جدول جو
جدول جو

معنی ریباج - جستجوی لغت در جدول جو

ریباج
ریباس، (ناظم الاطباء) (از آنندراج)، اسم فارسی ریباس است، (تحفۀ حکیم مؤمن)، رجوع به ریواس شود، پیوند درخت، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دیباج
تصویر دیباج
پارچۀ ابریشمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریواج
تصویر ریواج
ریواس، گیاهی علفی و پایا با ساقه های نازک سفید و ترش مزه که مصرف خوراکی دارد، چکری، زرنیله، ریباس، رواس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریباس
تصویر ریباس
ریواس، گیاهی علفی و پایا با ساقه های نازک سفید و ترش مزه که مصرف خوراکی دارد، چکری، زرنیله، ریواج، رواس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریبال
تصویر ریبال
اسد، شیر درنده، صارم، قسوره، ضرغام، شیر ژیان، هرماس، اصلان، هژبر، هزبر، شیر شرزه، همام
فرهنگ فارسی عمید
ریباس، ریواج، (یادداشت مؤلف)، رجوع به ریباس و ریواس شود
لغت نامه دهخدا
عده ای از خاندان رسول اکرم و غیره بدین نام ملقب بوده اند از جمله محمد بن عبداﷲ بن عمرو بن عثمان بن عفان، مادرش فاطمه دختر امام حسین (ع)، اسماعیل بن ابراهیم العمر بن الحسن بن علی و محمد بن المنذربن الزبیربن العوام ووجه تسمیۀ ایشان جمال و ملاحت ایشان بوده است، (از تاج العروس)، محمد بن جعفر ملقب بوده است به دیباج بسبب تازگی و گشادگی و خوبرویی او، (تاریخ قم ص 223)
لغت نامه دهخدا
جامه ای که تار و پود آن از حریر باشد، یکی آن دیباجه، فارسی معرب است، (از اقرب الموارد)، مؤلف تاج العروس گوید ذکر این کلمه در احادیث بمعنای جامه های ابریشمی آمده است و از کلمه دیبای یا دیبا معرب شده و ’ج’ درآخر آن اضافه شده است و در شفاءالغلیل آورده است که کلمه دیباج معرب دیوباف، بافتۀ (دیو = جن) و جمع واژۀ آن دیابیج و دبابیج است و ابن جنی بر اساس همین جمع احتمال داده است که اصل کلمه ’دبابیج’ دباج بوده که بجهت ثقل ’ب’ بدل به ’ی’ شده است و بصورت دیابیج درآمده است، اما در دائره المعارف اسلامی آمده است که این کلمه معرب از دیبا یا دیباه فارسی است و قول ارجح آن است که این کلمه ابتدا از طریق زبان آرامی وارد زبان عربی شده است و کلمه دیباج قبل از اسلام شناخته شده بوده بدلیل آنکه در اشعار حسان بن ثابت یاد شده است و چون دیباج مشهور و زیبا و خوش منظر بوده است لذا این کلمه و کلمه دیباجه را از برای مطلع قصیده یاآغاز کتاب استعاره نموده اند، (از دایره المعارف اسلامی)، دیباه، معرب از فارسی، (منتهی الارب)، الدیباج اعجمی معرب و قدتکلمت به العرب، (المعرب جوالیقی ص 149)، نوعی از جامه است و لغتی مولد است، (از لسان العرب)، معرب دیباه و دیباه بزیادت هاء همین دیبا است و رسالۀ معربات نوشته که دیباج معرب دیبا است بزیادت کردن جیم در آخر، (از غیاث) (از آنندراج) :
دینار کیسه کیسه دهد اهل فضل را
دیباج شله شله بر از طاقت و یسار،
عسجدی،
عنکبوت آمد آنگاه چو نساجی
سر هر تاجی پوشید به دیباجی،
منوچهری،
دیباچۀ دیوان خود از مدح تو سازم
تا هر ورقی گیرد از او قیمت دیباج،
سوزنی،
و جامه های دیباج زربافته درو پوشانیدند، (تاریخ قم ص 302)، ابن مسعود کلمه دیباج را بر حوامیم یا حامیم های قرآن اطلاق نموده است و آن سوره ها عبارتند از: سورۀ المؤمن، فصلت، شوری، زخرف، دخان، جاثیه و احقاف، (از تاج العروس)، نوعی از خط عربی، (ابن الندیم)، شتر مادۀ جوان، (از تاج العروس) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ری)
رستنی که ریواس نیز گویند. (ناظم الاطباء) (از شرفنامۀ منیری) (از آنندراج). ریباس. ریواس. ریواص. (یادداشت مؤلف) :
ز کوه آرمت کبک کوهساری
زپشته برق و ریواج بهاری.
