آزرده، رنجیده، دل آزرده، دل تنگ رنجه داشتن: رنجه کردن، رنجه ساختن، آزرده ساختن، آزار رساندن، برای مثال جنگ یک سو نه و دل شاد بزی / خویشتن را و مرا رنجه مدار (فرخی - ۱۳۹) رنجه شدن: رنجه گشتن، رنجه گردیدن، رنجیده شدن، آزرده شدن رنجه کردن: رنجاندن، آزرده ساختن، رنج دادن، برای مثال هر که با پولادبازو پنجه کرد / ساعد مسکین خود را رنجه کرد (سعدی - ۷۵)
آزرده، رنجیده، دل آزرده، دل تنگ رنجه داشتن: رنجه کردن، رنجه ساختن، آزرده ساختن، آزار رساندن، برای مِثال جنگ یک سو نِه و دل شاد بزی / خویشتن را و مرا رنجه مدار (فرخی - ۱۳۹) رنجه شدن: رنجه گشتن، رنجه گردیدن، رنجیده شدن، آزرده شدن رنجه کردن: رنجاندن، آزرده ساختن، رنج دادن، برای مِثال هر که با پولادبازو پنجه کرد / ساعد مسکین خود را رنجه کرد (سعدی - ۷۵)
بیخ، بن، اصل، هر یک از تارها، رشته ها و نخ هایی که در حاشیۀ چادر، پرده یا چیز دیگر آویزان می کنند، در علم زیست شناسی عضو اصلی گیاه که از تخم بیرون آمده و در زمین فرومی رود و گیاه به وسیلۀ آن آب و مواد غذایی را از زمین جذب می کند، در علم زبانشناسی صورت کهن کلمه مثلاً ریشۀ لغت «رفتن» چیست؟ ریشۀ باباآدم: در علم زیست شناسی ریشۀ اراقیطون یا ارقیطون که در طب قدیم دم کردۀ آن به عنوان مدر و صاف کنندۀ خون در معالجۀ رماتیسم به کار می رفته
بیخ، بن، اصل، هر یک از تارها، رشته ها و نخ هایی که در حاشیۀ چادر، پرده یا چیز دیگر آویزان می کنند، در علم زیست شناسی عضو اصلی گیاه که از تخم بیرون آمده و در زمین فرومی رود و گیاه به وسیلۀ آن آب و مواد غذایی را از زمین جذب می کند، در علم زبانشناسی صورت کهن کلمه مثلاً ریشۀ لغت «رفتن» چیست؟ ریشۀ باباآدم: در علم زیست شناسی ریشۀ اراقیطون یا ارقیطون که در طب قدیم دم کردۀ آن به عنوان مدر و صاف کنندۀ خون در معالجۀ رماتیسم به کار می رفته
باردانی که از چوب خرما و جز آن سازند جهت بار خربزه و مانند آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کمانی که از چوب شریج سازند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کمانی که از نی سازند. (غیاث اللغات) ، کابک کبوتران که از نی ساخته باشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آشیانۀ کبوتران که از نی سازند. (از اقرب الموارد) ، پاره ای از هر چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، قطعه ای از پی که پر تیر را بدان محکم بندند. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، جلد کتاب. ج، شرائج. (ناظم الاطباء)
باردانی که از چوب خرما و جز آن سازند جهت بار خربزه و مانند آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کمانی که از چوب شریج سازند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کمانی که از نی سازند. (غیاث اللغات) ، کابک کبوتران که از نی ساخته باشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آشیانۀ کبوتران که از نی سازند. (از اقرب الموارد) ، پاره ای از هر چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، قطعه ای از پی که پر تیر را بدان محکم بندند. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، جلد کتاب. ج، شَرائج. (ناظم الاطباء)
