جدول جو
جدول جو

معنی ریتیانج - جستجوی لغت در جدول جو

ریتیانج
(نَ)
سرطان حجری. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از اختیارات بدیعی) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ریتیانج
یونانی ک چنگار سنگی چنگار دریایی
تصویری از ریتیانج
تصویر ریتیانج
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رازیانج
تصویر رازیانج
رازیانه، گیاه علفی خوشبو دارویی با برگ های ریز و گل های چتری زرد رنگ که دانه های ریز و معطر آن مصرف چاشنی غذا دارد
بادیان، رازیان، وادیان، والان، رازنج، رازیام، بادتخم، برهلیا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راتیانج
تصویر راتیانج
صمغ درخت صنوبر، رخینه، رشینه، رخبینه، ریتانج، راتینج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راتینج
تصویر راتینج
راتیانج، صمغ درخت صنوبر، رخینه، رشینه، رخبینه، ریتانج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریتانج
تصویر ریتانج
راتیانج، صمغ درخت صنوبر، رخینه، رشینه، رخبینه، راتینج
فرهنگ فارسی عمید
(رِ نَ)
نوعی از سرطان بحری باشد، و بعضی گویند سنگی است مانند سرطان و در داروهای چشم بکار برند. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی از دهستان مرکزی بخش حومه شهرستان بجنورد. سکنۀ آن 345 تن. آب آن از چشمه. محصولات آنجا غلات وبنشن و میوه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
راتیاج و رتیاج رخینه، رخنیه و رشینه صمغ صنوبر است و آن سه نوع بود یک نوع روان بود که منعقد نشود و یک نوع صلب بود و سیاه و نوع سیم صلب بود بعد از آن که به آتش پخته باشند آن را فلفونیا خوانند و در زبان شیرازی زنگباری خوانند و بهترین وی آن بود که سپید بود و اندکی به زردی زند وبوی او مانند بوی صنوبر بود و طبیعت آن گرم و خشک است و عیسی گوید گرم است در سیم، و خشک است در اول، خشک و محلل بود و گوشت برویاند در ریش ها لیکن مهیج الم بود و زخمها را به اصلاح آورد با گلنار برای فتق عروق بکار رود و امثال این بیماری و وی سخن اعصاب بود و مصلح وی موم و روغن حی العالم بود و بدل آن علک البطم است و قند، و گویند بدل آن زفت کهن بود. رجوع به مفردات ابن بیطار ج 1 ص 135 و ج 2 ص 133 و مخزن الادویه ص 284 و آنندراج و تذکرۀ اولی الالباب ضریر انطاکی ص 170 و تحفۀ حکیم مؤمن ص 115 شود، صمغ زردی که بواسطۀ تقطیرگرفته میشود از ریشه سقز و غالباً کولوفان نامیده میشود. (لاروس ج 1 ص 311)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی از دهستان کنگاور بخش کنگاور شهرستان کرمانشاه. سکنه 312 تن. آب آن از قنات و چشمه. محصول آنجا غلات و حبوب و انواع میوه. صنایع دستی جاجیم و جوال بافی. راه اتومبیل رو. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
رازیانۀفارسی است و نیز به فارسی بادیان و برومی شمار و به هندی سونف و والان بزرک نیز نامند. ماهیت آن: بزری است معروف و دو نوع میباشد: بستانی و برّی. بستانی رامارثون و بری را اقومارثون گویند. بهترین آن بستانی آن است. طبیعت بستانی آن در اول سوم گرم و در آخر اول خشک و بقراط در دوم گرم و خشک در اول دانسته و تخم آن گرم تر از برگ آن. و بیخ آن قویتر از سایر اجزای آن... رازیانج بری: شاخهای آن عریض تر از بستانی و شبیه بریباس و بیخ آن کوچکتر و بسیار خوشبو و تخم آن بزرگ تر و سبزتر و طبیعت آن در آخر سوم گرم و در دوم خشک است. (از مخزن الادویه). رازیانج بری بود و بستانی و مزاج را صداع آورد و مصلح آن صندل و کافور بود و بدل رازیانه تخم کرفس بود اما برّی وی اقوی بود. سنگ گرده بریزاند و یرقان را شفا دهد و بول و حیض را براند و شکم بندد و طبیخ وی با شراب گزندگی جانوران را نافع بود و بر گزندگی سگ دیوانه نافع بود. (اختیارات بدیعی). رازیانج شامی. انیسون است. رازیانج همان انیسون است و در شام و مصر آن را شمار مینامند و درحلب شمره میگویند و در مغرب بسباس نامیده میشود و اکنون داروفروشان در مصر آن را بنام عریض میشناسند و بر دو قسم است بری و بستانی و تمام اقسامش معطر و خوشبوست. در مصر، در بیشتر فصول یافت میشود و در نزد ما در بهار پیدا میشود. (تذکرۀ ضریر انطاکی ص 961).