(ویس و رامین).
غذا سمانی و عدسی و ریواج و... موافق تر باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
زر بستانی از ارکی برداری
ما را گل و باقلی و ریواج آری.
انوری
لغت نامه دهخدا
پیمانه ای معادل شش یک اردب و معادل چهار صاع است، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
ریواس که بیخ آن را ریوند گویند، (از تحفۀ حکیم مؤمن) (از اختیارات بدیعی)، ریواس و ریوند، (ناظم الاطباء)، رستنی باشد خودروی و مردم آن را خورند، طعم آن میخوش و بغایت نازک می شود و آن را ریواس هم می گویند، (از برهان) (از انجمن آرا)، رستنی است لطیف و سبزرنگ و با آبی ترش بشکل ساعد آدمی و برگش چون پنجۀ بط و از آن شربت سازند و آن را ریواس و ریواج نیز گویند، (از آنندراج) (از غیاث اللغات) (از فرهنگ جهانگیری)، گیاهی است که جدری و حصبه و وبا را نفع باشد و معده را قوت دهد و اکتحال عصارۀ آن جهت قوه باصره مفید است، (از منتهی الارب)، رجوع به ریواس و ریوند و تحفۀ حکیم مؤمن و اختیارات بدیعی و مخزن الادویه و گیاه شناسی گل گلاب ص 274 شود
لغت نامه دهخدا
رئبال، شیر بیشه، (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، شیر که اسد باشد، (آنندراج) (منتهی الارب)، رجوع به رئبال شود، گرگ، (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)،
پلید:لص ریبال، دزد خبیث، (آنندراج)، ذئب ریبال، ای خبیث، (منتهی الارب)، گیاه پیچیده، (ناظم الاطباء)، گیاه مالیده و درهم پیچیده، (آنندراج) (منتهی الارب)، پیرمرد ضعیف و ناتوان، (ناظم الاطباء) (از آنندراج)، دزد، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نوعی از طعام، (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
صورتی است از دیباج. (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دیباج
تصویر دیباج
پارچه ابریشمی
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره ترشکها (هفت بندها) که گونه خوراکی ریوند چینی است. ساقه های هوایی و دمبرگهای آن محتوی مواد ذخیره ای و اسیدی است و بدین جهت مورد استفاده خوراکی قرار میگیرد ریباس اشغرغ اشطیاله. یا شربت ریواس شربتی که با عصاره ریواس تهیه کنند
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره ترشکها (هفت بندها) که گونه خوراکی ریوند چینی است. ساقه های هوایی و دمبرگهای آن محتوی مواد ذخیره ای و اسیدی است و بدین جهت مورد استفاده خوراکی قرار میگیرد ریباس اشغرغ اشطیاله. یا شربت ریواس شربتی که با عصاره ریواس تهیه کنند
فرهنگ لغت هوشیار
شیر بیشه، گیاه مالیده، پیر ناتوان، گرگ، دزد شیر اسد، گرگ ذئب جمع رآبل رآبیل ریابیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیباج
تصویر دیباج
دیبا
فرهنگ فارسی معین