ریحان ها، جمع واژۀ ریحان، از سبزی های خوردنی خوش بو با ساقۀ نازک و برگ های درشت بیضی که به صورت خام خورده می شود، اسپرغم، سپرغم، شاه اسپرغم، نازبو، ضیمران، ضومران، ونجنک، اسفرغم، اسفرم، اسپرم، سپرهم، سپرم، شاه اسپرم، شاه سپرغم، شاه سپرم، شاه پرم، شاسپرم
رِیحان ها، جمعِ واژۀ رِیحان، از سبزی های خوردنی خوش بو با ساقۀ نازک و برگ های درشت بیضی که به صورت خام خورده می شود، اِسپَرغَم، سِپَرغَم، شاه اِسپَرغَم، نازبو، ضَیمُران، ضَومُران، وَنجنَک، اِسفَرغَم، اِسفَرَم، اِسپَرَم، سِپَرهَم، سِپَرَم، شاه اِسپَرَم، شاهِ سپَرَغم، شاهِ سپَرَم، شاه پَرَم، شاسپَرَم
رامیثن. نام قصبه ای است بزرگ از ولایت بخارا، معمور و آباد و از آنجاست خواجه علی رامیتنی که او را خواجۀ عزیزان گویند. (آنندراج) (از برهان) (از شعوری ج 2 ورق 11) (انجمن آرا) (رشیدی) (از ناظم الاطباء). این کلمه در معجم البلدان ’رامیثن’ و در تاریخ بخارا ص 7 و 19 و 20 رامتین آمده و چنانکه گذشت آنرا ’رامش’یا ’رامتین’ خوانده و افزوده است که برای خوشی نام آن را ’رامش’ کردند، از ارتباط بین رامش و رامتین و رامین نوشتۀ تاریخ بخارا درست بنظر می آید ولی علاوه بر آنندراج و برهان و فرهنگهای دیگر که آن را رامیتن ضبط کرده اند، آقای سعید نفیسی در احوال و اشعار رودکی ج 1 صفحات 63 و 74 و 75 و 225 و 354 آنرا ’رامیتن’خوانده و بخصوص در ص 74 گفته است: ’از آنچه مؤلفین قرون اول اسلام از مردم این نواحی نقل کرده اند شهر بخارا از بلخ هم قدیمتر بوده است، یکی از شهرهای بخاراباسم رامیثن یا ریامیثن یا آریامیثن یا رامیثنیه بوده است که تا قرن هشتم به اسم رامیتن معروف به وده و خواجۀ عزیزان علی نساج رامیتنی از عرفای نامی آن زمان از مردم آنجا بوده و خواجه عزیزان ضمناً در رباعی ذیل نام مسقطالرأس خویش را آورده است: ’... پا از سر خود ساز بیا رامیتن’ آقای نفیسی سپس بنقل از دایرهالمعارف اسلام گوید: ’اثری از این شهر امروز به اسم (چهارشنبه رامیتن) هنوز باقیست’. با توجه بنوشتۀ معجم البلدان و آنندراج و برهان و رشیدی و ناظم الاطباء و بخصوص احوال و اشعار رودکی و باستناد رباعی مذکور در مادۀ رامیتنی شکی نمی ماند که رامیتن (با تقدیم یاء بر تاء) درست است نه رامتین. و رجوع به رامیتنی (خواجه علی...) شود
رامیثن. نام قصبه ای است بزرگ از ولایت بخارا، معمور و آباد و از آنجاست خواجه علی رامیتنی که او را خواجۀ عزیزان گویند. (آنندراج) (از برهان) (از شعوری ج 2 ورق 11) (انجمن آرا) (رشیدی) (از ناظم الاطباء). این کلمه در معجم البلدان ’رامیثن’ و در تاریخ بخارا ص 7 و 19 و 20 رامتین آمده و چنانکه گذشت آنرا ’رامش’یا ’رامتین’ خوانده و افزوده است که برای خوشی نام آن را ’رامش’ کردند، از ارتباط بین رامش و رامتین و رامین نوشتۀ تاریخ بخارا درست بنظر می آید ولی علاوه بر آنندراج و برهان و فرهنگهای دیگر که آن را رامیتن ضبط کرده اند، آقای سعید نفیسی در احوال و اشعار رودکی ج 1 صفحات 63 و 74 و 75 و 225 و 354 آنرا ’رامیتن’خوانده و بخصوص در ص 74 گفته است: ’از آنچه مؤلفین قرون اول اسلام از مردم این نواحی نقل کرده اند شهر بخارا از بلخ هم قدیمتر بوده است، یکی از شهرهای بخاراباسم رامیثن یا ریامیثن یا آریامیثن یا رامیثنیه بوده است که تا قرن هشتم به اسم رامیتن معروف به وده و خواجۀ عزیزان علی نساج رامیتنی از عرفای نامی آن زمان از مردم آنجا بوده و خواجه عزیزان ضمناً در رباعی ذیل نام مسقطالرأس خویش را آورده است: ’... پا از سر خود ساز بیا رامیتن’ آقای نفیسی سپس بنقل از دایرهالمعارف اسلام گوید: ’اثری از این شهر امروز به اسم (چهارشنبه رامیتن) هنوز باقیست’. با توجه بنوشتۀ معجم البلدان و آنندراج و برهان و رشیدی و ناظم الاطباء و بخصوص احوال و اشعار رودکی و باستناد رباعی مذکور در مادۀ رامیتنی شکی نمی ماند که رامیتن (با تقدیم یاء بر تاء) درست است نه رامتین. و رجوع به رامیتنی (خواجه علی...) شود
رام، رامتین، نام عاشق ویسه، (غیاث اللغات) (آنندراج)، نام عاشق ویس، (ناظم الاطباء)، نام عاشق ویس است و قصۀ ویس و رامین مشهور است، (برهان)، همان رام عاشق ویس که واضع چنگ نیز بوده است نه غیر او، و سامانی گوید: رامین مرکب است از ’رام’ بمعنی طرب و ’ین’ و معنی ترکیبی آن طربناک است، (از رشیدی)، نام عاشق ویس که داستان عشق آن دو را فخرالدین اسعد گرگانی (متوفای 466 هجری قمری) در سال 446 یا بعد از آن سال از پهلوی بنظم پارسی درآورده است و خلاصۀ داستان عشق ویس و رامین چنین است: رامین، جوانیست زیباروی و خوش اندام، که شیفتۀ لذت و زیبایی است، چنگ نیکو مینوازد و سرود خوش میگوید و حتی بعقیدۀ فخرالدین گرگانی وی واضع چنگ است: نشان است این که چنگ بافرین کرد که او را نام چنگ رامتین کرد، طبع عاشق پیشۀ اوست که با یک نگاه دلبسته و مفتون ویس میگرددو برای رسیدن بوصال فارغ از خیال ننگ و نام تا نقشۀ قتل برادر پیش میرود و در هجر یار قرار و آرام از کف میدهد و شکوۀ هجران آغاز می نهد، ویس نیز دختری است از شاهزادگان که بر سنت باستانی ایران نامزد برادر خود (ویرو) است اما موبد پیری که قاتل پدر اوست برسرزمین آنان لشکر میکشد و ویس را که دختری زیبا و نورسیده است از مادر و برادر خود جدا میسازد و بزور وعنف بعنوان همسری بسوی کاخ خود می آورد، اینجاست که دایۀ ویس پا در میان میگذارد و طلسم و جادو بر آن دو بکار می بندد و از این راه او را از شوهر پیر و قاتل پدرش بیش از پیش بیزار میسازد و تجمل زندگی و فرمانروایی شوهر سالخورده را در نظر او ناچیز مینماید تادختر دل بعشق رامین بندد، ویس که دختری عفیف و پاکدامان و کمروست ابتدا از این پیشنهاد دایه بشدت خشمگین میشود و زبان طعن و سرزنش میگشاید و تندی میکند، از طرفی دیگر می ترسد به ننگ جاوید آلوده شود و از بهشت، که آخرین نقطۀ امید اوست نیز محروم ماند، از سوی دیگر می اندیشد از کجا که رامین بدو وفادار بماند؟ واز اینهمه سوز و گداز جز کام دل راندن قصدی داشته باشد؟ و میترسد که عشق رامین فقط جنبۀ کامجویی یا دشمنی و بدخواهی داشته باشد، اما دایه که در کار خود سخت استاد و مصر است از طرفی زیبایی و جوانی رامین رادر نظرش می آورد و از سوی دیگر زشتی عمل را در چشم وی بسیار ناچیز و بی اهمیت جلوه گر میسازد سرانجام افسون دایه در ویس کارگر میافتد و او دل بعشق رامین میبندد و در ضمن میخواهد انتقام پدر از شوهر پیر بگیرد، و وقتی که شوهر سالخورده برای نخستین بار از این ماجرای غم انگیز آگاهی مییابد او را سرزنش میکند، و آنگاه که شوهر نیمه شب او را درخوابگاه رامین می یابد می گوید که از ستمهای شوهر با یزدان راز و نیاز میکردم ! وشوهر نیز ناچار این عشوه را از وی میخرد! و دروغش را راست می پندارد! ولی کار بجایی میرسد که موبد بر طبق سنت قدیم دست بآزمایش ایزدی ’ور’ میزند و آتش ایزدی روشن میکنند که ویس از آن بگذرد تا اگر گناهکار است طعمه زبانۀ آتش گردد واگر بیگناهست خرمن آتش بر وی مانند آتش ابراهیم باشد، ولی ویس و رامین چون از بام کوشک شعلۀ آتش را میبینند فرار را بر قرار ترجیح میدهند واز این داوری ایزدی سر باز میزنند و به ری میگریزند، سرانجام یک شب ویس که از کنار شوهر نهانی بخوابگاه رامین میرود و تا صبح در کنار وی میخسبد چون شوهر آگاه میشود و رسوایی راه میاندازد، ویس بدو قول میدهد که دیگر از این رسوایی دست بردارد! ولی باز دروغ میگوید و بفرمان عشق پا فراتر مینهد و با رامین نقشۀ قتل موبد سالخورده را میکشد تا بفراغت از یکدیگر کام گیرند ولی روزگار بزحمت آندو راضی نمیشود و موبد کهنسال بدون جنگ و خونریزی درمیگذرد و دست رامین بخون موبد آغشته نمی گردد، (از مزدیسنا صص 443- 446) (مقدمۀ ویس و رامین چ محجوب صص 75- 82)، بیشتر شاعران نام دو دلداده را در ادبیات ایران آورده اند وبرخی از کسان هم خواندن این داستان را برای دختران ناروا شمرده اند: ما چو وامق او چو عذرا ما چو رامین او چو ویس رطل زیبد در چنین حالی اگر صهبا زنیم، سنایی، اگر خود آب حیوانی تو شیرین نه مهرت سیر گرددهمچو رامین، نظامی، یا ز لیلی بشنود مجنون کلام یا فرستد ویس رامین را پیام، (مثنوی)، چه حاجت است بگل عیش ویس و رامین را میان خسرو و شیرین شکر کجا باشد، سعدی، گرمنش دوست ندارم همه کس دارددوست تا چه ویسست که در هر طرفش رامینست، سعدی، هودج ویس به منزلگه رامین بردند پایۀ سلطنت شاه به رامین دادند، خواجوی کرمانی، شکوفه موبد است و ابر دایه صبا رامین و ویس دلستان گل، خواجوی کرمانی، چو روی دوست بود گو بهار و لاله مروی چه حاجتست بگل بزم ویس و رامین را، خواجوی کرمانی، با رخ بستان فروز ویس گلندام کس نبرد نام گل به مجلس رامین، خواجوی کرمانی، شمع از جانبازی پروانه آمد سرفراز ویس از دل بردن رامین مثل شد در جهان، قاآنی، بذل و کف رادش، کرم و طبع جوادش این ویسه و رامینی وآن دعد و ربابی، قاآنی، بلبل خواند حدیث ویسه و رامین صلصل خواند حدیث وامق و عذرا، سروش اصفهانی، و رجوع به مجمل التواریخ والقصص ص 94 و یشتها ج 1 ص 573 و فهرست مزدیسنا و تاریخ گزیده ص 103 شود استرآبادی، حسن بن حسین بن محمد بن رامین استرآبادی، فقیه شافعی بود، او از عبداﷲ محمد بن حمید شیرازی روایت کرد و ابوبکر خطیب ازو روایت داد، (ازتاج العروس) (منتهی الارب)
