به عربی اقط است که به فارسی پینو نامند. (فهرست مخزن الادویه). بمعنی پینو باشد. (از آنندراج) (از منتهی الارب). نوعی است از کشک. کریض. (مهذب الاسماء). کشک. (ناظم الاطباء). رجوع به پینو و کریض شود
به عربی اقط است که به فارسی پینو نامند. (فهرست مخزن الادویه). بمعنی پینو باشد. (از آنندراج) (از منتهی الارب). نوعی است از کشک. کریض. (مهذب الاسماء). کشک. (ناظم الاطباء). رجوع به پینو و کریض شود
کریج. کریچ. کریغ. (فرهنگ فارسی معین). پر ریختن پرندگان. (برهان). تولک و پر ریختن پرندگان خصوصاً باز و شاهین و چرغ. (ناظم الاطباء). عمل پر ریختن مرغان شکاری و جز آن در فصلی از سال. تولک کردن. (یادداشت مؤلف). کریزه. کریج: به باز کریزی بمانم همی اگر کبک بگریزد از من سزا. دقیقی. در این نشیمن از آن همنشین نیابی بو کریز باز بساط گذار تیهو نیست. شرف شفروه. هر خربطی به آب سیه سر فروبرد آنجا که از کریز برآید سپیدباز. اثیر اخسیکتی. ، فریسه. (صحاح الفرس). فریسه باشد که بازان را دهند. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). چشته. مسته. چاشنی. فریه. (یادداشت مؤلف). - خورده کریز، کریزخورده. چشته خور. مسته خوار. (یادداشت مؤلف) : همی برآیم با آنکه برنیاید خلق و برنیایم با روزگار خورده کریز. بوالعباس (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). مؤلف می نویسد: گمان می کنم کریز اینجا همان باشد که در باز کریزی گویند، یعنی تولک کرده و دراین بیت خورده کریز دشنام گونه ای باشد به روزگار یعنی پرریخته و لکنته یا مجازاً کرده کار و آزموده و مجرب. (یادداشت مؤلف)
کریج. کریچ. کریغ. (فرهنگ فارسی معین). پر ریختن پرندگان. (برهان). تولک و پر ریختن پرندگان خصوصاً باز و شاهین و چرغ. (ناظم الاطباء). عمل پر ریختن مرغان شکاری و جز آن در فصلی از سال. تولک کردن. (یادداشت مؤلف). کریزه. کریج: به باز کریزی بمانم همی اگر کبک بگریزد از من سزا. دقیقی. در این نشیمن از آن همنشین نیابی بو کریز باز بساط گذار تیهو نیست. شرف شفروه. هر خربطی به آب سیه سر فروبرد آنجا که از کریز برآید سپیدباز. اثیر اخسیکتی. ، فریسه. (صحاح الفرس). فریسه باشد که بازان را دهند. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). چشته. مسته. چاشنی. فریه. (یادداشت مؤلف). - خورده کریز، کریزخورده. چشته خور. مسته خوار. (یادداشت مؤلف) : همی برآیم با آنکه برنیاید خلق و برنیایم با روزگار خورده کریز. بوالعباس (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). مؤلف می نویسد: گمان می کنم کریز اینجا همان باشد که در باز کریزی گویند، یعنی تولک کرده و دراین بیت خورده کریز دشنام گونه ای باشد به روزگار یعنی پرریخته و لکنته یا مجازاً کرده کار و آزموده و مجرب. (یادداشت مؤلف)
کریج. کریچ. کریچه. کریجه. بمعنی کریج است که خانه کوچک باشد. (برهان). خانه کوچک. (ناظم الاطباء) ، خانه علفی. (برهان). خانه ای که از نی و علف در کنار کشت و فالیز سازند. (ناظم الاطباء) ، بمعنی کنج و گوشۀ خانه هم آمده است. (برهان) (ناظم الاطباء). رجوع به کریچ و کریچه شود
کریج. کریچ. کریچه. کریجه. بمعنی کریج است که خانه کوچک باشد. (برهان). خانه کوچک. (ناظم الاطباء) ، خانه علفی. (برهان). خانه ای که از نی و علف در کنار کشت و فالیز سازند. (ناظم الاطباء) ، بمعنی کنج و گوشۀ خانه هم آمده است. (برهان) (ناظم الاطباء). رجوع به کریچ و کریچه شود
