جدول جو
جدول جو

معنی رگل - جستجوی لغت در جدول جو

رگل
قاعده، در علم زیست شناسی جریان خون از رحم در زن غیر حامله و برخی پستانداران ماده که هر ۲۸ روز یک بار به مدت ۵ تا ۷ روز طول می کشد، دشتانی، عادت ماهیانه، پریود، خون ریزی ماهیانه، قاعدگی، عادت ماهانه، عادت، حیض، عذر، خون ریزی ماهانه
تصویری از رگل
تصویر رگل
فرهنگ فارسی عمید
رگل
انضباط، طریقه، راه و رسم، قاعده ماهانه زنان
تصویری از رگل
تصویر رگل
فرهنگ لغت هوشیار
رگل
((رِ گْ))
عادت ماهانه زنان
تصویری از رگل
تصویر رگل
فرهنگ فارسی معین
رگل
بی نمازی، طمث، عادت، قاعده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
رگل
گذر محل عبور
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ترگل
تصویر ترگل
(دخترانه)
گل تازه و شاداب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از درگل
تصویر درگل
(دخترانه)
در (عربی) + گل (فارسی) مروارید گلها
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرگل
تصویر پرگل
(دخترانه)
(به ضم پ) دارای گلهای زیاد، پر از گل، (به فتح پ) هر یک از گلبرگهای گل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سرگل
تصویر سرگل
(دخترانه)
اولین گل، بهترین از هر چیز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زرگل
تصویر زرگل
(دخترانه)
زرین گل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرگل
تصویر فرگل
(دخترانه)
دارای شکوه و زیبایی گل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رخگل
تصویر رخگل
(دخترانه)
آنکه چهره ای زیبا چون گل دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرگل
تصویر پرگل
گیاه یا درخت که گل بسیار داشته باشد مثلاً باغ پرگل، درخت پرگل
فرهنگ فارسی عمید
قطعه های فلزی به ابعاد مختلف که در چاپخانه برای تنظیم فاصلههای سطور به کار میرود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرگل
تصویر پرگل
جایی که گل بسیار در آن باشد، آنچه آلوده به گل شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
(فَ گُ)
نوعی پیراهن و در آیین اکبری نوشته که لباسی از فرنگ برخاسته و امروز میپوشند. خوش آینده و زیبنده و شکوه افزاست. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وَ گَ سَ)
دهی است از دهستان سهندآباد بخش بستان آباد شهرستان تبریز، واقع در 27هزارگزی شوسۀ میانه به تبریز و دارای 274 تن سکنه است. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 شود
لغت نامه دهخدا
(دَ گِ)
ده کوچکی است از دهستان مازر بخش کهنوج شهرستان جیرفت واقعدر 182 هزارگزی جنوب کهنوج و 7 هزارگزی جنوب راه مالرو مازر به رمشک. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(سَ گَ)
گویی باشد که طفلان از ریسمان سازند و بدان بازی کنند. (برهان) (رشیدی) ، نظیر سرگروه و سرخیل. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ گُ)
دهی از دهستان کدکن پائین رخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه. دارای 132 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات و چغندر است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(خَگُ)
ده کوچکی است از دهستان چنارود بخش آخورۀ شهرستان فریدن واقع در 20هزارگزی جنوب خاوری اخوره. آب از چشمه، محصول آنجا غلات، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(پُ گُ)
بسیارگل. که گل بسیار دارد
لغت نامه دهخدا
(پْرِ پِ گِ)
رودی به پروس. و آن نزدیک کنیکسبرگ به دریای بالتیک ریزد. طول آن 230 هزار گز است
لغت نامه دهخدا
مرتب و منظم کردن چیزی، شیوا و رسا گفتن سخن را، خوبی و آراستگی هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
ترک کردن شهری را، کوچ کردن منزل، ماوی، رخت و اسباب و اثاث که در سفر با خود بردارند، پالان شتر، و نیز بمعنای دو تخته وصل به هم را گویند که باز و بسته می شود و کتاب یا قرآن را در موقع خواندن روی آن می گذارند
فرهنگ لغت هوشیار
عدل، نیم من سنگ مکه و آن دوازده اوقیه است، مقیاس وزن مایعات، برابر دوازده اوقیه یا 48 مثقال، و بمعنای مرد سست و بیحال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسل
تصویر رسل
سیر و رفتار نرم، رفتار و روش ملایم جمع رسول
فرهنگ لغت هوشیار
مقابل زن، وقتی که بالغ شده محتلم گردد یا از وقتی که متولد می شود اطلاق رجل بر آن گردد، به معنای مرد می باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربل
تصویر ربل
درخت راج
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی خس خس خس خس سینه صدای خس خس خاصی که در بعض امراض و التهابات قصبه الریه و برونشها و خانه های ششی هنگامی که بریه گوش دهند استماع شود خس خس صدری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرگل
تصویر سرگل
گویی که کودکان از ریسمان سازند و بدان بازی کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رذل
تصویر رذل
خسیس، حقیر، رذیل
فرهنگ لغت هوشیار
گاو زرد رنگ
فرهنگ گویش مازندرانی
سبدی ساخته شده از چوب و تخته که بر پشت اسب بندند و با آن
فرهنگ گویش مازندرانی
چوب درخت جنگل
فرهنگ گویش مازندرانی