رام، رامتین، نام عاشق ویسه، (غیاث اللغات) (آنندراج)، نام عاشق ویس، (ناظم الاطباء)، نام عاشق ویس است و قصۀ ویس و رامین مشهور است، (برهان)، همان رام عاشق ویس که واضع چنگ نیز بوده است نه غیر او، و سامانی گوید: رامین مرکب است از ’رام’ بمعنی طرب و ’ین’ و معنی ترکیبی آن طربناک است، (از رشیدی)، نام عاشق ویس که داستان عشق آن دو را فخرالدین اسعد گرگانی (متوفای 466 هجری قمری) در سال 446 یا بعد از آن سال از پهلوی بنظم پارسی درآورده است و خلاصۀ داستان عشق ویس و رامین چنین است: رامین، جوانیست زیباروی و خوش اندام، که شیفتۀ لذت و زیبایی است، چنگ نیکو مینوازد و سرود خوش میگوید و حتی بعقیدۀ فخرالدین گرگانی وی واضع چنگ است: نشان است این که چنگ بافرین کرد که او را نام چنگ رامتین کرد، طبع عاشق پیشۀ اوست که با یک نگاه دلبسته و مفتون ویس میگرددو برای رسیدن بوصال فارغ از خیال ننگ و نام تا نقشۀ قتل برادر پیش میرود و در هجر یار قرار و آرام از کف میدهد و شکوۀ هجران آغاز می نهد، ویس نیز دختری است از شاهزادگان که بر سنت باستانی ایران نامزد برادر خود (ویرو) است اما موبد پیری که قاتل پدر اوست برسرزمین آنان لشکر میکشد و ویس را که دختری زیبا و نورسیده است از مادر و برادر خود جدا میسازد و بزور وعنف بعنوان همسری بسوی کاخ خود می آورد، اینجاست که دایۀ ویس پا در میان میگذارد و طلسم و جادو بر آن دو بکار می بندد و از این راه او را از شوهر پیر و قاتل پدرش بیش از پیش بیزار میسازد و تجمل زندگی و فرمانروایی شوهر سالخورده را در نظر او ناچیز مینماید تادختر دل بعشق رامین بندد، ویس که دختری عفیف و پاکدامان و کمروست ابتدا از این پیشنهاد دایه بشدت خشمگین میشود و زبان طعن و سرزنش میگشاید و تندی میکند، از طرفی دیگر می ترسد به ننگ جاوید آلوده شود و از بهشت، که آخرین نقطۀ امید اوست نیز محروم ماند، از سوی دیگر می اندیشد از کجا که رامین بدو وفادار بماند؟ واز اینهمه سوز و گداز جز کام دل راندن قصدی داشته باشد؟ و میترسد که عشق رامین فقط جنبۀ کامجویی یا دشمنی و بدخواهی داشته باشد، اما دایه که در کار خود سخت استاد و مصر است از طرفی زیبایی و جوانی رامین رادر نظرش می آورد و از سوی دیگر زشتی عمل را در چشم وی بسیار ناچیز و بی اهمیت جلوه گر میسازد سرانجام افسون دایه در ویس کارگر میافتد و او دل بعشق رامین میبندد و در ضمن میخواهد انتقام پدر از شوهر پیر بگیرد، و وقتی که شوهر سالخورده برای نخستین بار از این ماجرای غم انگیز آگاهی مییابد او را سرزنش میکند، و آنگاه که شوهر نیمه شب او را درخوابگاه رامین می یابد می گوید که از ستمهای شوهر با یزدان راز و نیاز میکردم ! وشوهر نیز ناچار این عشوه را از وی میخرد! و دروغش را راست می پندارد! ولی کار بجایی میرسد که موبد بر طبق سنت قدیم دست بآزمایش ایزدی ’ور’ میزند و آتش ایزدی روشن میکنند که ویس