
تصویری از ریحان
تصویر ریحان
فرهنگ فارسی معین
ریحان
اگر بیند ریاحین خوشبو همی فروخت چون سیسبر و مرزنجوس و غیر آن، دلیل است به کارهای خیر توفیق یابد و علم خواندن و نصیحت کردن این جمله در وی موجود بود و مردمان از وی منفعت گیرند و ثنای او گویند. حضرت دانیال
اگر بیند ریحان سبز و خرم و پاکیزه و خوشبوی بود، دلیل که او را فرزندی بود و کندن وی از زمین، دلیل گریستن و اندوه است، به قدر آن چه کنده بود. ابراهیم کرمانی گوید: اگر کسی بیند که ریحان در جایگاه خویش است، دلیل است خداوندش کارهای نیکو کند. اگر به خلاف این بیند، دلیل بر غم و اندوه کند. محمد بن سیرین
دیدن ریحان در خواب بر هفت وجه است. اول: زن خواستن. دوم: کنیزک. سوم: دوست. چهارم: فرزند. پنجم: سخن خوش. ششم: مجلس علم. هفتم: کردار نیکو.
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ریحانه
تصویر ریحانه
(دخترانه)
ریحان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ریکان
تصویر ریکان
(دخترانه و پسرانه)
نام روستایی در نزدیکی جهرم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ریزان
تصویر ریزان
ریزنده، درحال ریختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رجحان
تصویر رجحان
برتری و فزونی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریعان
تصویر ریعان
اول و بهترین چیزی، بهترین موقع و موسم چیزی مثلاً ریعان شباب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریحانی
تصویر ریحانی
در خوشنویسی، از خطوط اسلامی شبیه نسخ، اختراع ابن بواب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریحانه
تصویر ریحانه
دستۀ ریحان، از سبزی های خوردنی خوش بو با ساقۀ نازک و برگ های درشت بیضی که به صورت خام خورده می شود، سپرغم، شاه اسپرغم، نازبو، ضیمران، ضومران، ونجنک، اسفرغم، اسفرم، اسپرم، سپرهم، سپرم، شاه اسپرم، شاه سپرغم، شاه سپرم، شاه پرم، شاسپرم
فرهنگ فارسی عمید
(رَ نَ / نِ)
دهی از بخش شادگان شهرستان خرمشهر. دارای 700 تن سکنه. آب آن از رود خانه جراحی و محصول عمده آنجا غلات و لبنیات است و ساکنان آنجا از طایفۀ حیدری هستند. راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بَیْ یَ)
آنکه پوشیدن راز نتواند. (یادداشت مؤلف) (منتهی الارب). مردی که ظاهر سازد راز خود را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ نَ / نِ)
ریحانه. آنچه در آن ریحان کارند. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ نَ)
ریحانه. نام مادر حضرت رضا علیه السلام، امام هشتم شیعیان. که کنیزکی بود. (از مجمل التواریخ و القصص). نام مادر حضرت را نجمه نوشته اند که بعد به ’تکتم’ و ’طاهره’ مسمی شده و ظاهراً این قول استوار نمی نماید. رجوع به منتهی الاّمال ص 172 و رضا شود
لغت نامه دهخدا
(رَ نَ)
گیاهی خوشبوی که در زمین نرم روید. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). حنوه و آن گیاهی سهلی یا آزریون بری است. (ازاقرب الموارد) ، دستۀ ریحان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). دستۀ شاهسپرم. (فرهنگ فارسی معین) ، پسر:ریحانه رسول اﷲ، حسن علیه السلام و حسین علیه السلام. (یادداشت مؤلف) ، زن، و از آن است فرمایش حضرت علی: ’المراءه ریحانه و لیست بقهرمانه’، ای انها طیب نفس للرجل لا قیمه علیه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ نَ)
ریحانه. دختر حسین خوارزمی است، که ابوریحان بیرونی کتاب ’التفهیم لاوایل صناعه التنجیم’ را به نام وی تألیف کرده است. (از حواشی چهارمقالۀ عروضی چ قزوینی ص 54)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نوعی رسم الخط. نام خطی از خطوط عربی شبیه به ثلث با اندک اختلافی. (یادداشت مؤلف). یکی از خطوط اسلامی که ابن بواب آن را اختراع کرد. (فرهنگ فارسی معین) ، شراب خوشبوی. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). شراب رقیق اخضر خوشبوی صافی و صرف و لطیف القوام. (از غیاث اللغات) (آنندراج) (یادداشت مؤلف). شراب صرف است، خوشبوی و خوش طعم. (از اختیارات بدیعی) : شراب ریحانی دل و معده را قوی کند بلاها بشکند. (نوروزنامه).
ریزی بریز از آن می ریحانی سرشک
وز بوی جرعه کن دم ریحان صبحگاه.
خاقانی.
راح ریحانی ار بدست آری
تو و ریحان و راح و رای صبوح.
خاقانی.
در صبوح آن راح ریحانی بخواه
دانۀ مرغان روحانی بخواه.
خاقانی.
ازگل پارسیم غنچۀ عیشی نشکفت
حبذا دجلۀ بغداد و می ریحانی.
حافظ.
، نوعی از زمرد جید، لیکن در رتبه دون زمرد ظلمانی باشد. (یادداشت مؤلف). زمردی سبز روشن است به رنگ برگ ریحان. (جواهرنامه). و رجوع به الجماهر ص 161 شود، قسمی از تنباکوی سوختنی که به عطریات معطر کنند. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، یک قسم برنج است که در گیلان به این اسم معروف است. (یادداشت مؤلف) ، بوستانبان. (شرفنامۀ منیری) ، گل فروش. (شرفنامۀ منیری). منسوب به ریحان که ریحان فروشی را می رساند. (از انساب سمعانی) :
ای عجب در گلشنی کانجا سمن را نیست بار
می رود ریحانی و خار مغیلان می برد.
سلمان ساوجی (از شرفنامه).
، منسوب است به ریحان که مردی است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(تَیْ یَ / یِ)
آنکه پیش آید بکاری که نباید، آنکه خود را در بلا افکند، اسپی که از نشاط خمان و چمان رود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ریحانه
تصویر ریحانه
دسته شاد اسپرم، از نام های تازی بر زنان دسته ریحان دسته شاهسپرغم
فرهنگ لغت هوشیار
ناز بویا گونه ای باده سبز و تنک، آمیزه تنباکو و بویه ها منسوب به ریحان، شراب صاف شده باده مصفی، یکی از اقسام خطوط اسلامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیحان
تصویر دیحان
ملخ
فرهنگ لغت هوشیار
چربیدن ترازو و مایل گردیدن آن، افزون آمدن، غالب آمدن بر کسی در نبرد در اندازه چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریعان
تصویر ریعان
بهاد اول هر چیز و بهترین آن بهترین موسم: ریعان شباب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریضان
تصویر ریضان
جمع روضه، روادها مرغزارها بستان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صیحان
تصویر صیحان
آواز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیحان
تصویر شیحان
درمنه یهودی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریحانه
تصویر ریحانه
((رَ یا رِ نِ))
دسته ریحان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رجحان
تصویر رجحان
((رُ))
برتری، فزونی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریعان
تصویر ریعان
((رَ یَ))
اول هر چیز و بهترین آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریحانی
تصویر ریحانی
((رَ یا رِ))
منسوب به ریحان، شراب صاف شده، از خطوط اسلامی
فرهنگ فارسی معین
تمایل، روند، گرایش
دیکشنری اردو به فارسی