به لغت رومی ماکثرون و انانوس گویند و به یونانی فیا وفیرنوس و بلطینی فنیکی و بپارسی رازیانه و بادیان و به سیستانی بادتخم و به هندی سرپ و سوی و بسریانی ذرع سامرا گویند و جالینوس گوید: دشتی را رازاع جبلی گویند و تخم بعضی از رازاع بتخم گشنیز ماند و نوعی بود که تخم او پهن بشکل انجدان و کاشم و دانه انجدان بزرگتر بود... (از ترجمه صیدنۀ ابوریحان بیرونی). و رجوع به رازیانه شود. و ابن بیطار بنقل از دیسقوریدوس و جالینوس نام رومی کلمه را اقومارثون (هیپوماراثرن) آورده است. رجوع به مفردات و لکلرک ذیل رازیانج شود
لغت نامه دهخدا
(یَ تَ)
دو ریه. تثنیۀ ریه. دو شش. دو سل. هردو شش. دو فلقۀ راست و چپ ریه. (یادداشت مؤلف). رجوع به ریه و شش شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
سقز و صمغ درخت صنوبر. (ناظم الاطباء). به معنی راتینج است که نوعی از صمغ درخت صنوبر باشد. (برهان) (آنندراج). و رجوع به راتینج شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
صمغ صنوبر است که بنفسه مثل سایر صموغ منجمد میگردد یا به آتش طبخ یافته منعقد شود و ثانی را بیونانی فلفونیا نامند و سیال غیرمنجمد او زفت رطب است در آخر سیم گرم و خشک و قسم آتش دیدۀ او گرمتر از قسم اول و آشامیدن نیم مثقال او با زردۀ تخم مرغ نیمبرشت و بدستور با آب طبیخ سبوس گندم جهت سرفه و ربو وجراحه رطبۀ شش و مضغ او جهت سرفۀ رطوبی و جذاب فضول دماغ و ضماد او جهت التیام جراحات و ازالۀ حکه وجرب و خشونات جلد و با گلنار جهت فتق رگها و نواصیرو با تخم کتان بالسویه جهت رفع ثآلیل و بواسیر مجرب و جهت شقاق کعب و کجی ناخن مؤثر و کشیدن او مانند تنباکو روز اول یکدفعه و روز دوم سه دفعه و در سیم 3بار جهت سرفه و ربو و قرحۀ شش عجیب الفعل است و بعضی گفته اند که چون با زرنیخ و پیه بز سرشته بخور کننداثرش قویتر میشود و مؤلف تذکره گوید که چون راتیانج را با مثل او رهج الغار و نصف وزن او فلفل با روغن بادام طبخ داده ضماد نمایند در ساعت دانۀ بواسیر راساقط کند با الم شدید و تدارک آن بسفیدۀ تخم مرغ وسفیداب و بخوردن شیر تازه باید نمود و گویند طلای راتیانج مفرداً در ابدان نرم باعث ورم و درد میشود و بخور او که بپارچۀ آلوده در آفتاب خشک کرده باشند جهت زکام بارد و تب ربع سریعالاثر است و قسم مطبوخ او در اصلاح شعر ذروراً مؤثر است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
این کلمه با ’رزینا’ی لاطینه از یک اصل است. بی شک مطلق سقز و گاه به معنی سقز درخت کاج است برای اینکه صاحب ذخیره می گوید: آن مرکب از ریتیانه و موم و غیره است و صاحب لاروس می گوید: از رزین (رشین، علک، سقز) و غیره است. ریتانج. (یادداشت مؤلف). رجوع به ریتانج و راتینج شود
لغت نامه دهخدا
پارسی تازی گشته رازیانگ رازیام از گیاهان رازیانه گیاهی است از تیره چتریان که دو ساله است (بعض گونه هایش پایا میباشد) و در سراسر نواحی بحرالروم و حبشه و ایران میروید. ارتفاع آن بین 1 تا 5، 1 است. برگهای متناوب و دارای بریدگی بسیار و دمبرگش شامل غلافی است که ساقه را فرا میگیرد. برگش معطر و طمعش مطبوع و کمی شیرین است رازیانج شمار شمره سونف باریان بسباس. یا رازیانه آبی کاکله. یا رازیانه دریایی کاکله. یا رازیانه رومی انیسون. یا رازیانه کاذب شوید شبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راتینج
تصویر راتینج
صمغ
فرهنگ لغت هوشیار
صمغ رایتانج رشینه یونانی تازی و پارسی گشته زمج (صمغ) زنگباری (گویش شیرازی)
فرهنگ لغت هوشیار
صمغ رشینه (در فارسی) یونانی زمج هم آوای رنج (صمغ) زنگباری (گویش شیرازی) انگم کاج
فرهنگ لغت هوشیار
اهل رویان
فرهنگ گویش مازندرانی