از آن بگذرد تا اگر گناهکار است طعمه زبانۀ آتش گردد واگر بیگناهست خرمن آتش بر وی مانند آتش ابراهیم باشد، ولی ویس و رامین چون از بام کوشک شعلۀ آتش را میبینند فرار را بر قرار ترجیح میدهند واز این داوری ایزدی سر باز میزنند و به ری میگریزند، سرانجام یک شب ویس که از کنار شوهر نهانی بخوابگاه رامین میرود و تا صبح در کنار وی میخسبد چون شوهر آگاه میشود و رسوایی راه میاندازد، ویس بدو قول میدهد که دیگر از این رسوایی دست بردارد! ولی باز دروغ میگوید و بفرمان عشق پا فراتر مینهد و با رامین نقشۀ قتل موبد سالخورده را میکشد تا بفراغت از یکدیگر کام گیرند ولی روزگار بزحمت آندو راضی نمیشود و موبد کهنسال بدون جنگ و خونریزی درمیگذرد و دست رامین بخون موبد آغشته نمی گردد، (از مزدیسنا صص 443- 446) (مقدمۀ ویس و رامین چ محجوب صص 75- 82)، بیشتر شاعران نام دو دلداده را در ادبیات ایران آورده اند وبرخی از کسان هم خواندن این داستان را برای دختران ناروا شمرده اند: ما چو وامق او چو عذرا ما چو رامین او چو ویس رطل زیبد در چنین حالی اگر صهبا زنیم، سنایی، اگر خود آب حیوانی تو شیرین نه مهرت سیر گرددهمچو رامین، نظامی، یا ز لیلی بشنود مجنون کلام یا فرستد ویس رامین را پیام، (مثنوی)، چه حاجت است بگل عیش ویس و رامین را میان خسرو و شیرین شکر کجا باشد، سعدی، گرمنش دوست ندارم همه کس دارددوست تا چه ویسست که در هر طرفش رامینست، سعدی، هودج ویس به منزلگه رامین بردند پایۀ سلطنت شاه به رامین دادند، خواجوی کرمانی، شکوفه موبد است و ابر دایه صبا رامین و ویس دلستان گل، خواجوی کرمانی، چو روی دوست بود گو بهار و لاله مروی چه حاجتست بگل بزم ویس و رامین را، خواجوی کرمانی، با رخ بستان فروز ویس گلندام کس نبرد نام گل به مجلس رامین، خواجوی کرمانی، شمع از جانبازی پروانه آمد سرفراز ویس از دل بردن رامین مثل شد در جهان، قاآنی، بذل و کف رادش، کرم و طبع جوادش این ویسه و رامینی وآن دعد و ربابی، قاآنی، بلبل خواند حدیث ویسه و رامین صلصل خواند حدیث وامق و عذرا، سروش اصفهانی، و رجوع به مجمل التواریخ والقصص ص 94 و یشتها ج 1 ص 573 و فهرست مزدیسنا و تاریخ گزیده ص 103 شود استرآبادی، حسن بن حسین بن محمد بن رامین استرآبادی، فقیه شافعی بود، او از عبداﷲ محمد بن حمید شیرازی روایت کرد و ابوبکر خطیب ازو روایت داد، (ازتاج العروس) (منتهی الارب)
دهی است از بخش شهریار شهرستان تهران واقع در 9000گزی جنوب علیشاه عوض، این ده در جلگه واقع شده و هوای آن معتدل است، جمعیت آن 274 تن و محصول عمده اش غلات و انگور و میوه و پیشۀ مردم کشاورزی است، آب ده از قنات تأمین میشود، راه مالرو دارد، و از طریق آردان ماشین نیز میتوان برد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1) شهری است (بناحیت کرمان) میان سیرگان و بم، جاییست سردسیر که هوای درست دارد وآباد و با نعمت بسیار، و آبهای روان بسیار است، (از حدود العالم)
