جدول جو
جدول جو

معنی رکیکه - جستجوی لغت در جدول جو

رکیکه
(رَ کَ)
رکیکه. تأنیث رکیک. (یادداشت مؤلف) ، باران ریزه یا آن فوق دث ّ است. (منتهی الارب). باران ریزه و اندک. (از اقرب الموارد). باران ریزه. (ناظم الاطباء) ، ارض رکیکه، زمین باران ریزه رسیده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
رکیکه
باران سست
تصویری از رکیکه
تصویر رکیکه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رکیک
تصویر رکیک
زشت و سخیف، ناپسند، بی ارزش، کم مایه، ضعیفه
فرهنگ فارسی عمید
(یَ کَ)
پوست پارۀ خرد از اسب که یک طرف آن از کبد برآمده و بن آن به اعلای کبد مستقر است. یکی ریکتان. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَث ثی)
سست رای و بی غیرت گردیدن: رک رکاکهً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ناقص عقل و سست رای گشتن. (از اقرب الموارد). سست شدن سخن و رای. (المصادر زوزنی) ، سست و تنک شدن چیز، رک الشی ٔ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کم شدن، کم شدن دانش و خرد مرد. (از اقرب الموارد). رجوع به رک ّ شود
لغت نامه دهخدا
(رَ کی یَ)
یا رکیه لقمان (لقمان پسر عاد). چاهی است در ثاج نزدیکیهای بحرین میان بحرین و یمامه، ازآن بنی قیس بن ثعلبه و عنزه و بعد قبیلۀ بنی سعد آنجا را به تصرف درآورد و آن پوشیده است از سنگهای حجر (ظاهراً همان جایگاه عاد و ثمود) که آن سنگها از دو ذراع بلندترند. فرزدق گفته است:
ولولا الحیاء زدت رأسک هزمهً
اذا سبرت ظلت جوانبها تغلی
بعیده اطراف الصدوع کأنها
رکیه لقمان الشبیهه بالدحل.
(از معجم البلدان ج 4)
لغت نامه دهخدا
(رَ کی یَ)
رکیه. چاه. ج، رکی ّ، رکایا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). چاه. (دهار) (از مهذب الاسماء) (از آنندراج). قلیب. بئر. جب ّ. چاه آب. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَ کی یِ)
دهی از بخش قلعه زراس شهرستان اهواز. سکنۀ آن 112 تن است. آب آن از چاه و قنات است. محصول عمده آنجا غلات و لبنیات. صنایع دستی زنان آنجا کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(رَ کَ کَ)
جمع واژۀ رکیک. گویند: ’اﷲ یبغض الولاه الرککه’. (از اقرب الموارد). رجوع به رکیک شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
به معنی رکاک است و مذکر و مؤنث در آن یکی است. ج، رکاک و رککه. (از اقرب الموارد). مرد ناکس سست رای و ضعیف عقل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سست رأی و ضعیف. (مقدمۀ لغت میرسید شریف جرجانی ص 2). فرومایه. (یادداشت مؤلف). سست و ضیعف. باریک و حقیر. (غیاث اللغات) (آنندراج). سست رای. (مهذب الاسماء). سست. ضعیف. حقیر. (ناظم الاطباء). سست. (دهار). سست. ضعیف. اندک. مقابل جزل. (یادداشت مؤلف) :
این لجوجیت سخت پیکاری است
وآن رکیکیت سست پیمانی است.
مسعودسعد.
، سست و ضعیف. پست و سخیف. بی ارزش و کم ارزش:
گر این قصیده نیامد چنانکه در خور بود
از آنکه هستش معنی رکیک و لفظ ابتر.
مسعودسعد.
و شین آن لابد به رای رکیک و خاطرواهی پادشاه راجع شود. (سندبادنامه ص 79).
بدل ستاند از ایشان بجای پنبه و پشم
چه شعرهای رکیک و چه نثرهای تباه.
سوزنی.
دلوچی و حبل چی و چرخ چی
این مثال بس رکیک است ای غوی.
مولوی.
یکی از وزراء گفت: لایق قدر بلند پادشاهان نباشد به خانه دهقانی رکیک التجا بردن. (گلستان).
قارون ز دین بر آمد و دنیا بر او نماند
بازی رکیک بود که موشی شکار کرد.