نام آبی است از آبهای عمرو بن کلاب بنابر یکی از اقوال ابی زیاد چه او در جای دیگر از کتاب خود می گوید خریجه از مستغلات بنی عجلان است. (از معجم البلدان یاقوت)
نام آبی است از آبهای عمرو بن کلاب بنابر یکی از اقوال ابی زیاد چه او در جای دیگر از کتاب خود می گوید خریجه از مستغلات بنی عجلان است. (از معجم البلدان یاقوت)
دهی است از دهستان نهر هاشم بخش مرکزی شهرستان اهواز، در 25هزارگزی باختری اهواز کنار رود کرخه کور، 5هزارگزی شمال راه اهواز به هویزه. دشت و گرمسیر است و 60 تن سکنۀ شیعه دارد. زبانشان فارسی و عربی است. آب آن از چاه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه آن در تابستان اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است از دهستان نهر هاشم بخش مرکزی شهرستان اهواز، در 25هزارگزی باختری اهواز کنار رود کرخه کور، 5هزارگزی شمال راه اهواز به هویزه. دشت و گرمسیر است و 60 تن سکنۀ شیعه دارد. زبانشان فارسی و عربی است. آب آن از چاه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه آن در تابستان اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
قسمی از اندام گیاه که معمولا در زمین فرو رود و وظیفه اش جذب مواد معدنی و آب مورد احتیاج گیاه از زمین است و علاوه بر آن نبات را در محل خود مستقر میداند اصل بیخ، اصل هر چیز بیخ بن، هر یک از تارها و نخهایی که در حاشیه پارچه پرده چادر و مانند اینها آویخته است، اصل و بنیاد هر فعل و آن بر دو قسم است: یا ریشه حقیقی آن است که هیچگاه به تنهایی و باستقلال استعمال نمیشود جز آن که به صیغه فعلی در آید یا با کلمه دیگر ترکیب شود مثلا: ریشه حقیقی فعل گرفتن) گیر (است که به صورتهای ذیل در آید: گیرا گیر گرفت و گیر دار و گیر دستگیره گیره گیرا بگیر. یا ریشه غیر حقیقی آنست که برخلاف ریشه حقیقی بتوان آنرا به تنهایی استعمال کرد مانند: ترس شتاب شکیب جنگ خواب که افعال ترسیدن شتافتن شکیفتن جنگیدن خوابیدن از آنها مشفق شده (قبفهی)
قسمی از اندام گیاه که معمولا در زمین فرو رود و وظیفه اش جذب مواد معدنی و آب مورد احتیاج گیاه از زمین است و علاوه بر آن نبات را در محل خود مستقر میداند اصل بیخ، اصل هر چیز بیخ بن، هر یک از تارها و نخهایی که در حاشیه پارچه پرده چادر و مانند اینها آویخته است، اصل و بنیاد هر فعل و آن بر دو قسم است: یا ریشه حقیقی آن است که هیچگاه به تنهایی و باستقلال استعمال نمیشود جز آن که به صیغه فعلی در آید یا با کلمه دیگر ترکیب شود مثلا: ریشه حقیقی فعل گرفتن) گیر (است که به صورتهای ذیل در آید: گیرا گیر گرفت و گیر دار و گیر دستگیره گیره گیرا بگیر. یا ریشه غیر حقیقی آنست که برخلاف ریشه حقیقی بتوان آنرا به تنهایی استعمال کرد مانند: ترس شتاب شکیب جنگ خواب که افعال ترسیدن شتافتن شکیفتن جنگیدن خوابیدن از آنها مشفق شده (قبفهی)
خانه کوچک (مطلقا)، خانه کوچکی که از نی و علف سازند مانند اطاقک دهقانان در کنار مزرعه و فالیز: (همه عالم چو باغ و بستانست این کریچت بتر ز زندانست) (سنائی)، تالاری که بر بالای خرمن غله نا کوفته سازند تا باران آنرا ضایع نسازد
خانه کوچک (مطلقا)، خانه کوچکی که از نی و علف سازند مانند اطاقک دهقانان در کنار مزرعه و فالیز: (همه عالم چو باغ و بستانست این کریچت بتر ز زندانست) (سنائی)، تالاری که بر بالای خرمن غله نا کوفته سازند تا باران آنرا ضایع نسازد