دهی است از بخش شهریار شهرستان تهران واقع در 9000گزی جنوب علیشاه عوض، این ده در جلگه واقع شده و هوای آن معتدل است، جمعیت آن 274 تن و محصول عمده اش غلات و انگور و میوه و پیشۀ مردم کشاورزی است، آب ده از قنات تأمین میشود، راه مالرو دارد، و از طریق آردان ماشین نیز میتوان برد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1) شهری است (بناحیت کرمان) میان سیرگان و بم، جاییست سردسیر که هوای درست دارد وآباد و با نعمت بسیار، و آبهای روان بسیار است، (از حدود العالم)
جمع واژۀ میمون، به معنی مبارک و نیکبخت. (ناظم الاطباء) (آنندراج). اشخاص مبارک و چیزهای مبارک واین جمع میمون است. (غیاث). و رجوع به میمون شود. - امام میامین، پیشوای نیک بختان و مبارک وجودان. و ناصرخسرو در بیت زیر آن را ظاهراً به عنوان لقبی برای امیرالمؤمنین علی علیه السلام آورده است: فخرم بس آن که در ره دین حق بر مذهب امام میامینم. ناصرخسرو
جَمعِ واژۀ میمون، به معنی مبارک و نیکبخت. (ناظم الاطباء) (آنندراج). اشخاص مبارک و چیزهای مبارک واین جمع میمون است. (غیاث). و رجوع به میمون شود. - امام میامین، پیشوای نیک بختان و مبارک وجودان. و ناصرخسرو در بیت زیر آن را ظاهراً به عنوان لقبی برای امیرالمؤمنین علی علیه السلام آورده است: فخرم بس آن که در ره دین حق بر مذهب امام میامینم. ناصرخسرو
جمع واژۀ ریحان. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (دهار). جمع واژۀ ریحان. به کسر ’راء’ درست نیست. (از غیاث اللغات). جمع واژۀ ریحان، نه به کسر چنانکه مشهورشده. گلهای خوشبو و اطلاق آن بر مطلق گلها مجاز است. (از آنندراج). اسپرغمها. اسپرمها. (یادداشت مؤلف). همه گلها را گویند. (شرفنامۀ منیری) : بهار و نصرت و مجدی و اخلاقت ریاحینها بهشت حکمت و جودی و انگشتانت کوثرها. منوچهری. چشم سوی این باغچه کشید که بهشت را مانست از بسیاری یاسمین شکفته و... ریاحین. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 245). جهان همه نرگس و بنفشه و ریاحین گونه گونه و خضرا بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 457). گر خام نبسته است صبا رنگ ریاحین از گرد چرا رنگ دهد آب روان را. انوری. هرکه از دنیا به کفاف قانع شود... چون مگس است که در مرغزارهای خوش بر ریاحین... راضی نگردد. (کلیله و دمنه). به مرغزاری رسید آراسته به انواع نباتات و اصناف ریاحین. (کلیله و دمنه). خیل ریاحین بسی است ما به که رو آوریم زین همه شاهی کراست چیست برتوصواب. خاقانی. هم آشیان عنقا در دامن ریاحین هم خوابگاه خورشید از سایۀ صنوبر. خاقانی. چو شاپور آمد آنجا سبزه نو بود ریاحین را شقایق پیشرو بود. نظامی. ریاحین بر زمینش گستریده درختانش به کیوان سرکشیده. نظامی. زنگ هوا را به کواکب سترد جان صبا را به ریاحین سپرد. نظامی. برهم نزند باد خزان دشت ریاحین گر باد به بستان برد از زلف تو مویی. سعدی. یکی است آمدن و رفتن سبکروحان عزیز دار ریاحین بوستانی را. صائب (از آنندراج). - ریاحین بخش، بخشندۀ ریاحین: ریاحین بخش باغ صبحگاهی کلید مخزن گنج الهی. نظامی. ، مجازاً موی سر وزلف را گویند: درلشکر زمانه بسی گشتم پرگرد از آن شده ست ریاحینم. ناصرخسرو. رجوع به ریحان شود