سعدی.
، زشت و قبیح و ناپسند: لغات مشدیها و لغات مستهجنه نباید درج شود مگر بعضی کلمات رکیکۀ عام الاستعمال که رکیک است ولی مستهجن نیست. (عبارت تقی زاده فرق بین رکیک و مستهجن) (یادداشت مؤلف).
- رکیک سخن، سست سخن. که شعر و سخن سست و بی ارزش گوید:
درین زمانه بسی شاعر رکیک سخن
ز بهر کیکی بر آتش افکنند گلیم.
سوزنی.
رجل رکیک العلم، مرد کم علم و دانش. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، آنکه بر اهل خود غیرت ندارد یا آنکه اهل آن مهابت آن ندارند. مذکر و مؤنث در آن یکی است. ج، رکاک. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). آنکه بر اهل خانه خود غیرت ندارد. (آنندراج) (غیاث اللغات). بی غیرت. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ)
خایۀ مرغ، و اصل آن کیکیّه است. ج، کیاکی. کییکه و کییکیه مصغر آن. (ازمنتهی الارب) (آنندراج). تخم مرغ خانگی. کیکیّه. (ناظم الاطباء). تخم مرغ، و اصل آن کیکیه و ج، کیاکی وتصغیر آن کییکه و کییکیه است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ کَ)
کاجی. (مهذب الاسماء). بمعنی ربیک است که طعامی باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، آب آمیخته به گل تنک. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مسکه که از شیر جدا نشود. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ کَ)
تأنیث لکیک. ناقۀ سخت گوشت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ کَ)
رکاکه. (منتهی الارب) (آنندراج). زن ناکس و سست رای و بی غیرت. (ناظم الاطباء). رجوع به رکاکه در معنی اسمی شود
لغت نامه دهخدا
(رَ رَ کَ)
سستی و ضعف هر چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ زَ)
رکیزه. مالی که حق سبحانه تعالی در کانها پیدا کرده. ج، رکائز. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). قطعه ای از جواهر که در زمین مدفون است. ج، رکائز. (از اقرب الموارد). و رجوع به رکاز شود، دفین اهل جاهلیت. ج، رکاز. (یادداشت مؤلف) ، (اصطلاح رمل) در اصطلاح اهل رمل نام شکلی است و آن عتبۀ داخله باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ)
گروهی از مردم. (منتهی الارب) (آنندراج). گروه. (مهذب الاسماء) ، راه. ج، شکائک، شکک. (منتهی الارب) (آنندراج) ، گلو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، خنور که فواکه در آن نهند. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رکیه
تصویر رکیه
چاه آب دار
فرهنگ لغت هوشیار
کم عقل، ناکس سست، نازک جامه، بسودنی، فرومایه پست، کم دان، یاوه، بی رگ بدرگ (بی غیرت) سست ضعیف، ناکس کم همت پست حقیر، زشت قبیح سخیف (سخن) مقابل رصین جمع رکاک رککه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکیکه
تصویر شکیکه
گروه گروهی از مردم، راه، سبد میوه
فرهنگ لغت هوشیار
تخم مرغ مرغانه کیل: انگلیسی (ستون فقرات کشتی) شاه تیر کشتی، کشتی زغالکش، باژ بندر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حکیکه
تصویر حکیکه
چیستان
فرهنگ لغت هوشیار
گوهر نهنبیده (جواهر مدفون)، کیان، آسه (محور)، آبپایه پایه هایی از یک ساختمان که در آب برنهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکاکه
تصویر رکاکه
سستی، بی آبرویی، ناکس، سست رای، بی رگ بدرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکوکه
تصویر رکوکه
سستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربیکه
تصویر ربیکه
مونث ربیک خرمانک، مسکه چربی شیر که از آن جدا نشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکیه
تصویر رکیه
((رَ یِّ یا یَ))
چاه، بئر، جمع رکایا، رکی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رکیک
تصویر رکیک
((رَ))
سست، سست رأی، کم عقل، پست، حقیر، زشت، سخیف
فرهنگ فارسی معین
زشت، سخیف، قبیح، ناپسند، نامعقول، سست، ضعیف
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جایگاه لبنیات در گاوداری
فرهنگ گویش مازندرانی