رائز. اسم فاعل از ریشه ’روز’. آزماینده چیزی را تا از آن آگاهی یابد چنانکه سنگ را برای داشتن وزن آن بیازماید، و یا پول را بیازماید تا قدر آن را بداند. ج، رازه. (ازاقرب الموارد) ، برپای دارنده. اصلاح کننده ضیعۀ خود. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
رائز. اسم فاعل از ریشه ’روز’. آزماینده چیزی را تا از آن آگاهی یابد چنانکه سنگ را برای داشتن وزن آن بیازماید، و یا پول را بیازماید تا قدر آن را بداند. ج، رازه. (ازاقرب الموارد) ، برپای دارنده. اصلاح کننده ضیعۀ خود. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
گیاهی که در رنگرزی بکار برند. (ناظم الاطباء). گیاهی است که به وی رنگ کنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، رزیز رعد، صوت آن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). آواز تندر. (آنندراج)
گیاهی که در رنگرزی بکار برند. (ناظم الاطباء). گیاهی است که به وی رنگ کنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، رزیز رعد، صوت آن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). آواز تندر. (آنندراج)
رکیزه. مالی که حق سبحانه تعالی در کانها پیدا کرده. ج، رکائز. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). قطعه ای از جواهر که در زمین مدفون است. ج، رکائز. (از اقرب الموارد). و رجوع به رکاز شود، دفین اهل جاهلیت. ج، رکاز. (یادداشت مؤلف) ، (اصطلاح رمل) در اصطلاح اهل رمل نام شکلی است و آن عتبۀ داخله باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
رکیزه. مالی که حق سبحانه تعالی در کانها پیدا کرده. ج، رَکائِز. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). قطعه ای از جواهر که در زمین مدفون است. ج، رکائز. (از اقرب الموارد). و رجوع به رکاز شود، دفین اهل جاهلیت. ج، رُکاز. (یادداشت مؤلف) ، (اصطلاح رمل) در اصطلاح اهل رمل نام شکلی است و آن عتبۀ داخله باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
نشانده چون نگین در انگشتری، سوار، همسوار دو ترکه، کرد پاره ای از زمین که کناره های آن را بلند کرده در آن سبزی کارند کشتزار، رده کویک (خرما بن) برخی از واژه نامه ها رکیب را دگر گشته (اماله) (رکاب) دانند: وهنگ گور گیاه از گیاهان حلقه مانندی از فلز (آهن نقره طلا) که در دو طرف زین مرکوب آویزند و بهنگام سواری پنجه های پا را در آن کنند جمع رکب، قسمتی از ماشین (اتومبیل سواری اتوبوس و غیره) که مسافران هنگام سوار شدن و پیاده شدن پابر آن گذارند، شتر سواری و مرکوب (جمع رکایب رکائب)، پیاله هشت پهلو، جام شراب مدور، نوعی حلقه طناب که پاها را در آن کنند و ضمن لغزاندن آن حلقه ها برروی طناب ثابت صعود نماید. سوار راکب، آنکه با دیگری بر یک مرکب سوار باشند. گور گیاه
نشانده چون نگین در انگشتری، سوار، همسوار دو ترکه، کرد پاره ای از زمین که کناره های آن را بلند کرده در آن سبزی کارند کشتزار، رده کویک (خرما بن) برخی از واژه نامه ها رکیب را دگر گشته (اماله) (رکاب) دانند: وهنگ گور گیاه از گیاهان حلقه مانندی از فلز (آهن نقره طلا) که در دو طرف زین مرکوب آویزند و بهنگام سواری پنجه های پا را در آن کنند جمع رکب، قسمتی از ماشین (اتومبیل سواری اتوبوس و غیره) که مسافران هنگام سوار شدن و پیاده شدن پابر آن گذارند، شتر سواری و مرکوب (جمع رکایب رکائب)، پیاله هشت پهلو، جام شراب مدور، نوعی حلقه طناب که پاها را در آن کنند و ضمن لغزاندن آن حلقه ها برروی طناب ثابت صعود نماید. سوار راکب، آنکه با دیگری بر یک مرکب سوار باشند. گور گیاه