جَمعِ واژۀ ریحان. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (دهار). جَمعِ واژۀ ریحان. به کسر ’راء’ درست نیست. (از غیاث اللغات). جَمعِ واژۀ ریحان، نه به کسر چنانکه مشهورشده. گلهای خوشبو و اطلاق آن بر مطلق گلها مجاز است. (از آنندراج). اسپرغمها. اسپرمها. (یادداشت مؤلف). همه گلها را گویند. (شرفنامۀ منیری) : بهار و نصرت و مجدی و اخلاقت ریاحینها بهشت حکمت و جودی و انگشتانت کوثرها. منوچهری. چشم سوی این باغچه کشید که بهشت را مانست از بسیاری یاسمین شکفته و... ریاحین. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 245). جهان همه نرگس و بنفشه و ریاحین گونه گونه و خضرا بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 457). گر خام نبسته است صبا رنگ ریاحین از گرد چرا رنگ دهد آب روان را. انوری. هرکه از دنیا به کفاف قانع شود... چون مگس است که در مرغزارهای خوش بر ریاحین... راضی نگردد. (کلیله و دمنه). به مرغزاری رسید آراسته به انواع نباتات و اصناف ریاحین. (کلیله و دمنه). خیل ریاحین بسی است ما به که رو آوریم زین همه شاهی کراست چیست بَرِتوصواب. خاقانی. هم آشیان عنقا در دامن ریاحین هم خوابگاه خورشید از سایۀ صنوبر. خاقانی. چو شاپور آمد آنجا سبزه نو بود ریاحین را شقایق پیشرو بود. نظامی. ریاحین بر زمینش گستریده درختانش به کیوان سرکشیده. نظامی. زنگ هوا را به کواکب سترد جان صبا را به ریاحین سپرد. نظامی. برهم نزند باد خزان دشت ریاحین گر باد به بستان برد از زلف تو مویی. سعدی. یکی است آمدن و رفتن سبکروحان عزیز دار ریاحین بوستانی را. صائب (از آنندراج). - ریاحین بخش، بخشندۀ ریاحین: ریاحین بخش باغ صبحگاهی کلید مخزن گنج الهی. نظامی. ، مجازاً موی سر وزلف را گویند: درلشکر زمانه بسی گشتم پرگرد از آن شده ست ریاحینم. ناصرخسرو. رجوع به ریحان شود
از بلوکات استرآباد (گرگان) است که دارای 34 آبادی و 9 فرسخ مساحت میباشد، مرکز آن رامیان و حدود آن بشرح زیر است: از شمال به صحرای ترکمن و حاجی لر، از جنوب بکوهستان شاهرود و بسطام و از خاور به فندرسک محدود است، جمعیت تقریبی بلوک 8445تن میباشد، (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 310)، دیه های رامیان عبارتند از: گل چشمه (سابقاً دره ویه نامیده میشده) اسپرنجان، جوزچال، کبودچشمه، خاندوز، کومیان، لیرو، میرمحله، نرگس چال، نوده اسماعیل خان ’118’ (نوده میر سعداﷲخان) (نوده علی نقی خان)، پاقلعه، پلرم رامیان (در ناحیه ای که محصور بدو تپۀ مستور از جنگل است بنام کوه خوش ییلاق)، زری، سیدکلا، سوخته سرا، توران، وطن، کوههای رامیان عبارتند از: آسمیان که قلعۀ پوران درآنجاست، نیلاکوه در جنوب چکور، در میان ایندو محلی است که تپۀ تخت رستم در آنجاست، این کوه گاهی ماران کوه و ایلان کوه خوانده میشود، قلعۀ ماران، در میان چمنزاری واقع است و راه باریکی که بآنجا منتهی میشود در مقابل مهاجمان به آسانی قابل دفاع است، (از ترجمه سفرنامۀ مازندان و استرآباد رابینو ص 171)
از بلوکات استرآباد (گرگان) است که دارای 34 آبادی و 9 فرسخ مساحت میباشد، مرکز آن رامیان و حدود آن بشرح زیر است: از شمال به صحرای ترکمن و حاجی لر، از جنوب بکوهستان شاهرود و بسطام و از خاور به فندرسک محدود است، جمعیت تقریبی بلوک 8445تن میباشد، (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 310)، دیه های رامیان عبارتند از: گل چشمه (سابقاً دره ویه نامیده میشده) اسپرنجان، جوزچال، کبودچشمه، خاندوز، کومیان، لیرو، میرمحله، نرگس چال، نوده اسماعیل خان ’118’ (نوده میر سعداﷲخان) (نوده علی نقی خان)، پاقلعه، پلرم رامیان (در ناحیه ای که محصور بدو تپۀ مستور از جنگل است بنام کوه خوش ییلاق)، زری، سیدکلا، سوخته سرا، توران، وطن، کوههای رامیان عبارتند از: آسمیان که قلعۀ پوران درآنجاست، نیلاکوه در جنوب چکور، در میان ایندو محلی است که تپۀ تخت رستم در آنجاست، این کوه گاهی ماران کوه و ایلان کوه خوانده میشود، قلعۀ ماران، در میان چمنزاری واقع است و راه باریکی که بآنجا منتهی میشود در مقابل مهاجمان به آسانی قابل دفاع است، (از ترجمه سفرنامۀ مازندان و استرآباد رابینو ص 171)
جمع واژۀ یمین. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بمجاز به معنی معشوق. (غیاث) (آنندراج) : در گوشۀ نه گردون تو دوش قنق بودی مه طوف همی کردت ای ایبک خرگاهی. مولوی. ، غلام و قاصد. (غیاث) (آنندراج) : گفت ای ایبک بیاور آن رسن تا بگویم من جواب بوالحسن. مولوی
جَمعِ واژۀ یمین. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بمجاز به معنی معشوق. (غیاث) (آنندراج) : در گوشۀ نه گردون تو دوش قنق بودی مه طوف همی کردت ای ایبک خرگاهی. مولوی. ، غلام و قاصد. (غیاث) (آنندراج) : گفت ای ایبک بیاور آن رسن تا بگویم من جواب بوالحسن. مولوی
رامیتن. رامیثن. نام قصبه ای از بخارا. رجوع به رامیتن و رامیثن در همین لغت نامه و احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 269 و 261 شود نام رودی بوده است در بخارا که از شهر می آمده و روستاها را سیراب میکرده است. رجوع به احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 111 شود
رامیتن. رامیثن. نام قصبه ای از بخارا. رجوع به رامیتن و رامیثن در همین لغت نامه و احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 269 و 261 شود نام رودی بوده است در بخارا که از شهر می آمده و روستاها را سیراب میکرده است. رجوع به احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 111 شود
ابوابراهیم روح بن مستنیر رامیثنی بخاری که از مختار بن سابق و جز وی روایت کرد و محمد بن هاشم بن نعیم از او روایت دارد. (از انساب سمعانی) (اللباب فی تهذیب الانساب)
ابوابراهیم روح بن مستنیر رامیثنی بخاری که از مختار بن سابق و جز وی روایت کرد و محمد بن هاشم بن نعیم از او روایت دارد. (از انساب سمعانی) (اللباب فی تهذیب الانساب)